نگاه

جان من است او...

در قالب امروز اگر بخواهیم تعریفش کنیم می‌شود به یک نشست خبری یا یک جلسه مناظره تشبیهش کرد . آمدند توی مسجد و پیامبر تحویلشان نگرفت . هیات 60 نفره مسیحی با لباس بلند و مشکی فاخر و کلاه‌هایی جواهرنشان و طلیب‌هایی از طلا و عصاهایی نگین کوب. همه مانده بودند، محمد صلی الله علیه و آله این‌گونه نبود .
کد خبر: ۱۱۶۲۸۱۱

چرا نامهربانی ؟ چرا بی محلی؟ از علی پرسیدند، فرمود، اشرافیت و تجمل را نمی پسندد رسول ما، بروید ساده بیایید . رفتند برگشتند اینبار بی آلایش و آراستگی . نبی مکرم ما به استقبالشان رفت، بغلشان کرد و اکرامشان فرمود. یخشان که آب شد، گفتند : نامه داده بودی که به دینت بگرویم . فرمود : آری به دینم در آیید که صلاح و فلاح شما در آن است .

گفتند ما نیز خدا پرستیم و معتقد به یگانگی اش! فرمود :شما مسیح را فرزند خدا می دانید و اسلامی که من رسولش هستم، می گوید نه زاده شده و نه می زاید . دلیل آوردند که مریم چون تنها بود و آبستن شد از خدا نطفه گرفته و پسر خداست .

جبرئیل پیام آورد : بگو اگر اینگونه باشد آدم علیه السلام که نه پدر داشت و نه مادر شایسته تر است به پرستیدن . از 60 اسقف مسیحی هیچکس به پاسخی در خور نرسید . زدند زیر میز گفتند: قانع نشدیم . مباهله کنیم . به صحرا برویم و حرف خود بازگوییم و از خدا بخواهیم بر دروغگو عذاب فرود آورد . محمد(ص) ما مکثی کرد . پیام جبرئیل بر جانش وزید: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جانهایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.». قرار را گذاشتند بیابانی اطراف شهر . مهربان بود و نمی خواست به جان مردم شهرش آسیبی برسد . آن روز روز موعود بود . اسقفها منتظر بودند تا محمد با لشکری از سران و اصحاب بیایند و به مباهله بنشینند . همه منتظر بودند تا برسند . رسیدند . از یال تپه ای زیتونی رنگ به جایگاه موعود رسیدند. خداوند گفته بود فرزندانتان را بیاورید و محمد ما حسن و حسین علیهماالسلام را در طرفین داشت . فرموده بود زنانتان را بیاورید و فاطمه گوهر هستی پشت سر بابا آهسته گام بر می داشت و فرموده بود جانتان را بیاورید و جان محمد ما کسی نبود جز علی علیه السلام .

مسیحیان شوکه شده بودند . همین ؟ حدس می زدند با خدم و حشم و تشریفات بیایند . یکی شان ریش بلندش را خاراند و گفت : اگر حق نبود و راست نمی گفت چرا باید دختر و نوه ها و دامادش را فدای عذاب محتمل کند؟ بگذریم . بیخیال شویم .

همهمه افتاد . جا زدند . بزرگشان گفت مباهله کنیم نکبت نفرین محمد تا قیامت گریبانگیرمان می شود . برویم . بی خیال شدند گفتند ما به دین خودمان می مانیم و سالانه خراج زیستن در لوای پرچم شریعت محمدی را می دهیم و از امنیتش منتفع می گردیم . توافق کردند و رفتند . خبر در طایفه نجران دهان به دهان گشت و همین خبر خیلی ها را مسلمان کرد . مباهله در اثبات حقانیت مولای ما هیچ کم از غدیر ندارد.

دلیلش را هم مورخین و قلم من نه که خود خداوند محمد گفته است که علی جان اسلام و جان محمد است ...

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها