بهدلیل صمیمیتی که با من داشت، گاهی برخی از خاطرات دوران مبارزاتش را برایم تعریف میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی پستهایی نیز به وی پیشنهادشده بود اما هیچ مسئولیتی را قبول نکرده بود و ترجیح داده بود در دستگاه قضا خدمت کند. در سمت قضایی نیز هرگز حاضر نشده بود به دادگاه برود. میگفت رای دادن کار بسیار دشواری است و من چنین جراتی ندارم و میترسم. تا آخر خدمت قضایی در سمت بازپرس باقی ماندند. قرارهایی که در پرونده مینوشت جهت بررسی و اظهارنظر به ماارجاع میشد.
هرگاه نقص و ایرادی را در تحقیقات انجام شده میدیدم و تذکر میدادم، زیربار نمیرفت و نمیپذیرفت. پرونده را برمیداشت و یک راست میآمد سراغ من و با هم بحث و جدل میکردیم. میگفت نقصی که تو گرفتهای اگر به فرض انجام دهم باز نتیجه احتمالا همین خواهد شد. پس چه ضرورتی دارد انجامش دهم. میگفتم شما زحمت این کار را بکشید، ممکن است نتیجه تغییر کند. گاهی از سماجت من عصبانی میشد. یکبار پروندهای از وی برای اظهارنظربه من ارجاع شد که در آن ماموری رشوه گرفته بود و در مقام دفاع مدعی شده بود آنچه گرفته هدیه بوده، نه رشوه. او چیزی را ازطرف مقابل مطالبه نکرده و فرد بهصورت داوطلبانه و با میل و رغبت خود این کادو را داده است و چون هدیه بوده او هم رد احسان نکرده وآن را پذیرفته است. بازپرس نیز با تلقی به قبول چنین اظهاراتی، قرار منع پیگرد برای متهم پرونده صادرکرده بود.
با نظر همکارم مخالفت کردم و با ذکر دلیل و تذکردادن به این نکته که اگر خلیفهکشی باب شود، ازاین پس همه ماموران رشوه خود را هدیه تلقی و عمل مجرمانه خود را توجیه خواهند کرد، پرونده را به بازپرسی برگرداندم و به همکاری که با او در یک اتاق بودیم، گفتم خودت را آماده کن. با نظر بازپرس مخالفت کردهام. امروز و فرداست که پرونده زیربغل بیاید سر وقتمان. اتفاقا فردای آن روز آمد. به شوخی گفت تو چرا دست از سر مابر نمیداری و بیجهت با قرارهایی که صادر میکنم مخالفت میکنی؟ پرونده را گذاشت روی میز من و شروع کرد به بحث و دلیل آوردن. هرچه استدلال حقوقی آوردم، قانع نشد. پرونده را روی میز من گذاشت و گفت یک بار دیگر با دقت بیشتری بخوان.
جهت رعایت حرمت ایشان چون نمیتوانستم پرونده را برای حل اختلاف به دادگاه بفرستم، این بار با استناد به نظر برخی استادان حقوق و اصرار بر نظری که ابراز کرده بودم، پرونده را به شعبه بازپرسی برگرداندم. در پاسخ نوشته بود آنچه گفتهای بحث نظری است و فقط به درد کلاسهای دانشگاه میخورد و به کار جامعه نمیآید. پرونده یکی دو روزی نزد من ماند. نه او میپذیرفت و از نظرش عدول میکرد و نه من میتوانستم خودم را قانع کنم که از کنار چنین موضوع مهمی که تالی فاسد فراوانی داشت بگذرم. مانده بودم که این همکار را چطور مجاب کنم. همان ایام کتابی را درسیره نبوی مطالعه میکردم. یک شب به مطلبی برخوردم. نقل شده بود: «روزی در مورد رشوه گرفتن یکی ازکارگزاران پیامبر(ص) به آن حضرت گزارشی میرسد.»
پیامبرآن صحابی را احضار و از عملش بازخواست میکند. این فرد با بیان اینکه آنچه به او داده شده تحفه و هدیه بوده و نه رشوه، کارخود را توجیه کرده بود. پیامبر(ص) سوال بسیارظریفی را از این صحابی پرسیده و گفته بود: «تو اگر چنین جایگاهی را نداشتی بازچنین هدیهای را به تو میدادند؟» صحابی که هیچ پاسخی برای این پرسش پیامبر نداشته به خطای خود اعتراف کرده بود». با خواندن این مطلب چنان خوشحال شدم که گویی راهحل یکی از مهمترین مشکلاتم را یافتهام. فردا اول وقت عین مطلب را با ذکر منبع و شماره صفحه برای همکارم نوشتم و دوباره پرونده را به بازپرسی برگرداندم. ایشان در ذیل نظر من نوشته بودند: «سَلَّمنا، پرونده جهت تنظیم کیفرخواست به حضور تقدیم میشود».
دکتر محمدباقر قربانزاده رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران
ضمیمه تپش جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
نماینده جنبش جهاد اسلامی فلسطین در ایران در گفتگوی تفصیلی با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفت و گوی اختصاصی «جامجم» با سید ابراهیم محمد الدیلمی، سفیر یمن در تهران تشریح شد