ماجرای زینب 33ساله، از اوخر سال81 زمانی که تازه دبیرستانی بود، شروع شد. او تعریف میکند همیشه با دیدن خودروهای آتشنشانی و آمبولانس دلش به تپش میافتاد؛ نه تپش نگرانی که همه دارند، یک عشق و علاقه خاصی به صدای آژیر و رنگ قرمز و سفید این خودروها داشت.
تشویقهای دوست او که چند سالی در جمعیت هلالاحمر به عنوان داوطلب کار میکرده، زینب را ترغیب میکند تا عضو داوطلب هلال احمر شود و دورههای کمکهای اولیه و امدادرسانی را بگذراند.
اختراعات جوان پرشور
زندگی زینب اما بعد از مهاجرت از خرمآباد شکل دیگری به خود گرفت؛ زمانی که سال84 همراه خانوادهاش به دزفول مهاجرت کرد. در همین شهر بود که زینب در کلاسهای آتشنشانی به عنوان همیار آتشنشان شرکت کرد.
حالا او در کنار لباس قرمز و سفید ماه نشان هلال احمر، لباس قرمزرنگ آتشنشانی را هم به تن داشت. در همین زمان بود که زینب دست به کار شد و برای ایستگاه آتشنشانی که عضو آن بود، اختراع هم کرد. آتشنشانها در ایستگاهها وسایلی مانند مارگیر و سفره نجات دارند.
در ایستگاهی که زینب بود، یک میله برای مارگیری وجود داشت. او به این فکر کرد که وسیله مارگیری باید فراتر از میله و طناب باشد،بنابراین دست به کار شد و انبر مارگیری را اختراع کرد.
اختراعات زینب به انبر مارگیری خلاصه نشد. یکی از وسایل پرکاربرد در آتشنشانی سفره نجات است، سفرهای که عموما وارداتی و بسیار هم گران است.
در ایستگاه آتشنشانی یک شهرستان کوچک اما شاید پیدا کردن این سفره سخت باشد، زینب اما دست به کار شد و قیچی و سوزن به دست گرفت و خود، سفره نجات داخلی دوخت.
سفره نجات زینب خیلی ارزانتر هم درآمد؛ 84 هزار تومان. اوج فعالیتهای زینب در دزفول در سال 88 است، درست زمانی که او در کلاسهای امدادونجات کوهستان شرکت کرد.
اولین زن آتش نشان شهر
همه اهالی دزفول آن روزی را که یک دختر جوان در مانور آتشنشانی، در میان زمین و آسمان آویزان بود و در زمان پایین آمدن ناگهان یکی از طنابهایش پاره شد را به یاد دارند.
آن روز همه حاضران در مراسم از جمله شهردار شهر، نفس در سینه حبس کردند، از روی صندلیها بلند شدند و با نگاه نگران به دختری که در حال سقوط بود خیره شدند.
دختر اما باکش نبود. با یک طنابی که هنوز به آن آویزان بود، تعادلش را حفظ کرد و از روی پل و با یک طناب، سُر خورد و به سلامت پایش را روی زمین گذاشت.
صدای سوت و تشویق مردم،تمام شهر را پر کرد. برای آنها، فیلمهای اکشن رنگ واقعیت گرفتهبودند و قهرمان جدیدی در جلوی چشمانشان متولد شدهبود.
شهردار که از اختراعات و توانایی دیگر زینب خبر داشت، دستور استخدام دختران آتشنشان را صادر کرد و زینب و یک دختر دیگر آتشنشان استخدام شدند.
روزگار اما خواب دیگری برای زینب دیدهبود. درست زمانی که او منتظر آخرین امضای استخدام بود، یک نفر دیگر به جای او استخدام شد! همان سال زینب در شهر زادگاهش، خرمآباد در رشته فناوری ارتباطات قبول شد و دوباره به شهرش برگشت و رویای آتشنشان شدن را برای همیشه فراموش کرد. هرچند به خاطر کوهستانی بودن شهرش، حالا دیگر فرصت و امکان بیشتری برای صخرهنوردی پیدا کردهبود.
همیشه امدادرسان
سال 82 که بم لرزید، زینب بهعنوان عضو داوطلب هلالاحمر، متصدی جمعآوری کمکهای مردمی در شهرش شد. آن زمان البته زینب کوچک بود.
بعدها که بزرگتر شد،تواناییهایش هم بیشتر شد. در زلزله بروجرد او همچنان در پشتصحنه کار داوطلبانه انجام داد.
زلزله کرمانشاه اما همه چیز را تغییر داد. شامگاه روز یکشنبه 21 آبانماه 96 که زلزله 7.3 ریشتری سرپلذهاب و شهرهای اطراف را لرزاند، زینب هم که زلزله را احساس کردهبود، با پایگاه هلالاحمر شهرش تماس گرفت و از آنها خواست تا او را به کرمانشاه بفرستند. گروه امداد و نجات شهرستان خرمآباد جزو اولین گروههای امداد و نجاتی بود که به کرمانشاه رسید.
آن زمان که زینب وارد شهر سرپلذهاب شد، شهر هنوز بحرانزدهبود. آب، برق و گاز قطع بود و نیروهای امدادی هم در حال آواربرداری و امدادرسانی بودند. او اما نه بهعنوان یک نیروی داوطلب هلالاحمر که بهعنوان یک پزشکیار کنار دست پزشکانی که در منطقه حاضر شدهبودند قرار گرفت و به پانسمان و درمان زخمیها پرداخت. زینب سه، چهار روزی را در کنار زلزلهزدهها بود. بعد از گذشت تقریبا دو سال از آن زلزله، یک صحنه هنوز در ذهنش مانده و با یادآوری آن ناراحت میشود. زینب گفت: «ما یک پیرزن زمینگیر را در میان آوار پیدا کردیم. این مادر تمام اعضای خانوادهاش را از دست داده و تنها بازمانده خانواده بود که یک شبانهروز زیر آوار ماندهبود. نجات این پیرزن را هرگز فراموش نخواهم کرد.»
زینب در یک شهر کوچک زندگی میکند و در همان ابتدا هم خانوادهاش همراه و موافق فعالیتهای او نبودند. زمانی که او کار صخرهنوردی را شروع کرد، مادرش اجازه صخرهنوردی را به او نداد. نگرانی مادرانه از وقوع حادثهای دلیل این نارضایتی بود. زینب ولی دل مادر را نرم کرد. به او عکسها و فیلمهایی را نشان داد و توضیح داد که صخرهنوردی و کوهنوردی ایمنترین ورزشها در جهان هستند. او به مادرش گفت که با تبحر در این رشته میتواند به دیگران کمک کرده و در سوانح، با حضورش برای دیگران مفید باشد. همین شد که مادر موافقت کرده و همراه و همیار او شد. در تمام لحظاتی که زینب از در و دیوار بالا میرفت و به دیگران کمک میکرد، پدر پشت او بود و با نگاه مهربانش از او حمایت کرد. زینب عاشق ارتفاع و هیجان است و بلندترین ارتفاعی را هم که فتح کرده، قله دماوند، بلندترین قله ایران است. به جز اینها او از ساختمان 25طبقه هم بالا رفتهاست. درست است که کار با طناب و چکش و بالا رفتن از کوه، صخره و ساختمانهای بلند هیجانانگیز و جذاب است اما رعایت ایمنی در صخرهها و کوههاست که باعث هیجانانگیزتر شدن این ورزش شدهاست. رعایت ایمنی از نظر زینب، مهمترین بخش صخرهنوردی و کوهنوردی است. از نظر او فتح قلههای بلند، با همین رعایت ایمنی است که امکانپذیر است؛ اتفاقی که هر کوهنورد باید به آن توجه و آن را رعایت کند. عوارض ماندن در ارتفاع اما زیاد است. بیش از یک ساعت ماندن در ارتفاع، سرگیجه، سردرد، افت فشار و قند خون، بیهوشی و حتی رفتن به کما را به همراه دارد. به اضافه این که آویزان ماندن از طناب باعث کوفتگی هم میشود. زینب همه اصول ایمنی را رعایت میکند و مراقب است دچار این عوارض نشود. رکورد او یک ساعت و نیم تا یک ساعت و 40 دقیقه در ارتفاع ماندن است.
لیلا شوقی - جامعه / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد