
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
به گزارش جامجم آنلاین، خاطرات وی به قلم خودش نگاشته شده و به غایت دردناک هستند که هیچ گاه پس از آخرین برگ آن پایان نمیپذیرند. خاطرات از روزهای مقاومت شروع میشود و پس از حضور در دوکوهه، ماجرای اسارت روایت میشود که فصل اصلی خاطرات است. در نهایت نیز خاطرات آزادی و بازگشت از اردوگاه به وطن روایت شده است. قسمتی کوتاه از خاطرات چینی پرداز در کتاب 61 را با هم می خوانیم.
اتوبوسها در یک صف به صورت کاروانی حرکت کردند. من در آخر اتوبوس کنار یکی از سربازان عراقی که برای حفاظت اتوبوس حضور داشت، نشستم. هر چقدر از اردوگاه دور و به مرز نزدیک میشدیم، شور و هیجان عجیبی به ما دست میداد. تنها چیزی که همراه داشتم، کیسهای کوچک بود. کمکم با سرباز عراقی که جوان کم سنوسالی بود، همکلام شدم، متوجه شدم که او شیعه است. او گفت: «اگر به مشهد رفتی به جای من به «امام رضا(ع)» سلام برسان.» من هم به او گفتم: «اگر به کربلا و نجف رفتی، به جای من زیارت کن.» بعد آرام کیسه خود را باز کردم و یک عکس از ضریح امام رضا(ع) که از دوستان مشهدیم برایم به یادگاری مانده بود، به او دادم. سرباز عراقی با دیدن عکس ضریح مبارک امام رضا(ع) برق شوق در چشمانش جرقه زد. با خوشحالی عکس را از من گرفت و به سرعت آن را زیر لباسش پنهان کرد، تا مأمورین امنیتی عراقی متوجه نشوند.
از ظهر گذشته بود که به مرز نزدیک شدیم. گاهی برخی از اتوبوسها از ما سبقت میگرفتند و ما از پنجره برای دوستان دست تکان میدادیم. از دوستانی که سالها قبل در کنار هم بودیم، یکی مرا صدا زد حس کردم او را نمیشناسم. بعد که بلند گفت: «من مهدی طحانیانم» متوجه شدم که چقدر بزرگ شده و چهره او تغییر کرده است!» تمامی اتوبوسها در خط مرزی توقف کردند و ما منتظر بودیم که هر چه زودتر دستور دهند، پیاده شویم. حالا فاصله ما تا وطن فقط به اندازه یک خط مرزی بود، تا از آن بگذریم و برای همیشه از اسارت نجات پیدا کنیم. زمان به سختی میگذشت گرمای تابستان در ظهر تابستان و در بیابانی مرزی باعث شده بود که تشنگی به شدت به ما فشار بیاورد. ولی عراقیها هیچ اهمیتی نمیدادند. حدود دو ساعت داخل اتوبوسها نشسته بودیم و اجازه بیرون رفتن نداشتیم. تنها نگرانی ما این بود، نکند حالا که تا چند قدمی کشورمان هستیم، با یک تصمیم بیجا که همیشه از عراقیها انتظار داشتیم، مبادله به هم بخورد و دوباره ما را به اردوگاه برگردانند! همه ساکت در اتوبوسها نشسته بودیم. عراقیها از اتوبوسها پیاده شده بودند، تنها راننده اتوبوس سر جایش نشسته بود و با هیچکس حرف نمیزد. در این حال بودیم که متوجه شدیم، فردی داخل اتوبوس شد و با راننده اتوبوس سلام و مصافحه کرد. بعد رو به ما کرد و به فارسی سلام داد و خوشامد گفت! با دیدن او جان تازهای گرفتیم، او از نیروهای ایرانی بود و لباس نظامی سپاه به تن داشت. برای اینکه ما را از نگرانی دربیاورد، خود را به اتوبوسهای ما رسانده بود و با چند جمله که به زودی کارتان درست میشود و به کشورمان خواهید آمد، به ما روحیه داد. دوست داشتیم، بیشتر با او حرف بزنیم، اما او عجله داشت، معلوم بود از فرصت استفاده کرده تا ما را از نگرانی دربیاورد. وقت نماز ظهر گذشته بود، نگران بودیم که نکند کار تا غروب طول بکشد و نماز ما قضا شود که الحمدلله بعد از رفتن آن جوان، نیم ساعت بعد دستور دادند از اتوبوسها پیاده شویم. لحظهی بسیار شیرینی بود، گویا از جهانی به جهان دیگری وارد شدیم. به هر کس یک جلد قرآن هدیه میدادند. بوی خاک وطن و شرجی اشکهای ما در هم آمیخت، اشکی سراسر شور و سراسر شوق. چند قدم بیشتر نرفتیم که وارد سرزمین خود شدیم همهی بچهها به خاک افتادند و سجده شکر بهجا آوردند. بوسه بر خاک وطن آرزویی بود که بالاخره برآورده شد....
نسترن نعمتی/جامجم آنلاین
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی«جامجم» با احمد ابوالقاسمی یکی از موفقترین قاریان قرآن و میزبان برنامه «محفل»
در گفتوگو با دکتر علیرضا کیخا معاون امور استانهای رسانه ملی مطرح شد
علاءالدین بروجردی نماینده مجلس شورای اسلامی در گفت وگو با جام جم آنلاین:
ابوالفضل ظهره وند نماینده مجلس شورای اسلامی در گفت و گو با جام جم آنلاین: