صدای زنگ ساعت بلند میشود. مامان با دست توی سر ساعت میکوبد و توی رختخواب میماند. بابا چشمهایش را میمالد و خمیازه میکشد و پشتش را به او میکند. مامان با عجله از جا بلند میشود و من را هم از توی رختخواب به زور میکشد بیرون. نصف بیشترم هنوز خواب است.