تابستان داغ سوریه را سر کردی به پاییز عاشق وصلش کردی تا آمدی. پاییز عاشق است و تو هم عاشق.
راستی امروز فرمانده بر سر پیکرت آمده بود، دیدی؟ خوشا به حالت، این همه ارج و قرب داری مرد!
فرمانده، سحرگاه آفتاب نزده، آنقدر زود آمد که همه خواب بودیم. او همیشه بیدار است. بیدارتر از همه، بعضی وقت ها هم، خواب بعضی ها را به هم می زند، بیدارشان می کند، تا غفلت نکنند.
دلاور! تو که خواب نبودی، بیدار بودی، بیدارِ بیدار، اگر خواب بودی که خود را ققنوس وار در میان آتش نمی انداختی، که اکنون بار دیگر سر برآری.
تو بیداری و ما خواب! حسادت می کنم به تو و حسرت می خورم به حال خودم.
آنگاه که چه با صلابت و مقتدر در میان حرامیان ظاهر شدی، همه انگشت به زبان ماندند. شاگرد مکتب حسین(ع) باید هم اینگونه باشد.
تو اسماعیل انقلابی، خدا قربانی را پذیرفت و چه زیبا. اسماعیل را پدر به قربانگاه برد و تیغ تیز خنجر را بر گلو نهاد اما خنجر گلوی نازنین ابراهیم را نبرید، اما تو با اذن پدر به قربانگاه رفتی و با خنجر شیطان صفتان سر از بدنت جدا شد.
سر نداری، اما سرافرازانه ماندی و سربازی کردی، و امروز ما آمده ایم برای سپاس از پیکر بی سر تو مَرد!
هم محرم است، هم هفته دفاع مقدس و چه مبارک سحری بود چه فرخنده شبی که تو در حرم مولایت طواف کردی و صبح سحرگاه فردا آفتاب نزده فرمانده بر سر پیکرت حاضر شد.
اکنون باید در خاک وطن آرام بگیری، در زادگاه مادری که سر را برای سرافرازی آن دادی.
وصال یار مبارکت باشد محسن حججی، دلاور، سربه دارِ سرافراز. غبطه میخورم همچنان به آن صلابت. در چشمانت عشق موج می زد.
محمد صفری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد