به گزارش جامجم آنلاین، زن 24 ساله به نام سارا ساعت 11 و 30 دقیقه هنگام ملاقات با شوهر 38 ساله عراقیاش، او را با شلیک سه گلوله در خیابان دروس تهران از پای درآورد و گریخت. او تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و یک ساعت بعد از جنایت بازداشت شد و همان موقع به قتل شوهر عراقیاش اعتراف کرد. دیروز عامل این جنایت برای ادامه تحقیقات به شعبه ششم بازپرسی دادسرای جنایی پایتخت منتقل شد و به تشریح ماجرای قتل شوهر عراقیاش پرداخت و به قاضی محسن مدیرروستا گفت: شوهرم قصد داشت چند بار به جان من سوءقصد کند که موفق نشد. او حتی روز حادثه مرا بشدت تحقیر کرد. درگیریهایی که با او داشتم، باعث شد چون مرا طلاق نمیداد و شرایط زندگیام را به تباهی کشانده بود، از او انتقام بگیرم. روز حادثه زمانی که با هم ملاقات کردیم، او سلاحش را که نزدم بود، خواست که من به محض بیرون آوردن سلاح از کیفم چند تیر به او شلیک کرده و جانش را گرفتم. شاید اگر من وی را نمیکشتم، او مرا به قتل میرساند. بعد از جنایت پشیمان شدم. دلتنگ دو بچهام هستم که در عراق زندگی میکنند.
زن جوان به اتهام قتل عمد شوهرش روانه بازداشتگاه پلیس آگاهی شد .
فرصتی به خبرنگار جنایی روزنامه جام جم دست داد تا با سارا گفتوگو کند که میخوانید.
چطور با مقتول آشنا شدی؟
من در رشته حقوق لیسانس گرفتم و تنها فرزند خانوادهام بودم. پدرم تاجر خودروست و در ترکیه زندگی میکند و در رفت و آمد به تهران است. او و مادرم به دلیل بروز اختلافهایی 20 سال است که از هم جدا زندگی میکنند. مادرم و مادربزرگم در خانهای دوطبقه در دروس زندگی میکنند. طبقه پایین این خانه متعلق به پدرم است و زمانی که به ایران میآید، در آنجا ساکن میشود. پنج سال پیش به واسطه دوست پدرم به اربیل سفر کردیم که در آنجا شوهرم موسی را دیدم، همین باعث آشناییمان شد .
بعد چه شد؟
او همسر و چهار فرزند داشت. وی بهخاطر علاقه به من، آنها را ترک کرد. به تهران آمد و از من خواستگاری کرد، اما خانوادهام مخالف این ازدواج بودند. من مخفیانه با او ازدواج کردم. ثمره زندگیمان پسری چهار ماهه و دختری چهار ساله است. ازدواجمان در عراق ثبت شد و پدرم از این ماجرا اطلاع ندارد و فقط خانواده مادریام میدانند. شوهرم دو سالی بود که بیکار شده بود و هزینه زندگیمان را از پولی که پدرم و خانوادهام به حسابم واریز میکردند، تامین میکردیم. برای شوهرم نیز خودم کارت بانکی گرفته بودم و پول به آن واریز میکردم. یک سال در ایران بودیم و بعد به عراق رفتیم.
اختلافاتتان بر سر چه بود؟
اوایل به او علاقهمند بودم. او اولین عشق زندگیام بود. گمان میکردم با او خوشبخت میشوم. شاید به همین دلیل بود که مخفیانه با او در عراق ازدواج کردم. مدتی که از زندگیمان گذشت، اخلاق و رفتارش عوض شد و دیگر دنبال کار نمیگشت. او مدام مرا تحقیر میکرد. اذیت میشدم. دعوا میکردیم. این بخشی از اختلافهایمان بود. درگیری و دعواهایمان آنقدر بالا گرفته بود که حتی او در زمانی که در شمال تهران زندگی میکردیم، یک بار به جانم سوءقصد کرد و میخواست مرا از تراس خانهمان در طبقه پنجم به پایین بیندازد که همسایهها سررسیدند و نجاتم دادند. از او شکایت کردم، اما مدتی بعد به خاطر اینکه به بچههایمان آسیب نرساند، کوتاه آمدم و رضایت دادم و شوهرم را بخشیدم، اما ماجرا به همین جا ختم نشد، سه چهار بار درعراق به جانم سوءقصد کرد و حتی میخواست خفهام کند که موفق نشد و نجات یافتم. از او شکایت کردم، اما در دادگاه عراق به شکایتهایم رسیدگی نشد. حتی شوهرم زمانی که پسرم را حامله بودم، با لگد ضربهای به من زد که باعث آسیب دیدن فرزندم شد.
چرا به تهران بازگشتید؟
برای دیدن خانوادهام آمدم و در خانه مادربزرگم ساکن بودم. شوهرم نیز دو روز قبل چون سلاح غیرمجاز همراه داشت، قاچاقی به ایران آمد و در یک خانه اجارهای درحوالی خلیجفارس ساکن شد. بعد با من تماس گرفت و با هم قرار ملاقات گذاشتیم. او مدام تحقیرم میکرد. به دلیل اینکه بیمار شده بودم، قرار شد روز بعد بیاید و با هم به مرکز درمانی برویم و کمی حرف بزنیم. سلاحش را در خانه نگهداری میکردم. شوهرم مرا طلاق نمیداد و من مجبور بودم برای اینکه بچهها را از من نگیرد، با او سازش کنم.
از روز جنایت بگو؟
ساعت یازده و نیم صبح بود که با هم یک کوچه بالاتر از خانه مادربزرگم قرار گذاشتیم. همان موقع تلفن همراهم زنگ خورد. داشتم با مسئول فروش یک کارخانه روغن حرف میزدم تا شاید شوهرم بتواند با آنها برای تجارت روغن معامله کند و با فروش آن در عراق زندگیمان بهتر شود. بعد که تلفن قطع شد، شوهرم حرکت کرد و من پشت سرش راه میرفتم. از من سلاحش را خواست. کلت و تلفن همراه او را در کیفم گذاشته بودم.
بعد چه شد؟
چون پیش از ملاقات با هم دعوا کرده و تحقیرم کرده بود، از او دلخور بودم. سلاح را از کیفم درآوردم. همان موقع بود که تمام بدبختی این چند سال مقابل چشمانم آمد و تصمیم گرفتم او را بکشم. سلاح را به دست گرفتم و سه تیر به او شلیک کردم. دستپاچه شدم و فرار کردم. رفتم کوچه پشت خانه مادربزرگم سلاح و تلفن را دفن کردم که بعد از دستگیریام کشف شد. سه دقیقه بعد به محل بازگشتم که دیدم دو زن و یک مرد آمدهاند. نزدیک او شدم که فریاد زدند خانم نزدیک نرو انگار مرده الان اورژانس و پلیس میآید. ترسیدم، به خانهمان بازگشتم. لباسهایم را عوض کردم. مادربزرگم هرچه پرسید چه شده، حرفی نزدم. دوباره سمت محل قتل رفتم. در میانه راه چند نفر از آشناها مرا دیدند، اما درباره اینکه جسد متعلق به شوهرم است حرفی نزدند. رفتم بانک و برای فرزندانم در عراق پول واریزکردم. یک ساعت بعد که داشتم بازمیگشتم مادربزرگم خبر داد پلیس به مقابل خانه آمده است. همانجا فهمیدم ماجرا لو رفته و باید تسلیم شوم. ماموران را در کوچه دیدم و همانجا اعتراف کردم و بازداشت شدم.
پشیمانی؟
بله. خیلی اشتباه کردم. نمیدانم چه بلایی سر فرزندانم میآید.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد