چند قدم تا مرگ
ایمان به سمت پلههای فلزی که در گوشه حیاط زندان قرار داشت به راه افتاد. صداها را میشنید، صداهایی که میخواستند تا او را ببخشند. خیلیها را نمیشناخت، خیلیها نیز در این آمد و رفتها برایش آشنا شده بودند. اما چهرههای آشنایی که با دیدن آنها کمی دلش قرص میشد و اعتماد به نفسی تمام وجودش را دربر میگرفت تا بتواند قدم بعدی را بردارد چهره رئیس زندان و رئیس شورای حل اختلاف بود. مردانی که برای گرفتن رضایت تلاشهای زیادی کرده بودند آن هم بدون هیچ چشمداشتی، با خودش گفت: اگر مرتکب چنین جرمی نشده بودم، شاید هرگز آنها را در عمرم هم نمیدیدم یا بیهیچ آشنایی مثل تمام عابران از کنارشان عبور میکردم.
در همین افکار بود که صدای قرآن بلند شد، هوا رو به گرگ و میش میرفت و زمان میگذشت. برای ایمان و تمام افرادی که در آنجا جمع شده بودند، زمان حکم دیگری داشت. هر لحظهاش فرصتی برای یک نفس بود.
هنوز به فکر زمان بود که صدای نماینده دادستان به گوشش رسید: شما متهم به قتل منصور هستید. صدای نماینده دادستان او را به سالها قبل کشاند، سه سال و پنج ماه قبل مرتکب قتل شده بود. بدون آنکه بخواهد مثل هزاران هزار بار دیگر، صحنه آن روز جلوی چشمهایش رژه رفت.
جنایتی ناخواسته
در یکی از محلههای قزوین داخل پارک والیبال بازی میکرد. منصور، دوست و هممحلی قدیمیاش سوار بر موتورسیکلت به سمت او آمد. از صحبتهای آن دو چند لحظهای نگذشته بود که جر و بحث بین آنها بالا گرفت. ایمان دستش به سمت یقه پیراهن منصور رفت و جر و بحث ساده چند لحظه قبل، به جنجالی تبدیل شد. هر دو پسر جوان دست به چاقو شدند و به یکدیگر حمله کردند.
ایمان دلش نمیخواست این اتفاق بیفتد اما ضربهای که زد کاریتر از ضربهای بود که دوستش به او وارد کرده بود. منصور به سمت موتورسیکلتش رفت و بدون توجه به خونریزی سوار موتورسیکلتش شد. بسختی خودش را روی موتور نگه داشت و مسافتی را طی کرد اما دیگر نتوانست تحمل کند و بعد از آن روی زمین افتاد.
منصور به بیمارستان منتقل شد اما شدت جراحات زیادتر از آن بود که پسر جوان بتواند مقابله کند و درنهایت تسلیم مرگ شد.
با مرگ منصور، زندگیاش وارد مسیر دیگری شد، انتظار برای اجرای حکم؛ برای رسیدن روز مجازات، تمام سه سالی بود که ایمان بعد از مرگ دوست قدیمیاش گذراند.
همان روز بازداشت شد و تحقیقات از او صورت گرفت، از آن به بعد پسری که آزادانه میتوانست روزهایش را بگذراند؛ حالا روزها را میگذراند تا روز محاکمه فرابرسد. اعتراف او به قتل، بازسازی صحنه قتل، نظریه پزشکی قانونی درخصوص علت مرگ که پارگی قلب و خونریزی داخلی اعلام شد، اظهارات شاهدان، تحقیقات کارآگاهان جنایی قزوین، مدارکی که در پرونده وجود داشت، همه حکایت از آن داشت که پسر جوان عامل قتل است و خانواده منصور از همان لحظات اول خواهان قصاص بودند.
روز محاکمه زمانی که در جایگاه مخصوص متهمان قرار گرفت، چیزی برای گفتن نداشت جز پشیمانی و دادگاه به درخواست اولیای دم حکم قصاص را برای او صادر کرد.
التماس در آخرین فرصت
صدای روضه حضرت علیاکبر(ع) او را از سه سال قبل برگرداند، صدای قنبری، رئیس واحد مصالحه قتل شورای حل اختلاف قزوین بود. صدای روضه دلش را به درد آورد، میدانست تمام کسانی که در آنجا حاضر هستند حتی اقوام مقتول خواهان رضایت بوده و از هیچ تلاشی برای گرفتن رضایت دست برنمیدارند.
روضه که تمام شد، نوبت او رسید، شنیده بود خانواده مقتول قصاص میخواهند و او با چوبه دار چند قدمی بیشتر فاصله نداشت. چند قدم تا پایان یک زندگی، باید تمام تلاشش را میکرد. نگاهش که به قنبری افتاد، چیزی در دلش جان گرفت. قرار بود بعد از تلاش آنها، خودش وارد عمل شود تا شاید بتواند رضایت خانواده منصور را بگیرد. چند قدمی به سمت خانواده مقتول حرکت کرد، اما پاها و دستهایش با زنجیر آهنی بسته بودند و بخوبی نمیتوانست قدم بردارد.
دلش فقط یک چیز میخواست و آن مهلتی برای دوباره زندگی کردن بود، فرصت نداشت. روی زانوهایش نشست و به همان حالت به سمت خانواده منصور رفت. چهره زن و مرد میانسال در زیر پرده اشک تار به نظر میرسید، اما برای ایمان یک چیز مهم بود و آن هم، زمانی دیگر برای زیستن. روی زانوهایش حرکت کرد تا به آنها رسید: نادانی کردم؛ جوانی کردم. تو را به حرمت جوانی علیاکبر امام حسین (ع) مرا ببخشید. اجازه دهید من به جای پسرتان، پسری کنم. اشتباه کردم ولی چه فایده که یک لحظه عصبانیت زندگی را به نابودی کشاند.
بخشیدم به حرمت علیاکبر امام حسین (ع)
پدر منصور که تا آن لحظه دو به شک بود و قبلا گفته بود اگر بخواهد ببخشد زمانی میبخشد که ایمان روی چهارپایه قرار بگیرد و طناب دار بر دور گردنش، به طرف پسر جوان خم شد و دستش را زیر بازوی او گرفت. حالا ایمان برایش مثل منصور شده بود، پسر جوان را بلند کرد و آهسته زیر لب گفت به احترام علیاکبر امام حسین (ع) بخشیدم. بدون هیچ چشمداشتی، بخشیدم.
صدای بخشیدم پدر منصور در میان هیاهویی که در محوطه کوچک زندان قزوین پخش شده بود، گم شد. چشمهای گریان ایمان حالا نوید از عمری دوباره داشت، ایمان با گوشه پیراهنش اشکهایش را پاک کرد و سرش را به سمت آسمان برد. چند ساعتی میشد که خورشید در آسمان جا گرفته بود و این بار خورشید با تمام 26سالی که او دیده بود فرق داشت.
بخشش بدون هیچ چشمداشت
محمد قنبری، رئیس واحد مصالحه قتل شورای حل اختلاف قزوین از ساعتها تلاش این واحد برای گرفتن رضایت گفت و اظهار کرد: 25 تیر سال گذشته پرونده برای مصالحه به واحد مصالحه قتل شورای حل اختلاف قزوین ارجاع شد و از همان زمان تلاش برای گرفتن رضایت آغاز شد. خانواده مقتول، خانواده متدین و دینداری هستند که صبورانه در تمام جلسات شرکت کردند اما طبق قانون و شرع خواهان حقشان بودند. به خواسته آنها دو هفته قبل پسر جوان پای چوبه دار رفت اما با تلاشهایی که صورت گرفته شد، موفق شدیم مهلت بگیریم. قرار بود حکم اجرا شود که دوباره در زمان اجرای حکم با آنها صحبت کردیم و قبل از آن روضه حضرت علیاکبر (ع) را خواندم.
او ادامه داد: تمام کسانی که در محوطه زندان بودند حتی آشنایان و اقوام منصور از خانواده مقتول خواهان بخشش شدند. بعد از پایان روضه حضرت علیاکبر (ع) دلهای خانواده منصور آرامتر شده بود و پدرش به من گفت اگر بخواهم رضایت دهم بالای چوبه دار است.
در همین حین از ایمان خواستم تا آخرین شانس را امتحان کند و با صحبتهای پسر جوان، پدر منصور بدون آنکه متهم پای چوبه دار برود او را بدون هیچ چشمداشتی بخشید. حتی خانواده متهم صد میلیون تومان با خودشان به همراه داشتند و میخواستند برای گرفتن رضایت بدهند که خانواده منصور نپذیرفتند. خانواده ایمان از آنها خواستند این مبلغ را برای کارهای عامالمنفعه بپردازند که خانواده منصور گفتند برای کار خیر آنچه در توانمان باشد خودمان پرداخت میکنیم. بدین ترتیب بدون هیچ قید و شرطی پس از حدود 2 ساعت و نیم تلاش، ساعت 9 صبح خانواده مقتول رضایت خود را اعلام کردند.
هلیا قنبری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد