حسرت این که چرا یک فیلمساز جوان که اتفاقا فیلم متوسط رو به خوبی همچون کوچه بینام را در کارنامه دارد در هفت ماهگی به فیلم فارسی رو میآورد و در آباجان تیر خلاص را به شیوه فیلمسازی خود شلیک میکند و باز هم مانند فیلم قبلیاش که در همین صفحه به آن پرداختیم بزرگترین ضربه به آن از ناحیه متن و فیلمنامه وارد میشود.
فیلمنامهای که چند ایده درخشان و ناب را که اتفاقا متعلق به فیلمساز نیست از بین میبرد و با وجود داشتن بازیگرانی درجه یک، بیننده را ناامید میکند.
خواهر و برادر بودن یا نبودن؟ مساله این است
ایدهمحوری کوچه بینام در آباجان هم تکرار میشود. در کوچه بینام دختر و پسری که دلداده هم هستند درمییابند که در حقیقت خواهر و برادرند و اینجا در آباجان این دختر و پسر با همان بازیگران شیر یک مادر را خوردهاند. دختر به دنبال احکام شرعی این ارتباط است و باقی ماجراها، اما نکته اینجاست که این داستان نهتنها در طول قصه برخلاف کوچه بینام کاربردی ندارد بلکه حتی فرار آنها با هم به بحران و کشمکشی ختم نمیشود و اساسا در قصه اتفاقی به وجود نمیآورد و به نظر این ایده و یا داستانک، موتیفی تکرار شونده و مورد علاقه فیلمساز است که در اینجا ته کشیده است.
داستانهای سوخته
آباجان مجموعهای است از داستانها و ایدههایی که در فیلم میسوزند و از آنها استفاده درستی نمیشود. نوجوانانی که به جنگ میروند و یکی از آنها به دلیل بیحجابی گزارشگر صلیبسرخ حاضر به صحبت با او نمیشود، بمباران مدرسهای در زمان جنگ و کودکی که از این حمله جان سالم به در میبرد و از همه اینها مهمتر خلیل پسر آباجان که مفقودالاثر است و آباجان به ناگاه او را در تلویزیون با یک پای قطع شده میبیند. اما اصلی ترین ایده رها شده در فیلم گرایش پسر هووی آباجان به گروهکهای معاند آن هم در خانهای است که فرزند دیگرش در جبهه گم شده و در این میان داماد خانواده به دنبال منفعتطلبی است. همه این داستانکها در عرض هم هستند و هیچکدام دیگری را تکمیل نمیکند و گویی تعدادی قصه به شکل جزیرههایی جدا از هم در فیلم وجود دارند که ساکنانش از جزیره دیگر بیخبرند. این بیخبری در لحن و ریتم فیلم هم کاملا به چشم میآید در کاتهای کارگردان هم تاثیر مستقیم دارد. کاتهایی که گویی بیننده را به دنیایی دیگر پرتاب میکند. دنیایی که چندان آشنا نیست.
مادری که گیلانه نیست
فاطمه معتمدآریا با آنکه اجرایی دقیق و حرفهای در اجرای نقش آباجان دارد اما این کاراکتر هرگز به پای ننهگیلانه و یا حتی الفت در شیار 143 نمیرسد، چرا که اینجا آباجان با اشتباه فیلمساز قهرمان قصه نیست و به همین دلیل بازی معتمدآریا چندان به چشم نمیآید. البته باید توجه داشت که معتمدآریا در اجرای نقش آباجان ریزهکاریهای زیادی به نقش افزوده است. از لهجه و زبان ترکی تا حتی نوع راه رفتن که از او کاراکتری قابل باور میسازد، اما به دلیل همان نکتهای که گفته شد او در شلوغی داستان گم میشود. بازی سعید آقاخانی با همان زیر پیراهن معروف! و حمید رضا آذرنگ تکرار خود هستند و در این میان تلاش شبنم مقدمی هم هدر رفته و نقشهای جانبی مانند فرزانه و محسن هم تکرار کوچه بینام است. این گونه است که بازیگری در آباجان که اتفاقا فهرست بلند بالایی از حرفهایها در عنوانبندی خود دارد، امتیاز ویژهای برای فیلم محسوب نمیشود .
ابد و یک روزیها!
پس از موفقیتهای فیلم ابد و یک روز ساخته سعید روستایی حالا با موج فیلمهایی روبهرو هستیم که علاوه بر قصه در فضاسازی و لوکیشن محل وقوع داستان آن را تکرار میکنند. آباجان نمونه کاملی از این گونه فیلمهاست. فیلمهایی که بدون توجه به روح کلی یک اثرسعی میکنند فضای آن را کپی کنند و هیچگاه به موفقیت نسخه اصلی نمیرسند، زیرا همیشه هر ایدهای حتی اگر توسط همان فیلمساز هم بازسازی شود، بداعت خود را از دست میدهد.
ـ آباجان نگاه نوستالژیک فیلمساز به اتفاقی در دوران جنگ و دهه 60 است که مطابق کپشن تقدیمی آخر فیلم انگار تجربه خود اوست، اما این تصویر شخصی که اتفاقا ایده اولیه خوبی هم دارد در مرحله اجرا جذابیتی برای مخاطب ندارد. علت این امر عدم توجه به قصهای محوری و ایجاد بحرانی جدی در دل قصهای است که رهیافتی ندارد و فقط این ایدهها و داستانکها روی یک میز بینظم و شلخته چیده شدهاند. ایدههایی که هیچ کدام از تلاشهای فیلمساز برای به تصویر درآوردن آنها به کمکش نمیآیند. از استفاده از لوکیشن تکراری تا بازیگرانی که هر کدامشان میتوانند یک فیلم را نجات دهند اما اینجا ناجی نیستند. هاتف علیمردانی فیلمساز جوان و پرکاری است که پیش از هر نکتهای باید به این جمله توجه کند: فیلمنامه از هر چیزی در سینما بااهمیتتر است.
قصهای که شروع نمیشود
معرفی شخصیتهای آباجان و نسبت اهالی خانه با هم تا حدود دقیقه 30 طول میکشد و این برای یک اثر سینمایی ضعف بزرگی است. خانهای که دو هوو و دختر خانواده همراه شوهرش زندگی میکنند و مرد خانواده هم بیمار و علیل گوشهای افتاده و همه اینها نه با نمایش مناسبتهای انسانی که با دیالوگهای گلدرشت مشخص میشود و مثلا جایی در یکسوم پایانی فیلم مشخص میشود که هووی آباجان دختر خاله هاشمآقا داماد اوست و باقی ماجرا .
آباجان آدمها و مناسباتشان را منقطع و تکهتکه نمایش میدهد و از کاراکترهایش استفاده حداکثری نمیکند. برای نمونه در سکانسی از فیلم کاظم به بچههای مدرسه دستور خیز سه ثانیه میدهد. این آموزش اما به کار بچههای کلاس در پایان فیلم نمیآید و بچههای مدرسه در بمباران شهید میشوند اما بر خلاف این سکانس خوب، سکانسی وجود دارد که کاظم مقداری تریاک در آب حل میکند و به پدرزنش میدهد و تکه گم شده همان تریاک فرخ پسر هاشم را به بیمارستان میکشاند اما پس از بیمارستان این قصه رها میشود. مانند قصه هاشم یا داستان فرزانه و محسن که هر کدام میتوانست پررنگتر باشد و روایت اصلی را تکمیل کند.
آباجان تصویر انتظار یک مادر برای بازگشت فرزند رزمندهاش است که در میان خردهپیرنگهای فیلم گم میشود و قصه نه با پایان انتظار او، که با بمباران مدرسه به پایان میرسد و این چینش میتوانست جابهجا شود تا پایان انتظار مادر برای آگاهی از حال خلیل قاب پایانی فیلم باشد.
بهرنگ ملک محمدی
ضمیمه قاب کوچک جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست اداره کل روابطعمومی و امور بینالملل سازمان نظام پزشکی کشور مطرح شد
فرزاد آشوبی در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد