قرار ما با سعید نعمتالله برای انجام یک مصاحبه حضوری بود؛ مصاحبهای پیرامون مجموعه زیر پای مادر، اما در ادامه صحبتها سمت و سویی متفاوت پیدا کرد و از آنچه تصورش را میکردیم جنجالیتر شد.
مجموعه زیر پای مادر (که در ابتدا لبخند رخساره نام داشت) چطور و بر اساس چه ایدهای شکل گرفت؟ به طور کلی شیوه فیلمنامهنویسی شما به چه صورت است و چطور داستانهایتان را انتخاب میکنید؟
ایده مجموعههای من کاملا ایدههای مرسومی هستند. ما در تمام خانوادهها این دست اختلافات را میبینیم و بخصوص برای خود من که آدمی پایبند به خانه و خانواده هستم، این مشکلات واقعا دغدغهام محسوب میشوند. وقتی میبینم اصول و آداب احترام به بزرگترها کمرنگ شده است، به عنوان فیلمنامهنویس این وظیفه را احساس میکنم که چیزی در موردش بنویسم. من اصولا آسان نمیگیرم و بعد از اینکه کار نوشتنم تمام شد پروژه را رها نمیکنم؛ بلکه بر اساس ذات فیلمنامه و داستان، با کمک تهیهکننده و در مشورت با سازمان، کارگردان را انتخاب میکنیم و من در تکتک مراحل فنی باز همراه کار میمانم و این سبک فیلمنامهنویسیام است.
پس با وسواس پیش میروید؟
وسواس نیست، اعتقادم است. در داستانهای من همیشه لحنی وجود دارد که مرا از رئالیسم دور میکند و اصولا خودم هم در زندگی آدم کلاسیکی با رویههای گهگاه سورئال هستم و به این لحن و فضا پایبندم. با این حال گاه غرغرهایی را از اطراف میشنوم که میگویند چرا این مجموعه چنین لحنی دارد. من تا به حال هرگز نگفتهام که رئال مینویسم. ژانرهای مختلف هر کدام تعریف جداگانه دارند. داستانهای من سورئالاند و البته همین اصطلاح هم باز دو معنی دارد: یک معنای سورئال، تخیل است و معنای دیگرش وفادار بودن به اصل نمایش که از زمان شکسپیر شروع شده و رواج یافته است.
اما فضای داستانهایتان همیشه به فضای داستانهای رئال شباهت دارد و این موجب برداشت اشتباه میشود...
دلیل این سوءتفاهم از اینجاست که من در داستانهایم فضای رئال را با یکی از قانونهای فیلمنامهنویسی که غلو نام دارد، تلفیق میکنم و به نوعی سورئال نزدیک میشوم. شنیدهام که عدهای میگویند تلویزیون عابربانک ماست. من این جمله را قبول ندارم. معتقدم تلویزیون بیش از 60 میلیون مخاطب دارد و لازم است که برای خانوادههای گوناگونی که مخاطبان ما هستند، برنامهسازی کرد. به تعبیری تلویزیون باید مانند یک ویدئوکلوپ عمل کند و برای همه سلیقهها برنامهای داشته باشد. میدانم اگر امسال مجموعه طنزی نداشتیم، به دلیل تقارن با ایام سوگواری است که امسال میزانی بیشتر در تقویم داشت.
پس این لحن خاص در دیالوگگویی شخصیتهایتان را میپسندید؟ به نظرتان در مواردی تصنعی نیست؟
من جزو فیلمنامهنویسهایی هستم که برای دیالوگهای مجموعههایم وقت میگذارم و فکر میکنم. شما یک دیالوگ از مجموعههای رمضانی سال گذشته یادتان هست؟ مطمئنم که نیست. دیالوگنویسی، صنعت کلمات است. باید بلد باشی از کلمهای خاص در موقعی استفاده کنی که مخاطب انتظارش را ندارد. دیالوگهای من به معنای احترام به مخاطبم هستند و به همین دلیل است که مجموعههایی که نوشتهام همیشه پربیننده شدهاند. این نوع دیالوگگویی لحن خاص من است و همیشه به آن پایبند خواهم ماند. اصولا درباره اعتقاداتم آدم نصیحتپذیری نیستم و کار خودم را انجام میدهم.
البته گاهی اوقات اینطور به نظر میرسد که از دیالوگ هم فاصله گرفتهاید و شخصیتهایتان در واقع مونولوگهایی تکنفره میگویند.
برایتان توضیح میدهم. مونولوگ مربوط به جامعه امروز ماست که در آن هر کسی میخواهد حرف خودش را بگوید. با این حال در خصوص زیر پای مادر استثنائا چنین نظری ندارم. روزی که طرح اولیه این مجموعه را به بهرنگ توفیقی دادم، به او گفتم که این قصه برای من یک فیلمنامه نیست، بلکه رمان است. گاهی در قصهام یک دانای کل وجود دارد و حتی نریشنهایی را هم در ابتدای قسمتها میبینیم. ذات این سریال رمان است و به همین دلیل ریتم و لحن متفاوتی با مجموعههای دیگرم دارد.
و چرا همه آدمهای این مجموعه شبیه به هم حرف میزنند؟ آدمهایی که جایگاه اجتماعی جداگانهای از هم دارند.
من این حرف را قبول ندارم. به نظر شما مثلا ستاره شبیه به خلیل حرف میزند؟ اشکان شبیه به اسماعیل نفر است؟ رخساره چون آتنه حرف میزند؟ فقط برخی از آدمهای مجموعه در دستهبندیهایی شبیه به هم قرار میگیرند، بنابراین میتوانند شباهتهای بیانی داشته باشند.
نه، اما لحن ستاره شبیه به جوانان بیست ساله هم نیست...
همانطور که گفتم من آدمهایم را در دستهبندیهای مختلفی قرار میدهم. یکسری شباهتها بین برخی شخصیتها منطقی است و باید این شباهت وجود داشته باشد. احتمالا شما تا به حال به دروازه غار نرفتهاید. یک بار بروید و حرف زدن آدمها را ببینید. در ضمن سوال دیگری هم دارم. آیا مهم است که شخصیتهای مجموعهها درست مثل ما سخن بگویند؟ نه، نیست. تلویزیون، سینما و تئاتر همه باید دچار عنصر غلو باشند و اگر اینطور نباشد، پس تکلیف لحن نمایشی چه میشود؟ اگر غلو را عنصری زننده بدانیم که نمایش هملت دیگر در هیچکجای دنیا اجرا نمیشود. هملت همچنان هملت است و در سریالهای خارجی هم میبینیم که دیالوگهای همه مجموعهها شبیه به هم نیستند. اگر کسی دیالوگ نمینویسد، این قضیه به معنای بد بودن دیالوگنویسی نیست. او بلد نیست.
نگران نیستید که سبکتان تکراری شود یا از جایی به بعد دل مخاطبان را بزند؟
خوشحالم که این اتفاق افتاده و مجموعههایم دارای امضایی خاص شدهاند. به نظر شما آیا از اینکه توانستهام لحنی برای خودم داشته باشم باید نگران باشم؟ قطعا اینطور نیست. خوشحالم و تکرار را قبول ندارم.
اما برای مثال در نقدهایی گفته شده که به دلیل همین شباهت لحن، زیر پای مادر مجموعههای قبلیتان چون «پشت بام تهران» یا «مدینه» را یادآوری میکند.
من تا این لحظه هیچ نقدی از کارم ندیدهام. فقط یکسری «غرغر» شنیدم که هر کدام دلایلی داشتهاند و ممکن بوده شاکی باشند. همانطور که گفتم شما هیچیک از مجموعههای رمضانی سالهای پیش در خاطرتان نیست، اما مدینه و پشت بام تهران را در یاد دارید. من رویه نوشتن خود را دارم. تلویزیون در هر سال تولیدات مختلفی دارد و به مثابه همان ویدئوکلوپی است که خدمتتان گفتم. فیلمنامه من هم فقط یکی از این تولیدات است و خوشحالم که توانسته انبوهی از مخاطبان را راضی نگه دارد.
اما در این میان، نقدهای منصفانهای هم وجود دارند که سوای غرغر هستند.
اول باید از آن افراد پرسید که به نظرشان کدام مجموعه خوب است، چون این اتفاق کاملا سلیقهای است. بعد باید ببینیم آیا لازم است سرمایهگذاریمان را برای آن سلیقه اندک انجام بدهیم؟ من قاعدتا نمیتوانم همه را راضی نگه دارم و در عوض پدر و مادرهایی را دیدم که خوشحالند، این مجموعه تفاهم مشترکی را میان آنها و فرزندانشان ایجاد کرده است. یا آدمهایی که از نروژ و جاهای دیگر میگویند مجموعه را میبینند، چون دلشان برای خانوادههایشان تنگ شده است. پس میبینم که راه درست را میروم و نگران نیستم.
آدمهای مجموعههای شما همیشه اسامی خاص و کمتر استفاده شدهای دارند. خلیل کبابی، اسماعیل نفر، مدینه، قیاس، آهی و... . دلیل انتخاب این اسامی تک چیست؟
من معمولا به قبرستان زیاد میروم، روی سنگ قبرها را هم میخوانم و در این بین گاه اسامی بامزهای را پیدا میکنم. اصطلاحا آدم تکهجمعکنی هستم و هر چیزی را که به نظرم در نگاه اول خاص و جذاب باشد جمع میکنم. برای مثال سعید نعمتالله اسم جذابی نیست؛ اما خلیل هست. او آدم لوتی و بامعرفتی است، دلش مثل یک دشت است و بنابراین فامیلیاش میشود دشتی. شخصیت دیگری داریم که تنهاست، برای خودش مانیفستی دارد، فقط یک نفر است و فامیلیاش میشود نفر. اسماعیل اسمش اسماعیل است چون از خانوادهای نجیب و سنتی میآید، ولی فامیلیاش اشاره به تنهایی زندگیاش دارد. بنابراین تکتک اسمهایی که انتخاب میکنم براساس المان و دلیلی شخصی هستند و با حساب و کتاب و تحلیل مینویسم.
همکاری با بهرنگ توفیقی را چطور دیدید؟ به نظر میرسد بعد از پشتبام تهران، به زبان و تفاهمی مشترک با هم رسیدهاید.
بهرنگ توفیقی جزو آن دسته کارگردانهایی است که تا لحظه آخر حواسش به کار هست. گاهی کار تدوین یک قسمت از نظر تهیهکننده تمام شده، اما او باز ادامه میدهد و تا به نتیجه مورد نظرش نرسد کار را رها نمیکند. کمتر کسی میداند که بهرنگ در سینما هم فعالیت داشته و سالها مشغول بوده است. البته من هم حرفهایتر از آن هستم که یادم برود کار کارگردانی هم دارد. به کارگردانهایی که با آنها همکاری میکنم، میگویم میدانم که شما کارگردانید، اما باز خودم در سر صحنهها حضور پیدا میکنم و اگر احساس کنم لحن صحبتها غلط است، تذکرم را میدهم یا همانجا شروع به بازنویسی میکنم.
با این حساب فکر میکنید روزی خودتان هم به کارگردانی روی بیاورید؟
گمان نمیکنم. ما دو مدل کارگردان داریم؛ یکی چون حمید نعمتالله فیلمساز است. دسته دومی هم داریم که الا ماشاءالله هستند و فقط کارهایی را میسازند و نگاهشان صنعتی است. کارگردانی با فیلمسازی فرق میکند و برخی کارگردانها فقط یک تکنیسین مطلقاند، لذا اهمیت تالیف برایم بیشتر است. الان هم وقتی کاری ساخته میشود خیلیها برای صحبت کردن اول به سراغ من میآیند و این برایم مهم است.
زهرا غفاری
رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد