همه آمدند
صبح دیروز مراسم تشییع پیکر 16شهید آتشنشان با حضور خانواده، جمعی از مسئولان و هزاران شهروند در مصلای تهران برگزار شد. قرار بود مراسم راس ساعت 8 و 30 دقیقه آغاز شود اما مردم خیلی زودتر خود را به محل رسانده بودند. سرما در جان مینشست و نور خورشید، قوت نداشت. پیرمردی روی جدول کنار خیابان نشسته بود، دستانش را روی صورتش گرفته بود و گریه سر میداد. صدای نوحه، سراسر مصلی را پر کرده بود. چند بنر از شهدای آتشنشان روی داربستها نصب شده بود. تصویر بزرگی از تلاش آنها برای خاموش کردن زبانههای سرکش پلاسکو نیز در محوطه بود. موج جمعیت بتدریج بیشتر میشد و مثل رودخانهای آرام، به سمت شبستان حرکت میکرد. مردم پلاکاردهایی با تصاویر شهدا و مضامینی در قدردانی از آنها در دست داشتند. روی پلاکارد زنی میانسال که از خرم آباد به مصلی آمده، نوشته شده بود: «الگوی من، آتشنشان فداکار» میگفت: «این شهدا برادرهای خوب من بودند. کاری که کردند، قابل توصیف نیست. آنها از جوانی و روزهای خوبی که میتوانستند داشته باشند، دست کشیدند تا جان دیگری را نجات دهند.» کلمه «نجات» را که بر زبان میآورد، اشک در چشمانش مینشیند.
روی پلاکاردهای دیگر عبارتهای «آتشنشان شهید»، «امدادگر بیامداد» و... نوشته شده بود. دو مرد سالخورده روی صندلی نشسته بودند و در گوشی حرف میزدند. یکی از آنها کمی به عصایش تکیه داده بود. جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی بود. میگفت: «من تا حالا فکر میکردم خودم در جنگ هنر کردهام اما این آتشنشانها نشان دادند از همه ما جلوترند. آنها آتش را دیدند و به جنگش رفتند. بالاتر از وظیفهشان انجام دادند و تا ابد نامشان ماندگار میماند.» خانوادههای شهدا پیش از این خود را به شبستان رسانده و در کنار تابوت عزیزانشان آرام گرفته بودند.
تابوتها با پرچم سه رنگ ایران مزین شده و گلهایی روی آنها را پوشانده بود. قاب عکس آتشنشانها، به تابوتها هویت داده بود. روی هرکدام از آنها کلاه ایمنی گذاشته بودند. خانوادههایشان اشک میریختند. تا چند ساعت دیگر باید آنها را به آغوش خاک میسپردند.
همه منتظر بودند تا آیتالله محمد امامیکاشانی نماز میت را اقامه کند. پسری جوان، پرچمی سرخ و بزرگ منقش به نام حضرت ابوالفضل(ع) را در هوا میچرخاند. ناگهان صدای نوحه قطع و از پشت بلندگوهای مصلی، اسامی آتشنشانان یکبه یک خوانده شد.
طنین اللهاکبر با نام شهدا
مردم در جواب اللهاکبر سر میدادند. بعضیها با مشتهای گره کرده و بعضی دیگر زیر لب؛ شهید بهنام میرزاخانی ... الله اکبر ... شهید ناصر مهروز ... الله اکبر ... شهید حامد هوایی ... الله اکبر ... با طنین نام هر یک از شهدا، مردم یادشان میآمد که بهنام تازهداماد بود، محسن دختر چهار ساله داشت، علی یک ماه دیگر بازنشسته میشد، حامد، برادر دوقلویش را تنها گذاشت و ... چند دقیقه طول کشید تا اسامی هر 16 شهید خوانده شود.
عقربههای ساعت به 9 و 4 دقیقه که رسید، زمان متوقف شد، صوت قرآن در مصلی پیچید و آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ ...» بر دلها نشست. «هرگز مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند. آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.» در جمعیت، آتشنشانان نیز با لباسهای قرمز و خاکی حضور داشتند. یکی از آنها از دوستان شهید محسن روحانی بود.
آتشنشانی که دختر چهار سالهاش مهسا، هنوز انتظارش را میکشد. میگفت: «همه این شهدا را میشناختم. پاک و جان بر کف بودند. از زن و زندگی و فرزندانشان گذشتند تا جان بقیه را نجات دهند. مطمئنم جایشان در بهشت است.»
تازه نور کم جان آفتاب، در سرما تابیده بود که یکباره مصلی غرق سکوت شد. صدای نوحهها خاموش شد و نگاهها به داخل شبستان چرخید. آیتالله محمد امامیکاشانی به نماز ایستاده بود. مردم همراه او زمزمه میکردند. بعضیها چشمان خود را بستند و اشک ریختند. صدای ناله زنها میآمد. اللهاکبرها از جان بر میآمد. پیش نماز که به کلمه شهید رسید، بغض راه گلویش را بست. لرزش صدایش، بند گریه خیلیها را پاره کرد. زنی قبل از نماز، میگفت: «این شهدا برای نجات مردم در آتش سوختند و حالا ما در آتش عشق آنها میسوزیم.»
نماز میت، با صلواتی بلند خاتمه یافت و انبوه جمعیت، مثل سیل از شبستان بیرون آمد و به سمت درهای خروجی حرکت کرد. مردی جوان که پای راستش را گچ گرفته بود، با کمک دو عصا، به آرامی و در سکوت از جمعیت فاصله میگرفت. هر چند قدم، میایستاد، دستمال کاغذی را روی چشمانش میکشید و دوباره راه میافتاد. او یکی از آتشنشانان مصدوم پلاسکو بود. نمیتوانست حرف بزند: «ببخشید، حالم خوب نیست. نمیتوانم صحبت کنم.»
دقایقی بعد، تابوتها را روی دو ماشین گذاشتند و میان جمعیت فرستادند.بالگرد هر از گاهی سر میرسید و تابوتها را گلباران میکرد. باد سرد، بر صورتها سیلی میزد. مداح هر چند دقیقه یکبار، اسامی شهدا را میخواند و الله اکبرها به هوا بلند میشد. تابوتها به کندی میان جمعیت حرکت میکردند. مقصدشان، قطعه 50
بهشتزهرا بود.
در آن سوی خیابان، یکی از آتشنشانان مجروح، دور از هیاهوی تشییع، به دیوار تکیه داده بود. خیره به تابوتها نگاه میکرد. باندی سفید، زخم پیشانیاش را پوشانده بود. ماسک بهصورت داشت و قطرههای اشک از چشمانش پایین میریخت. چند شاخه گلایل در دست داشت. نمیتوانست حرف بزند. لبش در پلاسکو پاره شده بود. صدای زنی میانسال او را به خود آورد. زن گفت: «ما مردم، قدر شما را میدانیم.»
آرام در آرامگاه ابدی
از صبح دوشنبه جمعیت زیادی به قطعه 50 بهشت زهرا آمده بودند تا به استقبال شهدای آتشنشان بروند. آرامگاه شهدا از قبل آماده شده بود. بعضی تلفنی وضعیت مصلی را میپرسیدند تا ببینند چه زمانی شهدا به بهشت زهرا میرسند. سرانجام ساعت 13 و 15 دقیقه خودروی حامل شهدا مقابل قطعه 50 توقف کرد و آتشنشانان شهید بر دوش مردم تا آرامگاه ابدی همراهی شدند. شهید علی امینی، نخستین شهیدی بودی که آرام گرفت. بعد از آن 12 شهید دیگر تدفین شدند و پیکر سه آتشنشان دیگر به زادگاهشان منتقل شد.
یزدان مرادی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد