به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین از ضمیمه تپش، عذاب وجدان هنوز با او همراه است و میگوید: «آن روز انگار یک آدم دیگر شده بودم. خودم هم نمیفهمیدم چکار میکنم. فقط میدانم آیندهام را خراب کردم.»
به چه اتهامی دستگیر شدی؟
قتل.
چه کسی را کشتی؟
یکی از مشتریان مغازهام را.
چرا؟
وسوسه، طمع و بیعقلی. باور کنید هنوز نمیدانم چرا او را کشتم. وقتی به خودم آمدم کار از کار گذشته بود.
شغلت چیست؟
قهوهخانه دارم.
مگر تعطیل نیست؟
هست. از قبل مقتول را میشناختم. گاهی زنگ میزد و به خانهاش میرفتم و برایش قلیان میبردم.
وضعش خوب بود؟
اینقدر خوب بود که با سرقت یکی از کارتهایش توانستم برای خودم ماشین خوبی بخرم.
پس انگیزهات سرقت بود؟
بله اما فقط توانستم بخشی از اموال او را سرقت کنم و قبل از اینکه نقشهام را کامل اجرا کنم پلیس شک کرد و دستگیر شدم.
چه شد به فکر سرقت افتادی؟
اینکه چقدر باید کار کنم و تهش هیچی. باید به زندگیام سر و سامان میدادم. تنها راهی که میتوانستم یکشبه پولدار شوم، سرقت از پیرمرد بود.
خب چرا او را کشتی؟
نمیکشتم لو میرفتم و به اتهام سرقت دستگیر میشدم.
حالا به اتهام سنگینتری دستگیر شدی؟
فکر میکردم آنقدر نقشهام خوب است که مو لای درزش هم نمیرود.
چطور او را کشتی؟
یک روز به باغش در حاشیه شهر رفته بود.زنگ زد و خواست قلیان و وسایلش را بردارم و نزد او بروم. وقتی به آنجا رفتم تنها بود. کارتش را داد تا از سوپرمارکت خرید کنم. وسوسه شدم ببینم چقدر در کارتش دارد و موجودی گرفتم. دیدن تعداد صفرهای روی برگه وسوسهام کرد او را بکشم و پولهایش را سرقت کنم. این فکر مدام در مغزم رژه میرفت. سه روز آنجا بودم و برای اجرای این نقشه تردید داشتم. سرانجام تصمیم گرفتم نقشهام را عملی کنم. یک شب وقتی در حال قلیان کشیدن بود، طنابی را دور گردنش انداخته و دو طرف آن را کشیدم. وقتی به خودم آمدم، صورتش کبود شده بود و نفس نمیکشید.
بعد چه کردی؟
تا صبح به جسد خیره بودم و نمیدانستم چه کنم. اول خواستم آن را تکهتکه کرده و از ویلا بیرون ببرم اما تواناییاش را نداشتم. سرانجام تصمیم گرفتم در گوشهای از باغچه ویلا دفنش کنم. گودالی کندم و جسد را همانجا دفن کردم.
با پولهای سرقتی چه کردی؟
یک خودرو خریدم و سعی کردم ذهنم را درگیر لذت کنم تا دچار عذاب وجدان نشوم. میخواستم کلید خانهاش را بردارم و به آنجا هم دستبرد بزنم که قبل از آن دستگیر شدم.
مگر کسی خانهاش نبود؟
خانوادهاش خارج بودند.
چطور دستگیر شدی؟
یکی از بستگانش به غیبت او شک کرده و در پلیس آگاهی شکایت میکند. پلیس تحقیقات خود را آغاز کرد و با ردیابی حسابهای بانکیاش به من رسید و دستگیرم کردند. وقتی به پلیس آگاهی منتقل شدم، دیگر هیچ راه فراری نداشتم و به قتل اعتراف کردم.
به آینده امید داری؟
انسان با امید زنده است. من اشتباه بزرگی مرتکب شدم و باید تاوان سختی بهخاطرش بدهم. پشیمانی و عذاب وجدان دیگر آن مرد را به زندگی برنمیگرداند. وقتی به گذشتهام فکر میکنم، میبینم زندگی خوبی داشتم که قدر آن را ندانستم.
به عاقبت کار فکر کنید
سرهنگ محمد نادربیگی، رئیس پلیس آگاهی البرز در پروندههای قتل که با نقشه قبلی انجام میشود، مجرم تصور میکند نقشهای که طراحی کرده حرفهای است و هیچوقت گرفتار پلیس و دستگاه قضایی نمیشود.
این مجرمان هیچوقت به عاقبت کار و مجازاتی که در انتظارشان است، فکر نمیکنند. پلیس برای کشف پروندهها به سمت استفاده از روشهای علمی رفته و توانسته کوچکترین سرنخها را در صحنه جرم بهدست آورد و با کمک این سرنخها از پروندهها رازگشایی کند.
پروندههای فقدانی و قتل، جزو پروندههای اولویتدار پلیس است و تا رسیدن به نتیجه، تحقیقات متوقف نخواهد شد. افرادی که افکار مجرمانه در سر دارند باید بدانند پلیس در برابر آنها کوتاه نمیآید و برخورد سختی با آنها خواهد شد. پس بهتر است به عاقبت کار خود فکر کنند و بدانند راه گریزی از قانون مجازات برایشان نیست.
مهدی محمدی - ضمیمه تپش روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد