یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
تیمهایی که خیلی حساب شده و هماهنگ عمل میکنند و اقداماتی مجرمانه را با انگیزه مالی پیش میبرند.
سکانس اول
جمع کودکان مشغول شادی و هیجان است، هر گروه از بچهها یک بازی را پیشنهاد میدهد و بنابر رای اکثریت شروع میکنند، هفت سنگ، فوتبال، وسطی، بالا بلندی و... روز و شب بچهها پر شده از بازیهایی که شادی را برای جمعشان به ارمغان میآورد، اما کمی آن طرفتر پسرکی تنها از پنجره به بازی بچهها نگاه میکند و حرص میخورد.
پسرک عادت کرده تحقیر شود، مادر ناتنیاش او را بیعرضه مینامد و بارها و بارها به او گفته در مقایسه با همسن و سالهایش هیچی نیست.
به او گفتند عرضه راه رفتن عادی را ندارد چه برسد به فوتبال.. اما پسرک عاشق بارسلوناست و آرزو میکند روزی فوتبالیست شود.
اما چرا پسرک قصه ما از بچهها دور است؟
ماجرا از آنجا شروع شد که علی شش ساله که یکسال بود زن بابا دار شده بود خواست در کوچه با بچهها بازی کند، او با خوشحالی توپی را شوت کرد که به پنجره همسایه برخورد کرد و عصر همان روز دعوایی به پا شد، پدر علی را دعوا کرد و نامادری اش از همان روز بیعرضه خواندش، طوری این اتفاقات کنار هم چیده شد که اعتماد به نفس پسرک را له کرد.
او سالهای بعد در مدرسه هم نتوانست در جمع حاضر شود و حتی اعتماد به نفس همراه شدن
با همسن و سالهایش را نداشت.. اما...
سکانس دوم
آن روز علی برای اولین بار حس کرد میتواند با یکی از همسن و سالانش همکاری کند. او در پوست خود نمیگنجید و تلاش میکرد همکاری را با دوست جدیدش ادامه دهد.
ماجرا از هفته قبل از چهارشنبه سوری شروع شد وقتی پسرکی که در دبیرستان علی بود از او خواست برای مدتی مواد منفجره را نگه دارد. علی حس و حال عجیبی داشت میخواست همکاری را تجربه کند و همزمان میترسید دوباره نتواند.
با ترس و لرز عجیبی قبول کرد و بعد از یک هفته توانست ماموریت اش را درست انجام دهد. او در پوست خود نمیگنجید و میخواست مسیر موفقیتش را ادامه دهد، با همین گروه شروع کرد از ترقهسازی و فروش نارنجکهای دستسازتا فروش موادمخدر...
سکانس سوم
میلههای زندان را میدید و نمیدانست چه شد که اینجاست. برایمان از روزهای همکاری با باند اسی خطر میگفت. روزهایی که فقط برای پیدا کردن دوستانی با اعضای این باند سرقت میکرد و موادمیفروخت.
حتی آن روز دستگیریاش را خیلی هیجان انگیز تعریف میکند، میگوید: وقتی برای اطلاع به خانواده ام زنگ زدم تا چند دقیقه کسی با ور نمیکرد من خلاف کرده باشم آن هم خلاف باندی. آنها فهمیدند که من بیعرضه نیستم.
او همینطور بیوقفه میگوید، اما در آخر دوباره یاد میلههایی میافتد که پشتش اسیر شده و دوباره ناراحت میشود، از هیچ چیزی جز زندانی شدن ناراحت نیست، انگار کارهایش را شوخی میدانسته و تا وقتی سردی نردههای آهنی زندان را حس نکرده بوده فکر نمیکرده که چه عاقبتی در انتظارش است.
از باند قاچاق خانوادگی تا سوءاستفاده از زنان
نازنین 13 سال داشت که از خانه فرار کرد، او میگوید از دست ناپدریاش گریخته تا کتک نخورد اما در این بین و در شبهایی که در پارک میخوابیده با دختران فراری دیگر آشنا و رفتهرفته با آنها معاشرت کرده تا اینکه نفهیده کی و کجا شده عضو باندی برای پخش مویرگی مواد مخدر در پایتخت.
در ماههای نخست چهره معصوم و سن کمش مزیتی برای اعضای باند به شمار میرفته تا بتوانند بدون جلب توجه مواد مورد نیاز خود را جابهجا کنند.
خودش میگوید تا دو سال نمیدانسته چه چیز را حمل میکند اما وقتی 15 سالگی را تجربه کرده بواسطه پسری که از اعضای باند پخش مواد بوده برای نخستین بار تریاک مصرف کرده و فهمیده قضیه از چه قرار است اما باز هم ادامه داده.
میگوید چاره ای جز ادامه نداشته و اکنون در آستانه 17 سالگی باید زندان را تحمل کند و با رعشههایی که ناشی از ترک مواد است دست و پنجه نرم کند. او خیلی بد اخلاق و خشک است و به اینجای ماجرا که میرسد، میرود شاید برای آنکه اشکهایش را نبینیم.
اما در بین پروندههای دیگر زنان و دختران سادهای دیگر هم وجود داشتهاند که براساس یک اختلاف نه چندان مهم از خانواده دور مانده و اسیرباندهای عجیب و غریب از قاچاق موادمخدر تا سرقت مسلحانه شدهاند.
در ادامه بررسی پروندههای جرایم سازمان یافته آنچه از همه خطرناکتر است افراد حاشیهنشین گروهها هستند که با استفاده ابزاری از اعضایی که اغلب بهدلیل سادگی و کم اطلاعی اسیر باندها میشوند، اهداف مجرمانهشان را پیش میبرند.
متاسفانه در بین پروندههای جرایم باندی گاهی با پروندهای عجیب و غریب روبهرو میشویم مانند پرونده هرمز، او همراه دو پسر همسر و برادرانش باندی را راهاندازی کرده بود برای شکار طلای زنان، در چهره یک مسافربر.
شاید این نوع باند در نوع خود با توجه به انتظاری که از مرد ایرانی میرود دردناکتر و نامتعارفتر باشد و شاهد تشکیل باندهای خانوادگی به سرکردگی پدر هستیم.
برشی دیگر از سکانسهای جدید
اما این داستان زندگی همه آدمهایی که وارد باندهای تبهکاری میشوند نیست. اما این مدل دردناکترین مدلی است که خانواده میتواند برای فرزند خود رقم بزند.
هستند افرادی که به دلیل اینکه فکر میکنند مجازات در جرایم باندی کمتر است گروهی خلاف میکنند، هستند کسانی که بارها و بارها زندان رفته و با دوستان تبهکارشان تیم شدهاند و هستند کسانی که حتی اعضای خانوادشان را درگیر این ماجرا میکنند. اما علت اصلی این رفتارهای ناهنجار در جامعه چیست؟
خلافکاران؛ طلبکار هستند
در این باره، دکتر علیاصغر کیهان نیا معتقد است، شخصی که به راه خلاف کشیده میشود، خود را از جامعه طلب کار دانسته و بهانه میآورد که محق هستم و میخواهم حق خودم را به زور از جامعه بگیرم. اغلب افراد جامعه تصور میکنند بیشتر افرادی که تیمی خلاف میکنند
از دوران کودکی افرادی خلافکار بودهاند اما اگر به کانون اصلاح و تربیت مراجعه کنید، میبینید اکثر کودکان و نوجوانانی که در کانون حضور دارند، بهخاطر دزدی وسایل ابتدایی مانند دوچرخه دستگیر و به کانون اعزام شدهاند، همین کودکان هر چه به سنین بالاتر میرسند.
خلافهای بیشتر و بزرگتری انجام میدهند و در طول زمان با افراد مثل خود آشنا شده و باندهای خلافکاری را تشکیل میدهند. اینها به خاطر یک اشتباه وارد این مسیر شده و از ابتدا دزد و قاچاقچی به دنیا نیامدهاند.
وی درباره ریشهیابی این موضوعات اظهار کرد: اکثر این افراد در خانوادههایی که با معضل اختلافات خانوادگی بخصوص طلاق مواجه هستند، بزرگ شدهاند و از این موضوع به عنوان بهانهای اسنفاده میکنند تا اعمال خود را توجیه کنند، آنها میگویند ما قربانی شدهایم و بیپناه هستیم.
پس این حق را داریم که به زور و از راه خلاف حق خود را از جامعه طلب کنیم. انگار جامعه هم در مقابل بهانهای که میآورند چیزی ندارد که بگوید.
کیهانیزاده با تأکید بر اینکه برخی نیز برای یکشبه پیمودن راه صد ساله و دست یافتن به ثروتهای غیرقابل تصور در کوتاهمدت وارد کارهای خلاف میشوند، ادامه داد: برخی افراد کار خلاف را راهی آسان و سریع برای پول دار شدن میبینند وجذب کارهای خلاف میشوند.
همه افرادی که چنین تصوراتی را در سر میپرورانند دیر یا زود در راه خلاف دستگیر شده و به زندان میافتند و در زندان به دلیل اینکه معلمی ندارند تا آنها را از ادامه خلاف منع کنند به جای درست شدن بدتر میشوند و کارهای خلاف جدید یاد میگیرند؛ آنها در هر مرحله بعد از آزادی از زندان ضمن ارتباط با دیگر خلافکاران وارد باندهای خلاف شده یا باندهای خلاف را ایجاد میکنند.
این روانشناس آموزش صحیح و فرهنگسازی را بهترین راه مقابله با این معضل میداند و میگوید: باید در جامعه فرهنگسازی شود تا کسی که یکبار به هر دلیل مرتکب خلاف شد، بتواند به آغوش جامعه بازگردد، در زندانهای کشورهای پیشرفته وقتی فرد از زندان آزاد میشود، به او گواهینامهای میدهند که در آن ذکر شده است
فرد چه تواناییهایی دارد و در چه مشاغلی میتواند کار کند، اما در ایران نهتنها در زندان آموزش خاصی به افراد داده نمیشود بلکه جامعه نیز با فرد خلافکار رفتار مناسبی ندارد و همین رفتارها و نگاه بد جامعه باعث میشود آن دسته از افراد که در طول زندان و کشیدن سختی متنبه شده و میخواهند
راهی سالم را برای ادامه زندگی انتخاب کند با نیافتن راهی برای تغییر سبک زندگیشان مدتی بعد دوباره چارهای را جز روی آوردن به خلاف در پیش پای خود نبینند.
وی البته نیت زندانیان آزاد شده از بند را نیز در این مورد بسیار موثر دانسته و اشاره میکند: البته در بسیاری از مواقع فرد خلافکار هم علاقهای به اصلاح خود ندارد، نمیتوان همه بار بازگشت افراد به سمت خلاف را گردن جامعه و طرز برخورد افراد با زندانیان آزاد شده انداخت، چرا که وقتی میشود
از جهنم به بهشت رفت چرا یک خلافکار نتواند از راه درست به امرار معاش بپردازد، به نظر من اگر یک خلافکار بخواهد اصلاح شود حتی میتواند با تغییر محیط و نقل مکان از یک محله یا حتی یک شهر در محل جدید از صفر شروع کند و از راه صحیح امرار معاش کرده و به جامعه بازگردد.
مائده شیرپور - تپش
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد