همزمان با موافقت معاون رئیس‌جمهور با اهدای عضو ۲ فرزندش،در گفت‌وگو با دکتر امید قبادی، نایب‌رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان، چالش‌های این حوزه را بررسی کردیم

رویش زندگی از دل مرگ

در جهانی که مرگ، گاهی ناگهانی سر می‌رسد و خانواده را در شوک و ناباوری فرو می‌برد، اهدای عضو تبدیل به پلی می‌شود میان پایان و ادامه؛ میان فقدان و تولد دوباره. بسیاری از بیماران نیازمند پیوند، هر روز با این امید چشم می‌گشایند که شاید امروز خبر رسیدن عضوی اهدایی از راه برسد؛ عضوی که می‌تواند دست‌کم سال‌ها زندگی دوباره به آنها هدیه کند.
در جهانی که مرگ، گاهی ناگهانی سر می‌رسد و خانواده را در شوک و ناباوری فرو می‌برد، اهدای عضو تبدیل به پلی می‌شود میان پایان و ادامه؛ میان فقدان و تولد دوباره. بسیاری از بیماران نیازمند پیوند، هر روز با این امید چشم می‌گشایند که شاید امروز خبر رسیدن عضوی اهدایی از راه برسد؛ عضوی که می‌تواند دست‌کم سال‌ها زندگی دوباره به آنها هدیه کند.
کد خبر: ۱۵۳۲۹۱۱
نویسنده هانا چراغی - گروه جامعه
 
اهدای عضو نه یک عمل ساده، بلکه تصمیمی عمیق، انسانی و ماندگار است؛ تصمیمی که تا سال‌ها پس از رفتن یک انسان، نام او را در جان و ذهن دیگران زنده نگه می‌دارد.در حالی‌که هر روز، تعدادی از بیماران در انتظار پیوند فرصت نفس‌کشیدن را از دست می‌دهند، خانواده‌هایی هستند که با تصمیمی شجاعانه و در سخت‌ترین لحظه زندگی‌شان، جان‌بخش دیگران می‌شوند. فرهنگ‌سازی در زمینه اهدای عضو نه فقط یک ضرورت پزشکی، بلکه یک ضرورت اجتماعی و انسانی است و در روز‌های گذشته رضایت اسماعیل سقاب اصفهانی، معاون رئیس‌جمهور با اهدای عضو ۲ فرزندش که به همراه همسرش در یک حادثه تصادف جان باختند نقش مهمی دراین زمینه داشت. درادامه مشروح گفت‌وگوی روزنامه جام‌جم با دکتر امید قبادی، نایب‌رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان و متخصص ومدرس بین‌المللی اهدای عضورا می‌خوانید.

شما رابه‌عنوان پزشکی می‌شناسند که از حدود۱۵۰۰خانواده برای اهدای عضورضایت گرفتید.این عددتغییری کرده است؟
خیر. این همان تعداد رضایت‌گیری من در دوره‌ای است که به‌صورت عملی در زمینه کسب رضایت خانواده‌ها برای اهدای عضو کار می‌کردم. در حال‌حاضر مدرس این حوزه هستم اما در آن ۱۱ سالی که مشغول رضایت‌گیری بودم، توانستم ۱۵۰۰ خانواده را به اهدای عضو راضی کنم.

این روزها در زمینه اهدای عضو، چه کاری انجام می‌دهید؟
اکنون مدرس این رشته هستم؛ هم در ایران و هم در کشورهای مختلف دنیا. اصلی‌ترین حوزه‌ای که تدریس می‌کنم، «روش رویارویی با خانواده‌های اهداکننده» و اخذ رضایت به شکلی است که کمترین آسیب روحی به آنها وارد شود. کتابی نوشتم با عنوان «هشتاد و پنج تکنیک» که تنها رفرنس علمی رویارویی با خانواده‌های اهداکننده است. این کتاب توسط مؤسسه‌ TPM اسپانیا (بزرگ‌ترین مؤسسه اهدای عضو جهان) ترجمه شده و این روش‌ها را در نقاط مختلف دنیا تدریس می‌کنم.
در ایران علاوه بر این بخش، تمام شاخه‌های مرتبط با فرآیند اهدای عضو را هم تدریس می‌کنم که شامل تأیید مرگ مغزی، مراقبت از اعضا، تشخیص این‌که کدام عضو مناسب پیوند است و... اما در سایر کشورها، فقط روی حوزه‌ رویارویی با خانواده‌ها کار می‌کنم. 
نکته مهم این است که تیم‌های اهدای عضو زیرمجموعه‌ دانشگاه‌های علوم پزشکی هستند. بنابراین چه زمانی‌که برای تدریس به شهرهای مختلف سفر می‌کنم و چه وقتی کلاس‌ها آنلاین برگزار می‌شود، شرکت‌کنندگان در اصل از طرف دانشگاه‌ها معرفی می‌شوند.

آقای دکتر، خودتان هم کارت اهدای عضو دارید؟
بله، چند کارت دارم؛ کارت اهدای عضو، گواهینامه با نشان اهدای عضو، کارت نظام پزشکی با نشان اهدای عضو و هر کارتی را که مربوط به اهدای عضو باشد، دارم.

برای شما پیش آمده که از رضایت‌گیری خانواده‌ها برای اهدای عضو عزیزان‌شان، دچار تردید یا پشیمانی شوید؟
نه، به هیچ عنوان. در تمام این ۲۳ سال، هیچ‌وقت خودم را به‌صورت رسمی زیرمجموعه‌ دولت قرار ندادم. همیشه آزاد کار کردم؛ چه زمانی‌که ۱۱ سال در بیمارستان مسیح‌دانشوری بودم، حتی چند سالی که با وزارت بهداشت همکاری داشتم، چه حالا که سال‌هاست با انجمن اهدای عضو و مؤسسه TPM اسپانیا کار می‌کنم. من این مسیر را با اختیار خودم انتخاب کرده‌ام و اگر لحظه‌ای احساس پشیمانی می‌کردم، قطعا کنار می‌کشیدم.برای من اهدای عضو یک موهبت است. نه از جنس شعار؛ از جنس تجربه واقعی. بالاخره یک پزشک می‌تواند هزاران راه درآمدی داشته باشد، آن‌هم با مبالغ بسیار بالا. وقتی کسی از آن درآمدها می‌گذرد و این مسیر را انتخاب می‌کند، یعنی نگاهش به این کار متفاوت است.نمی‌خواهم ادعا کنم که آدم خیلی معنوی‌ای هستم اما این کار برایم لذت‌بخش است. نجات پیدا کردن هم‌میهنانم خوشحالم می‌کند اما چیزی که مرا نگه داشته حال خوبی است که از این کار می‌گیرم. هر شغلی باید برای انسان، آورده‌ای داشته باشد تا بتواند ادامه دهد. برای بعضی‌ها این آورده پول است، برای بعضی‌ها جایگاه و مقام. آورده‌ این کار برای من «حال خوب» است. جایزه‌اش را از خدای مهربان در قالب همین آرامش و رضایتی که به من می‌دهد، می‌گیرم. اگر این احساس نبود، محال بود بتوانم این همه سال دوام بیاورم.

فعالیت در این حوزه، هم زمانبر است هم روی احساسات تأثیر می‌گذارد. روزانه یا هفتگی چقدر وقت می‌گذاشتید؟
حتی الان هم بعد از ۲۳ سال کار، روزانه بین ۱۸ تا ۲۰ ساعت مشغول فعالیت در حوزه اهدای عضو هستم؛ هر روز، حتی روزهای تعطیل. اعتقاد دارم اگر انسان عاشق کاری باشد، هیچ‌وقت از آن خسته نمی‌شود. قیصر امین‌پور می‌گوید: «کاری ندارم کجایی، چه می‌کنی... بی‌عشق سر مکن که دلت پیر می‌شود» واقعا برای من همین‌طور است. وقتی عاشق یک کار هستی، حتی وقتی می‌خوابی هم غصه‌اش را می‌خوری. من معمولا چهار تا پنج ساعت بیشتر نمی‌خوابم و وقتی می‌خوابم که واقعا از شدت خستگی غش می‌کنم اما صبح با انرژی و عشق بلند می‌شوم و ادامه می‌دهم.این کارروی روحیه‌ هرانسانی اثرمی‌گذارد.مگرمی‌شود آدم مدام با مرگ عزیزان و هم‌میهنانش روبه‌رو شود و تأثیر نگیرد؟ اما چیزی که ما را سرپا نگه می‌دارد، دیدن نجاتِ جان بیماران نیازمند پیوند است؛ این عشق است که ما را ماندگار می‌کند.دستاورد دوم این است که وقتی آدم از کارش لذت می‌برد، سودش به مردم می‌رسد. مثل یک نوازنده‌ حرفه‌ای که وقتی از او می‌پرسند چرا مردم آن‌قدر دوستش دارند، می‌گوید: «من نمی‌دانم آنها چه می‌کنند، فقط می‌دانم وقتی ساز می‌زنم خودم خیلی لذت می‌برم؛ نتیجه‌اش به مردم می‌رسد.»در این کار هم همین است. وقتی عاشقش باشی، مدام خلاقیت به خرج می‌دهی و رضایتمندی‌ات بالا می‌رود و در نهایت این عشق، به جامعه سود می‌رساند.

از سخت‌ترین رضایتی که گرفتید برای‌مان بگویید. چرا این مورد برای‌تان سخت بود؟
رضایت‌گیری، کار بسیار سختی است. فرقی نمی‌کند کدام پرونده باشد. صحبت‌کردن با خانواده‌ای که عزیزش در وضعیت مرگ مغزی قرار گرفته، همیشه دشوار است. اما نکته‌ مهم اینجاست که ما کوردیناتورها وقتی به بیمارستان می‌رویم، تنها هدف‌مان گرفتن رضایت نیست. ابتدا باید بیمار را معاینه و مرگ مغزی را به‌طور قطعی تشخیص دهیم. سپس شرایط را برای پیوند اعضا ارزیابی و داروها را تنظیم می‌کنیم. تنها پس از اتمام این مراحل است که سراغ خانواده می‌رویم. جالب است که ما همیشه می‌رویم تا مرگ مغزی را رد کنیم، نه تأیید. یعنی وقتی معاینه می‌کنیم و می‌بینیم فرد هنوز رفلکس دارد و بخش‌هایی از مغزش کار می‌کند، باور کنید از خوشحالی در پوست خودمان نمی‌گنجیم. این شادی برای تمام کوردیناتورهای حرفه‌ای یکسان است؛ از تهران گرفته تا مشهد و هر شهر دیگر.در همین مسیر، پرونده‌ای که همیشه در خاطرم مانده، مربوط به جوانی ۳۳ ساله بود که تنها چند ماه از عقدش می‌گذشت. وقتی رسیدم و او را معاینه کردم، یک‌سری رفلکس‌ها داشت. توضیح کوتاه این‌که «بعد از مرگ مغزی، بعضی پیام‌های الکتریکی در نخاع باقی می‌ماند و ممکن است حرکاتی مثل تکان‌دادن دست یا پا دیده شود، اما اینها بازتاب‌های نخاعی است و ارتباطی با زنده‌بودن مغز ندارد.» اما در این مورد، یک رفلکس خاص وجود داشت که من را امیدوار می‌کرد شاید هنوز مرگ مغزی نشده باشد. خانواده نزد من آمدند و پرسیدند: «آقای دکتر، وضعیت چطور است؟» چون به آنها گفته بودند فردی برای بررسی موضوع آمده، من هم گفتم: «معایناتم را انجام داده‌ام، اما هنوز نمی‌توانم نظر قطعی بدهم.»
به خانواده گفتم که تعیین نتیجه قطعی، مستلزم انجام یکی دو معاینه دیگر است. پرسیدند نشانه‌ای از حیات پیدا شده، که گفتم: «معاینات کاملا به‌نفع مرگ مغزی نیست، باید بررسی بیشتری انجام بدهم.» و واقعا دیدم چطور امید در چهره‌شان جان‌گرفت. بعد از معاینه‌ فیزیکی، اگر شک باقی بماند، چند تست تکمیلی انجام می‌دهیم. آزمایش‌های آن بیمار، سدیم، پتاسیم، آزمایش‌خون و ... همگی به نفع مرگ مغزی بود، با‌این‌حال، وجود همان رفلکس باقیمانده، این امید را در من زنده نگه‌می‌داشت که شاید بخشی از بافت مغز هنوز فعال بوده و این حرکات، صرفا واکنش‌هایی نخاعی نباشند. 
از بیمارستان خواستیم «تست چهار عروق مغز» انجام شود. در این تست، ماده حاجب وارد رگ می‌شود؛ اگر از گردن بالاتر نرود یعنی چهار رگ اصلی مغز بسته است و فرد قطعا مرگ مغزی شده است. وقتی جواب آنژیوگرافی رسید، خانواده پشت شیشه‌ ICU چشم‌شان به من بود و منتظر کوچک‌ترین تغییری در حالت صورتم. متأسفانه ماده‌ حاجب از گردن بالاتر نرفته بود و این یعنی مرگ مغزی آن جوان قطعی به نظر می‌رسید. هنوز چیزی نگفته بودم که خانواده از حالت چهره‌ من متوجه شدند و شروع به گریه و شیون کردند.
گاهی از ابتدا می‌دانی که باید خبر مرگ عزیزی را به خانواده بدهی و خودت را برای آن لحظه آماده می‌کنی، اما مواقعی هم هست که خودت به بهبود امید بسته‌ای، به خانواده نیز امید داده‌ای و ناگهان مجبوری با خبری تلخ، همان امید را از بین ببری. این نوع مواجهه واقعا سنگین و دردناک است. خوشبختانه پدر و مادر آن مرحوم هر دو فرهنگی بودند؛ خیلی نجیب و با درک بالا این حقیقت تلخ را پذیرفتند و اجازه‌ اهدا را دادند؛ اما واقعا یکی از سخت‌ترین رضایت‌هایی بود که در تمام سال‌ها گرفته بودم. چون من هم مثل خانواده، تمام آرزویم این بود که ماده حاجب از آن چهار رگ بالا برود و بتوانم خبر خوش بدهم، اما این اتفاق نیفتاد. بااین‌حال، خبر خوب این بود که امروز حدود شش عضو از آن عزیز، در بدن افراد دیگر به حیات ادامه می‌دهد.

آیا با خانواده‌های اهداکنندگان یا گیرندگان عضو، بعدا هم در ارتباط می‌مانید؟
ایران در زمره معدود کشورهایی قرار دارد که دارای بخش تخصصی «مددکاری اهدای عضو» است. این درحالی‌است که در بیش از ۹۰ درصد کشورها، به‌دلیل وجود حمایت‌های مؤثر دولتی، نیازی به ایجاد چنین بخشی احساس نمی‌شود. اما در ایران، مددکاری اهدای عضو به سه بخش تقسیم می‌شود: قبل از اهدا (زمانی‌که باید به خانواده اعلام کنیم عزیزشان دچار مرگ مغزی شده؛ مرحله‌ای بسیار حساس که باید مراقب باشیم آسیب روحی کمتری ببینند)، حین اهدا (زمانی‌که تیم‌های پیوند در اتاق عمل و بیرون آن، لحظات سختی را سپری می‌کنند) و بعد از اهدا (از لحظه‌ای که کالبد عزیز ازدست‌رفته را منتقل می‌کنیم و به خانواده تحویل می‌دهیم، تا سال‌ها بعد از آن). هر زمان که خانواده مشکلی داشته باشد، انجمن اهدای عضو ایرانیان وظیفه خود می‌داند که به‌طور کامل از آنها حمایت کند؛ حمایت مالی یا غیرمالی، شوک‌درمانی، گروه‌درمانی و هر کمکی که لازم باشد.

شما گفتید برای اهدای عضوسفر هم می‌رفتید. طولانی‌ترین سفری که برای گرفتن رضایت خانواده داشتید کدام بوده است؟
اگرچه محدوده سفرهای شخصی من عمدتا به اطراف تهران محدود می‌شد، اما تیمی که در بیمارستان مسیح ‌دانشوری از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۳ آموزش می‌دادیم، گاه برای مأموریت‌های مرتبط، مسافت‌های قابل‌توجهی را طی می‌کردند جلسات هفتگی ما هر سه‌شنبه تشکیل می‌شد. در این جلسات، پرونده‌های رضایت گرفته‌شده و نشده مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. در موارد عدم موفقیت، علل بررسی و راهکارهایی برای بهبود عملکرد در آینده ارائه می‌شد.
یکی از نمونه‌ها مربوط به جوانی در تهران بود که در ایام سوگواری حضرت امام‌حسین(ع) پشت خودرو، نذری پخش می‌کرده که زمین می‌افتد و دچارمرگ مغزی می‌شود. خانواده‌اش اهل یکی ازروستاهای گیلان بودند. وقتی به تهران آمدند، رضایت نمی‌دادند و خیلی برای‌شان سخت بود. کوردیناتور مسئول رضایت‌گیری، در جلسه هفته بعد گزارش داد که متوجه شده بود فردی که بیشترین نفوذ و تأثیر را بر خانواده دارد، امام‌جماعت روستاست.می‌گفت: «من همان روز رفتم گیلان و با امام‌جماعت صحبت کردم، او قانع شد و خانواده هم با حرف او رضایت دادند.»خودم هم یک‌بار در کرمان، موردی داشتم که خانواده‌ فرد مرگ مغزی در زندان بود؛ رفتم داخل زندان و همان‌جا رضایت گرفتم. برای کوردیناتورها زیاد پیش می‌آید که نتوانند پرونده را رها کنند و برای جلب رضایت مجبور به سفر شوند. مثلا فرد مرگ مغزی در تهران است اما ولی‌دم، در لرستان زندگی می‌کند؛ تیم باید برود و از او رضایت بگیرد. البته امروز شرایط خیلی بهتر شده؛ چون حالا در همه‌ استان‌ها، کوردیناتور داریم. اگر فرد مرگ مغزی در تهران باشد اما خانواده در لرستان، کوردیناتور تهران از کوردیناتور لرستان کمک می‌گیرد تا همان‌جا با خانواده صحبت کند. بنابراین فرآیند آسان‌تر شده است.

با توجه به این‌که مهارت خوبی در رضایت‌گیری دارید، در زندگی شخصی یا بین اقوام هم برای قانع ‌کردن دیگران از شما کمک می‌خواهند؟ 
خیلی زیاد. چون معمولا یا در سفر کاری هستم یا در کشور دیگری تدریس می‌کنم، همسرم همیشه می‌گوید شوهرم که از من رضایت گرفت با او ازدواج کنم از همان تکنیک‌های رضایت‌گیری استفاده کرد. وگرنه کمتر کسی حاضر می‌شود همسر آدمی شود که همیشه در سفر است. از شوخی‌ گذشته بله، خیلی‌ها سراغم می‌آیند.در دوره‌هایی که روش رویارویی را تدریس می‌کنم، به شرکت‌کنندگان می‌گویم این تکنیک‌ها فقط برای خانواده‌های افراد مرگ مغزی نیست. درس زندگی است.خیلی‌ها بعدا به من پیام می‌دهند و می‌گویند با این تکنیک که یاد دادید، توانستم با رئیسم کنار بیایم یا زندگی خانوادگی‌ام داشت از هم می‌پاشید‌ اما این روش‌ها کمکم کرد. این تکنیک‌ها بخشی مربوط به سعه‌صدر است و بخشی مربوط به نحوه‌ پاسخ به فردی که درد و رنج دارد. خیلی وقت‌ها در زندگی مشکل داریم از بس نمی‌دانیم فقط با یک تغییر کوچک در نوع برخورد یا رویکردمان‌ می‌شود همه‌ چیز را عوض کرد. به همین خاطر وقتی می‌پرسند چطور ارتباط با خانواده‌ات این‌قدر خوب است، می‌گویم بروید فصل سوم کتاب «۸۵ تکنیک» را بخوانید و تکنیک‌ها را یاد بگیرید. آن ‌وقت می‌بینید چطور می‌توانید در ارتباط با اطرافیان موفق‌تر عمل کنید.

و اما حرف آخر.
یک سؤال اساسی از مردم عزیزمان دارم: وقتی کسی به مرگ قطعی فوت می‌کند که ۹۹درصد مرگ‌ها همین است، آیا پیکر او را روی زمین نگه‌می‌دارید به امید این‌که برگردد؟ قطعا نه. پس چرا در مورد مرگ مغزی تعلل می‌کنید؟ نه به این دلیل که دنبال معجزه‌ هستید؛ به این دلیل که هنوز مرگ مغزی را مرگ نمی‌دانید. در حالی که پزشکی سال‌هاست ثابت کرده ما دو نوع مرگ داریم: مرگ قلبی و مرگ مغزی که هر دو قطعی‌ هستند. تنها تفاوت این است که خداوند به یک درصد از انسان‌ها این فرصت را داده که حتی با مرگ‌شان بتوانند زندگی ببخشند و در کالبد چند انسان دیگر به‌نوعی جاودانه شوند. اگر مردم مرگ مغزی را همان مرگ قطعی بدانند، دیگر اعضای قابل ‌پیوند دفن نمی‌شوند و جان‌های بسیاری نجات خواهد یافت.

تصمیم تأثیر‌گذار آقای سقاب اصفهانی 
در دو ماه گذشته دو حادثه‌ اثرگذار در تاریخ اهدای عضو ایران رخ داد. اولین مورد مربوط به مرحوم صابر کاظمی، والیبالیست بودودیگری به حادثه تصادفی مربوط بود که برای خانواده  آقای اسماعیل سقاب اصفهانی، معاون رئیس جمهور  رخ داد. دکتر امید قبادی، مدرس بین‌المللی اهدای عضو در این باره می‌گوید: برای این‌که مسأله را بهتر توضیح بدهم، لازم است کمی درباره‌ «فقدان حاد» صحبت کنم. وقتی انسان عزیزی را از دست می‌دهد، دو نوع تفکر بسیار مهم در او مختل می‌شود:  تفکر انتزاعی (توانایی فهم معنای عمیق جملات). مثلا وقتی به خانواده‌ای می‌گوییم ‌عزیزتان فوت شده‌ چون تفکر انتزاعی مختل شده، بلافاصله به فرد مورد اعتماد کنار دستش نگاه می‌کند و می‌پرسد اینها چه می‌گویند؟‌   تفکر حل مسأله (توانایی تصمیم‌گیری منطقی). وقتی می‌گوییم راضی هستید اعضای عزیزتان جان چند نفر را نجات بدهد،‌ دوباره رو به فرد کناری می‌گوید نظر تو چیست؟‌ یعنی در لحظه‌ بحران، تصمیم خانواده کاملا تحت ‌تأثیر اطرافیان است. ما به این افراد می‌گوییم افراد تأثیرگذار که می‌توانند مثبت یا منفی باشند.در مورد مرحوم صابر کاظمی‌ متأسفانه چند نفر از مسئولان بدون آگاهی در کنار خانواده قرار گرفتند و باعث شدند روند درست طی نشود. یکی گفت ‌قلبش هنوز خوب می‌زند‌ و دیگری گفت ‌بگذارید ببینیم چه می‌شود! این حرف‌ها باعث شد طلایی‌ترین زمان برای پیوند قلب و ریه از دست برود. وقتی خانواده راضی شدند، دیگر هیچ عضوی قابل استفاده نبود اما در ماجرای خانواده‌ آقای اسماعیل سقاب اصفهانی معاون رئیس جمهور آن افراد تأثیرگذار منفی وارد نشدند و همین باعث شد پدر خانواده، با وجود فاجعه‌ای که کمتر انسانی تابش را دارد‌ بتواند تصمیمی بسیار بزرگ و شجاعانه بگیرد؛ تصمیمی که او را سربلند خانواده و مردم کرد هرچند درد این داغ تا آخر عمر همراهش خواهد بود. بخشی از اعضای عزیزشان هنوز قابلیت پیوند داشت و امروز در بدن چند انسان دیگر به زندگی ادامه می‌دهند. این همان کاری است که از دل تلخی، اندکی شیرینی می‌سازد. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
رویش زندگی از دل مرگ

همزمان با موافقت معاون رئیس‌جمهور با اهدای عضو ۲ فرزندش،در گفت‌وگو با دکتر امید قبادی، نایب‌رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان، چالش‌های این حوزه را بررسی کردیم

رویش زندگی از دل مرگ

نیازمندی ها