
اینها را فاطمه سادات عظیمی میگوید؛ او که باوجود مخالفت های خانواده برای ازدواج با حسن رزاقی، همسفر روزهای خوشی و ناخوشی مردی شد که نامش جز سردار و فرمانده، حالا به شهید مدافع حرم هم مزین است.
فاطمه خانم استوار و مقاوم است. چهرهاش نشانی از خستگی و پشیمانی ندارد اما غم عجیبی در بن چشمانش نهفته؛ او دلتنگ است. مثل حسین، حدیثه، زهرا و محمدمهدی؛ یادگاریهای حاج حسن.
به دوش کشیدن بار زندگی با همسری نظامی که فرصتهایش کمتر در اختیار خانواده قرار میگیرد، ذهنم را درگیر کرده، مِن مِن کنان میپرسم: ازدواج با مردی اهل جهاد و جبهه که ممکن بود همان فردای عروسی پیکرش را برایت بیاورند....! که جواب محکم فاطمه خانم تمام معادلات ذهنیام را بههم میریزد: «هدف، تنها دفاع از اسلام است.»
جوابی که ثابت میکند فاطمه خانم، ردای همسر شهید بودن را از همان روز خواستگاری بر تن کرده است. این زن مظهر اقتدار است، حسن را حسینی یافته و خودش زینبی زندگی کرده است و حاج حسن به همین زن زینبی تکیه کرده که سال های سال دفاع از اسلام را بر هرچیز مقدم داشته و یادگاریهایش را به او سپرده است.
فاطمه خانم از دغدغههای حاجی میگوید و اینکه تنها چیزی که برایش مهم بود پیروی از ولایت بود، دنبال رهبری گام برداشتن و زیر سایهاش حرکت کردن. خط قرمز تمام عقیدههایش هم همین بود.
حاجی انگار اینطور که من فکر میکنم هم برای خانواده کم نگذاشته. وقتی محمدمهدی از زمین چمن و بازی فوتبال با پدر و شوتهای محکمی که به هدف میخورد، میگوید یا وقتی حسین آقا تعریف میکند پدر آنقدر مهربان بود که همسایهها هرکاری داشتند از لولهکشی تا بنایی سراغ حاجی میآمدند میفهمم جنس حاج حسن با بقیه فرق داشته است!
میدانست حرف و نصیحت کاری از پیش نمیبرد، تربیت باید همراه با عمل باشد؛ مثل سجادهای که با صدای اذان پهن میشد تا نکند نماز اول وقت ضایع شود.
مثل اسکناسهایی که زیر مهر جانماز حدیثه میگذاشت تا او از همان کودکی بفهمد باید مسجدی و هیاتی باشد. مثل لبخندی که نثار صورت گل انداخته زهرا کرد وقتی به بابا خبرداد معماری را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده و بابا با اینکه میدانست این رشته با روحیات دخترکش سازگاری ندارد به انتخاب زهرا احترام گذاشت تا اینکه زهرا خودش فهمید در این رشته دوام نمیآورد.
مثل پایی که همپای محمدمهدی در زمین چمن بهدنبال توپ میدوید تا تهتغاری خانه بفهمد پدر از بازیهای رایانهای دل خوشی ندارد.
پدر حالا مدتهاست که نیست اما جانمازش هست، لبخند قاب گرفته عکس روی دیوار هست. شوتهای محکم پدر را محمدمهدی و بچه محلها همه بهخاطر دارند و لباسی که درجه ندارد چون حاجی معتقد بود شانههایش اگر درجه باران هم باشند او یک بسیجی ساده است.
هنوز هم اطرافیان به خاطر دارند فالهایی که حاج حسن از دخترکان و پسرکهای فالفروش میخرید تا آنها به کسب وکار حلال امیدوار شوند.
و فاطمه خانم صوت زیبای حاجی را وقتی قرآن تلاوت میکرد تا ابد بهخاطر خواهد سپرد. او به یاد خواهد داشت ماه رمضانها وقتی آش یا سوپی میپزد چند ظرف به همسایهها هم بدهد تا به خواست حاجی در افطاری دادن به همسایهها شریک باشند.
فاطمه سادات، امین حاج حسن بود، قرار شد به هیچکسی حتی بچهها هم نگویند پدر عازم سوریه است. گفتند میرود سراوان اما وقتی حاجی ماشینش را فروخت تا بدهیهایش را بپردازد حسین تعجب کرد و وقتی صدای پدر را که از سوریه تماس گرفته بود شنید، دلش لرزید.
دنیای حسین خالی شد با دیدن پیکر بیجان پدر و زهرا چشمان بسته و صورت آرام پدر را هیچوقت از خاطر نخواهد برد.
با این همه، پذیرفتن شهادت پدر برای بچهها جنسش از نوع دیگری است. شهادت پدر بوی عشق میدهد، بوی زندگی.
فاطمه خانم تصورش را هم نمیکرد بیتابی حاجی برای شهادت، اینبار کار خودش را بکند و سهم او از این 18 روز جدایی، بشود یک عمر دلتنگی.
و حسن ختام حرفهایمان میشود «به من گفت بابایی گریه نکن! من برای دفاع از اهل بیت میروم، میروم تا راه باز شود و همه با هم برویم. پشتیبان ولایت فقیه باشید، آقا تنها نماند»؛ حرفهایی که حاجی در مکالمه تلفنی آخرش به محمدمهدی گفته است.
صدای اذان بلند میشود و حال و هوای اهل خانه عوض. محمدمهدی به سمت سجاده پدر میرود، چفیه تاشده اش را باز میکند و مقابل عکس پدر و روی سجاده او به نماز میایستد: اللهاکبر...
به چشمهای قاب گرفته حاجی نگاه میکنم و قامت کشیده و آرام محمدمهدی. تیر حاجی اینبار هم به هدف نشسته!
نگاهم در نگاه فاطمه خانم گره میخورد؛ شاید هردویمان به یک چیز میاندیشیم. «هدف، تنها دفاع از اسلام است و در این میان جان ناقابل، چیزی نیست.»
سمیه عظیمی / چاردیواری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان