مرضیه رحمانی

برچسب ها - مرضیه رحمانی

با چشمانش مسافران را می‌پایید. سرتا پا نگاهشان می‌کرد. سرش را بیشتر خم کرد تا شاید مادرش را پیدا کند. باور نمی‌کرد که مادرش از مسافران آن هواپیما باشد، ولی از آن پله‌ها پایین نیاید. آخرین مسافر هم پیاده شد و خبری از مادرش نبود. اشک‌هایش بیشتر شد. هق... هق... سر روی شانه برادر گذاشت و شال سفیدش را روی صورت کشید.
کد خبر: ۸۴۲۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۳

نیازمندی ها