اما در کمتر تحلیل و نقدی از خشونت عمیق فیلم صحبت شده است؛ خشونتی که در لایه ظاهری و سرگرمکننده فیلم نبوده و در لایههای دوم و چندم فیلم مستتر است. منظور از خشونت، توحشی است که در پسزمینه فانتزی، فضای داستانی و روایت ساختگی لایه نخست فیلم پنهان شده است و شاید عمیقترین تحلیلها معطوف شود به چشم انداز خشن و پیچیده غرب وحشی.
تراژدی جنگهای داخلی
در صفحات رسانههای مختلف فیلم خوب، بد، زشت آنقدر تحلیل شده که به بازخوانی فرم وسترن و محتوایی مبتنی بر چشمانداز غرب وحشی نیاز نیست. اگر امروز بخواهیم فیلم را بازخوانی کنیم باید دریچه تاریخنگاری فیلم را بگشاییم تا بسادگی ابعاد تراژدی جنگهای داخلی شمال و جنوب را در لایه داستانی دوم فیلم کشف کنیم .تمام رویدادهای فیلم در دوران جنگهای داخلی رخ میدهد و دو لوکیشین اصلی فیلم ـ که چالشهای دراماتیک در آن رخ میدهد ـ اشاره مستقیم به کشتهشدگان جنگهای داخلی بر سر موضوع برده داری دارد.
در فیلم، قبرهای فراوانی در نماهای اصلی به صورتی خاص دیده میشود که درخواهیم یافت سازنده اثر بیشتر از آن که بر کنشهای قهرمانی، ضدقهرمانانش و لانگ شاتهای مختص فیلم وسترن تاکید داشته باشد، بر قبرهای کشتهشدگان جنگهای داخلی تاکید دارد. این بستر پنهانی و اشارات مستقیم به پراکندگی و هرج و مرج داخلی، مخاطب را وارد فضای غیرمتعارف فیلم میکند. نقب به حقیقت است که موجب میشود هر مخاطبی با هر سلیقهای، فانتزی اغراقآمیز خوب، بد، زشت برایش واقعی جلوه کند. منظر تحلیلی که در سطر های پیشین به آن اشاره شد در لایه نخست روایت نیز نمود آشکاری دارد.
داستان فیلم درباره 200 هزار دلار سکه طلایی است که در خلال جنگ داخلی آمریکا مفقود میشود. این پول متعلق به سوارهنظام سربازان اتحادیه ـ کنفدراتها است ـ یعنی پولی که از موافقان بردهداری به سرقت رفته است. تاد جکسون، عضو سوارهنظام سوم، تمام طلاهای ارتش به ارزش ۲۰۰ هزار دلار را دزدیده و در قبرستان ساوت هیل در یک قبر گمنام پنهان کرده و منتظر فرصتی است تا آبها از آسیاب بیفتد و طلاها را از آن خود کند. جکسون نام خود را به بیل کارسون تغییر داده است.
دوستانی که دشمن میشوند
در جهان هرج و مرجطلبانه خوب، بد زشت، افراد دنیای دیگری چرخ قصه را به حرکت در میآورند؛ آدمهایی که نباید احساسات فردی بر آنان غلبه کند وگرنه عاقبتی جز مرگ نخواهند داشت.
بلوندی، ضدقهرمان محبوب فیلم، بارها توکوی تحت تعقیب را تحویل مقامات میدهد و توکو مجبور است برای چند بار بالای طناب دار برود تا خودش پول جایزه دستگیری او را به دست آورد و در نهایت با یک شلیک او را از چوبه دار میرهاند. داستان شراکت این دو تا جایی پیش میرود که به اختلاف میرسند و این دو شخصیت بظاهر دوست، دشمن خونی میشوند.
در این گیر و دار، سر و کله یک آدمکش حرفهای به نام سنترنزا (بد) پیدا میشود که به دنبال یک گنجینه طلای 200 هزار دلاری در جایی نامعلوم است. حال این سه شخصیت کاملا متفاوت، بنابر حادثهای در یک مسیر و در هدف قرار میگیرند: رسیدن به گنج! برای شخصیتهای اصلی فیلم، زندگی و مرگ زیاد فرقی نمیکند، بارها تا یک قدمی مرگ جلو میروند، ولی نمیمیرند و با این حال نوعی اعتماد بهنفس یا شاید آسودگی خیال بخصوص در بلوندی وجود دارد که تحسین تماشاگر را برمیانگیزد.
نقش قسمت و سرنوشت در این فیلم قابل اهمیت است. انگار نیرویی نمیخواهد میان این همه کشت و کشتار، این سه نفر بمیرند و باید زنده بمانند تا به آن دوئل سه نفره پایان فیلم در گورستان میان مردگان برسند؛ درحالی که در این بیابان که مرگ از هر سو میبارد، هر آن امکان دارد سرنوشت این آدمها تغییر کند و عوض شود. در حقیقت زندگی آنها هیچ ثباتی ندارد که روی آن برنامهریزی کنند و به نظر میرسد تقدیر محتوم آنها چنین است.
اصول لُمپنی
خوب، بد، زشت اثری اکشن و وسترن است، اما صحنهها و شخصیتهای کمدی در آن فراوانند و خندهدارترین آنها همان توکوست که کنشهای بسیار عذابآور و غیرمنطقی انجام میدهد، اما سرنوشت رفتارهای کمدی او به تراژدی منجر میشود.
کلینت ایستوود (بلاندی ـ خوب)، الای والاک (توکو ـ بد) و لی وان کلیف (زشت) ضدقهرمانان فیلم، هر سه لمپن هستند و هرکدام در کار خود پایبند به اصولی. بلاندی به روی افراد بدون سلاح یا از پشت اسلحه نمیکشد. توکو در ۱۴ ایالت مجرمی تبهکار است. ده جرم دارد و محکوم به اعدام است و دقیقا همان کارهایی را انجام میدهد که خارج از اصول بلاندی است.
خوب، بد، زشت را میتوان اوج شکوه ژانر فیلمهای وسترن اسپاگتی دانست؛ فیلمی که میتوان گفت یک فیلم مردانه خشن است. فیلمی که سرجیولئونه با وسواس زیاد و با انتخاب بهترینها در هر قسمت آن را ساخت و توانست این حقیقت دلخراش زمانه آمریکا را به صورت فیلم درآورد و به تصویر بکشد. حقیقت تلخی از جنگ بین مردمان یک سرزمین و جنگ بین افرادی که برای به دست آوردن طلا و پول به هر کار کثیفی دست میزنند.
سرجیو لئونه قصد بزرگ کردن تبهکاران را ندارد، بلکه میخواهد حقیقت تلخ جنگ و سودجوییهای افراد در این برهه از زمان را نشان دهد. صد البته برای این حرکت بزرگ، فیلمی ساخته که بسیار پرفروش و برای تهیهکنندگان نیز راضیکننده باشد. او فیلمی ساخته که تنها برای یک نسل نیست و همیشه باقی خواهد ماند.
و در جمعبندی فیلم صرفا میتوان به یک جمله از خود لئونه فقید اکتفا کرد: «زمانی که زندگی ارزش خود را از دست دهد، مرگ بهای آن را میپردازد. اینگونه است که جایزه بگیرها به وجود آمدند.»
علیرضا پور صباغ
جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
ابراهیم قاسمپور در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛
ضرورت اصلاح سهمیههای کنکور در گفتوگوی «جامجم»با دبیر کمیسیون آموزش دیدبان شفافیت و عدالت