به گزارش گروه
حوادث جام جم آنلاین از باشگاه خبرنگاران جوان،روزی که در رشته حقوق دانشگاه بیرجند پذیرفته شدم، آن قدر خوشحال بودم که انگار روی زمین قدم بر نمیدارم. سرمست از غرور جوانی، لبخندزنان دوستان جدیدی پیدا کردم و با معاشرت با برخی از آنها که خانههای مجردی داشتند، روزگار خوشی را میگذراندم. گاهی پای بساط شیره و تریاک مینشستم و سر کیف از لذت و خوشی به روزهایی میاندیشیدم که ...
اینها بخشی از اظهارات وکیلی است که هنگام جست وجو در گاریهای زباله و با سر و وضعی ژولیده توسط ماموران انتظامی به کلانتری هدایت شده بود. این مرد ۴۱ ساله که مدعی بود برای تامین هزینههای اعتیادش مشغول جمع آوری ضایعات بوده است، در حالی که ادعا میکرد هنوز پروانه وکالت معتبر دارد، در تشریح سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: در یکی از شهرهای جنوبی خراسان رضوی و در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم، اما ۱۲ سال بیشتر نداشتم که پدرم بر اثر ایست قلبی جان سپرد و چند سال بعد نیز مادرم را از دست دادم.
هیچ کدام از اعضای خانواده ما تحصیلاتی کمتر از فوق لیسانس و دکتری ندارند، به همین دلیل من هم که از هوش و استعداد بالایی برخوردار بودم، به عنوان شاگرد ممتاز مدرسه به تحصیلاتم ادامه دادم تا این که در اواخر دهه ۷۰ در رشته حقوق وارد دانشگاه بیرجند شدم. حس عجیبی داشتم. غرور جوانی و خوشگذرانیهای زودگذر مرا به سوی معاشرت با دوستانی سوق داد که در خارج از دانشگاه، خانه مجردی داشتند. در حالی که تا آن روزها هیچ گاه رنگ مواد مخدر را ندیده بودم، با تعارف دوستانم پای بساط شیره و تریاک و مشروبات الکلی نشستم. سرخوش از لذت و غرور بودم که روزی رخت وکالت بر تن میکنم و در دادگاه حق مظلومان را میگیرم. خلاصه مدت تحصیلاتم به پایان رسید و من با تلاش زیاد در آزمون وکالت نیز پذیرفته شدم و در اواسط دهه ۸۰ پروانه وکالت خودم را در حالی گرفتم که به هر سختی بود چندین روز مواد مخدر مصرف نکردم تا نتیجه آزمایش اعتیادم منفی شد. دنیای وکالت بسیار برایم شیرین و جذاب بود و من عاشق کارم بودم. در واقع به دلیل شرایط خانوادگی و تربیت پدر و مادرم هیچ گاه برای پول وکالت نکردم و مادیات ارزش چندانی در زندگی برایم نداشت. سه سال بعد از دریافت پروانه وکالت به تهران رفتم و حدود یک سال در آن جا زندگی کردم، اما هر روز مصرف مواد مخدر را افزایش میدادم چرا که بیشتر احساس خماری میکردم و دچار افسردگی شدیدی شده بودم. این بود که به مشهد بازگشتم. قرار بود با دختری که او را خیلی دوست داشتم ازدواج کنم، اما چند روز قبل از خواستگاری، پدرش از اعتیادم مطلع شده بود و من هم حقیقت ماجرا را برایش بازگو کردم. این بود که آن دختر از ازدواج با من منصرف شد و من باز هم برای فراموش کردن او به مصرف بیشتر مواد مخدر روی آوردم تا این که حدود هشت سال قبل با یکی از همکارانم آشنا شدم که میدانست من به مواد مخدر اعتیاد دارم. بالاخره با کمک آن همکار و خواهرانم حدود سه ماه مصرف مواد مخدر را کنار گذاشتم و در همین زمان با همکاری چند وکیل دیگر یک مرکز حقوقی مجهز و شیک را راه اندازی کردیم. در حالی که کارها به خوبی پیش میرفت من دوباره مصرف مواد مخدر را شروع کردم و به همین دلیل با دیگر شرکایم به مشکل خوردم و از آنها جدا شدم. بعد از آن ماجرا دوباره مرا در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کردند، اما زمانی که از آن مرکز بیرون آمدم، فقط ۲۰ دقیقه پاک بودم آن هم به خاطر این بود که داخل تاکسی نشسته بودم و به طرف منزل زن جوان مطلقهای میرفتم که به مواد مخدر اعتیاد داشت. خلاصه رفت و آمد من به منزل آن زن ادامه داشت و بیشتر امور مربوط به وکالت را به دیگران واگذار میکردم تا این که دفتر وکالت را نیز که در منطقه بالای شهر قرار داشت، تخلیه کردم و تنها پروانه وکالت و کارت بانکی را با خودم بردم. دیگر نه تنها درآمدی نداشتم بلکه آواره و سرگردان بودم، به همین دلیل برای گذران زندگی به یک مرکز فروش ضایعات رفتم و مجبور شدم برای تامین هزینههای اعتیادم ضایعات جمع آوری کنم و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) اقدامات مشاورهای و روان شناختی برای این جوان در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.