البته این حضور به واسطه روزهایی که باید کنار همسرش میماند و از او نگهداری میکرد تا مدتها کمرنگتر از قبل شد و همین جریان باعث شد که چند سال او را در هیچ کاری نبینیم. این فاصله از کار برای هر کسی که سالها در حوزهای مشغول بوده همیشه سخت است و بازیگری هم که دنیای خودش را دارد و از این قائله مستثنا نیست؛ جریانی که بهانهای شد تا در ماه تولد این بازیگر سراغش برویم و از حال و روز این روزهایش باخبر شویم.
شما مدتهاست که دور از دوربین بودید، در این مدت جدا از شرایطتان عامل دیگری هم در این دوری دخیل بود؟
حدود چهار سال است که من بازیگری را به دلیل شرایطی که داشتم به کل کنار گذاشته بودم، در طول این زمان تعدادی کار به من پیشنهاد شد اما هیچکدام از آنها از نظر نقش و حتی قصه ارزش فکر کردن نداشتند و آدم را وسوسه نمیکردند. ضمن آنکه اگر کاری طولانی و مطلوبی هم بود، نمیتوانستم آن را به خاطر محسن بپذیرم. با این حال کار ما عشق ماست و من واقعا دوست داشتم کار کنم اما هم خودم محدودیت داشتم و هم در زمانهایی که مقداری آزاد بودم، نقشها ارزش این زمان را نداشتند و گاهی تنها یک سکانس بودند. از طرفی اصرار هم داشتند که آن را بپذیرم و میگفتند همین یک سکانس به اندازه نقش اصلی داستان اهمیت دارد و این موارد که همه بهانه بودند.
یعنی به شکلی شما را کنار گذاشته بودند؟
در کل این اتفاق افتاده که گروهی از چهرهها اصلا انگار نبودند و نیستند. من دلم نمیخواهد درجهبندی کنم اما این انگی است که زده شده و به واسطه آن، عناوین و لوسبازیهایی مثل سلبریتیها، ستارهها و... شکل گرفتند و آنقدر پررنگ شدند که همه چیز هم با آنها تغییر کرد. مثلا خود من به عنوان بیننده وقتی چند فیلم و مجموعه را میبینیم، نمیتوانم خیلی از صحنههای آنها را از هم تفکیک کنم چون خیلی از بازیگرانش ثابت بودند، بازیها یک شکل و موضوعات هم خواه ناخواه شباهت داشتند. من اسم نمیبرم اما این اتفاق در مجموعههای اخیر هم به چشم میخورد.
در کنار میزان نقش، شما از کیفیت این ماجرا هم گفتید. اصلا این پیشنهاد باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا آن را بپذیرید؟
قبلترها رسم این بود که هر نقشی که پیشنهاد داده میشد، ما میتوانستیم فیلمنامه را بخوانیم اما الان اگر فیلمنامه آمادهای باشد، وقتی تقاضای خواندنش را داریم، آنقدر منت میگذارند که حد ندارد. گاهی فکر میکنند چون به من و امثال من کار چندانی پیشنهاد نشده، تا تماس میگیرند ما دیگر نباید هیچ سؤالی بپرسیم که اصلا کارگردان و نویسنده کیست؟ نقش چیست؟ و... بعد هم که میگوییم فیلمنامه نمیفرستید؟ با سؤال و نگاه عجیبی میپرسند واقعا فیلمنامه میخواهید؟ عنوانی که در آن هزار جمله گنجانده شده و پشت آن نگاه انگار میگویند که بیخیال، تو این همه سال است کار نکردهای آن وقت امروز چنین چیزی را میخواهی؟! همه اینها نشان دهنده این است که همه چیز شکل دیگری گرفته است. من چرا نباید بدانم نقشم چیست و اصلا هویت دارد یا نه؟ همه اینها فاکتورهایی است که برای یک بازیگر اهمیت دارد و لابد این بین گروهی پیشنهاددهندگان را به این روند عادت دادهاند که هیچ چیزی نپرسند اما برای من هنوز اهمیت دارد.
متاسفانه خیلی وقتها این نگاه وجود دارد اما در کنار اینها امروز خیلی از کارها اصلا فیلمنامه آماده هم ندارند که آن را ارائه دهند.
این هم به کسی که فیلمنامه را مینویسد برمیگردد. قبلا فیلمنامهنویسان معتبری بودند که به محض شنیدن نام آنها یا کارگردان و تهیهکننده تا حدی میتوانستید تصمیمتان را بگیرید ولی الان حتی آنها را هم با سبک و سیاق جدیدی که هر روز شکل میگیرد، نمیتوانید درست بشناسید، مثل سریالهای اینستاگرامی که چون هنوز جانیفتاده از آن ناآگاهیم و گاهی سر کاری میروید و بعد متوجه میشوید که داستان چیز دیگری است.
شما هم درگیر این ماجرا شدید؟
همانطور که میدانید در اینستاگرام ویدئوهایی در قالب فیلم یا سریال ساخته و منتشر میشود و من در جریان آن نبودم و نمیدانستم یعنی چه. یکبار با من تماس گرفتند و دلایل مختلفی گفتند و از من خواستند تا در یک کار حاضر شوم. در نهایت پذیرفتم و زمانی که به آنجا رفتم تازه فهمیدم که اصلا این کار چیست؛ موضوعی که نه من بلکه همه همکارانم نیز همینطور بودند و همه در اینباره گیج بودیم. یکی دیگر از همکارانم هم با دیدن لوکیشن و فضا تعجب کرده بود و همه میگفتیم که این کار قرار است از کدام شبکه پخش شود؟ اما ناچار بودیم که آن را بازی کنیم چون قبولش کرده بودیم.
این روزها چقدر دلتان برای بازی تنگ شده است؟
خیلی دلتنگ این فضا بودم و هستم اما در عین حال کمی هم بیانگیزه و انگار در کار کردن تنبل شدهام و دنبال بهانه میگردم. بعد هم فکر میکنم که بعد از این همه سال کار نکردن الان که میخواهم نقشی را بپذیرم و برگردم، چه بهتر که کار خوب و قابلتوجهی باشد.
به هر حال الان شرایط شما هم تغییر کرده و شاید بیشتر دلتان بخواهد که دوباره بازی کنید.
در این مدت هم چند پیشنهاد خوب وجود داشت که بلافاصله بعد از رفتن محسن بود و حتی بهانهای هم که آوردند این بود که میخواهیم از این حال و هوا بیرون بیایید، در حالی که من هنوز هم خیلی از مسائل را نتوانستم باور کنم و همچنان گیج و بین زمین و هوا هستم. آنوقت چطور میتوانستم از فردای آن روز بازی کنم.
نقشی هست که همچنان دلتان بخواهد روزی بازیاش کنید؟
نقش نه ولی یک اقدام چرا. من همیشه به این فکر میکردم که کاش از ابتدا به قول معروف گزیدهتر کار میکردم تا در جایگاهی برای خودم قرار میگرفتم که میتوانستم تعیینکننده باشم. به هر حال در شروع کار همهمان با هیجان بیشتری مواجه بودیم و شاید در مقطعی خیلی از کارهایی که نباید را هم قبول و بازی کردیم یا گاهی هم برعکس این موضوع وجود داشت. درباره هویت آن نقشها هم چنین جریانی وجود داشت و دارد، اینکه فردی از ابتدا یک نقش را مدام بازی میکند، من هم از اول که کار حرفهایام را شروع کردم، نقش مادر را داشتم و همیشه همین فضا را بازی کردم. با وجود اینکه شاید در هرکدام از این کارها تیپ و اسم شخصیت متفاوت باشد اما این برای آدم جالب نیست که مدام یک نقش را تکرار کند. در طول این کارها من نتوانستم خیلی از نقشها و هویتهای دیگر را که در این ماجرا میتواند وجود داشته باشد، تجربه کنم. این تنها درگیری ذهنی من در این فضا بوده و نقش خاصی که بگویم به آن همیشه فکر کردهام نبوده است.
از بدترین و بهترین نقشی که همیشه در ذهنتان است و از آن ناراحت و خوشحال میشوید هم بگویید.
در مقطعی تلهفیلمها پایشان بیشتر از قبل به تلویزیون باز شده بود و در این بین افرادی آمدند که کارگردان نبودند اما به اسم کارگردان به ما معرفی شدند. در ادامه هم ما، یعنی من و خیلی از دیگر همکارانم بیاطلاع از این موضوع با آنها کار کردیم و زمانی که سر کار میرفتیم تازه میفهمیدیم که اصلا این آدم کارگردانی بلد نیست اما چون قرارداد بسته و متعهد بودیم ناچار میشدیم که ادامه دهیم. در بین همین آثار خیلی از کارها هم نصفه میماندند و فرد دیگری هم نبود که آن را کامل کند. ما خیلی کارهای اینچنینی انجام دادیم که اغلب دوستان مشابه من از بازی در آن پشیمان بودند. البته کار دیگری هم نبود که آن را بازی کنیم و مدام همان کارها قسمت ما میشد. در مورد بخش خوب ماجرا هم از بین کارهایی که بازی کردم یادم نیست که نقشی چندان برایم پررنگ شده باشد و آنچه بیشتر برایم اهمیت دارد و خاطرهانگیز شده، گروههایی است که حال خوبی با آنها داشتم و فضای خوب و دوستانهای داشتند.
شرایط و حال و روز هنرمندان بهخصوص کسانی که با مشکلی دست و پنجه نرم میکنند، از مواردی است که به آن نقد زیادی وارد است، شما این پرداخت را چطور میبینید؟
هیچوقت برای هیچ اتفاقی به صورت جدی از نظر پرداختی که از آن گفتید، اتفاقی در مورد ما بهطور صحیح رخ نداده است. ما حتی نتوانستیم عضو انجمن هنرمندان پیشکسوت باشیم چون باید درجهبندی هنری میشدیم. من بارها برای این موضوع به ارشاد مراجعه کردم تا این درجهبندی هم برای خودم و هم برای محسن اتفاق بیفتد ولی گفتند که باید حدود ۳۰ سیدی از کارهایی که داشتید بیاورید و موارد و شرایط زیادی را مطرح کردند که هم خندهدار است و هم برای مایی که در سن و سال و شرایط خاصی هستیم، خیلی سخت بود. البته در این میان خیلیها را دیدم که حتی شاید شرایطش را هم نداشتند اما توانستند درجهبندی را بگیرند و نمیدانم دیگر چه باید بگویم. اخیرا هنرکارتی را از طرف ارشاد برای ما در نظر گرفتند که دو تا یک میلیون به آن ریخته شد و من چون خیلی درگیر بودم، فکر کردم که این مبلغ در حساب میماند. زمانی که این اتفاق افتاد (بیماری محسن قاضی مرادی) من از محسن وکالتنامه داشتم که دنبال کارهایش بروم اما واقعا زمان و امکان آنکه ایشان را تنها بگذارم نداشتم چون هر لحظه ممکن بود که او با خطری مواجه شود. کسی را هم نداشتم که محسن را به او بسپارم. به همین دلیل بعد از فوت مادرم که مهره اساسی در زندگی من بود، گرفتار خلأیی شدم که هم از نظر زمانی و هم از نظر روحی من را به شدت درگیر کرد. در ادامه بعد از رفتن محسن برای گرفتن این کارت اقدام کردم اما گفتند دیگر نمیتوانیم آن را به شما بدهیم، با اینکه مبلغی نبود اما این برخورد هم درست نبود. من در تمام عمرم هیچوقت گلایه نکردم که هیچکس به ما نمیرسد و معمولترین توجهها هم وجود ندارد اما گاهی اتفاقاتی میافتد که آدم خندهاش میگیرد.
دقیقا نوع این نگاه است که غلط و پر از جای بحث است.
بله، یادم هست که اواخر سال ۹۸، یک میلیون تومان برای هر هنرمندی به دلیل بحث کرونا در نظر گرفته بودند و من خجالت میکشیدم که بروم و آن فرم را امضا کنم. همان زمان نمیدانستم که چرا یک کارت است چون مثلا همیشه همان مرکز از ما دو حق عضویت میگرفت و من جای هر دویمان امضا میکردم. پرسیدم که به اسم خودم امضا کنم یا محسن گفتند چه فرقی میکند، برای شما یکی در نظر گرفتیم! همان لحظه حس کردم به من توهین شد و پشیمان شدم که چرا چنین سوالی پرسیدم و سراغ این قضیه رفتم. زمانی که مردم مرا در خیابان میبینند آنقدر به من لطف دارند که حد ندارد. به خصوص از زمانی که متوجه شدند محسن بیمار است و من پرستارش هستم، این لطف هزار برابر شد و حتی خیلیها از من میپرسند که الان با این شرایط که کار هم نمیکنید، شما مشکل مالی ندارید؟ این یعنی یک فرد معمولی هم میداند فردی که مریض دارد یا کسی را از دست داده، شاید با مشکلاتی مواجه شده باشد اما واقعا چطور خانه سینما و بقیه مراکز متوجه نشدند؟! به همین دلیل از آنجایی که عزتنفس و مناعتطبع انسان به او اجازه نمیدهد خیلی وقتها صحبت کند اما من احساس کردم باید بعضی چیزها را بگویم چون این جریان فقط مربوط به من نیست و قشر زیادی را درگیر کرده که خیلیوقتها بیآنکه صدایشان به جایی برسد، فراموش میشوند. مثلا چون من و محسن زن و شوهر بودیم، اگر هدیه یا تمهیداتی هم برای هنرمندان وجود داشت، به ما همیشه یکی میدادند. حتی یکبار خانه سینما برای هر بازیگری چیزی در نظر گرفته بود و بازهم من و محسن را یکی در نظر گرفتند. نمیدانم باید اسم این نگاه و برخوردها را چه بگذارم چون هرکدام از ما یک آدم بودیم. باز هم میگویم اصلا بگذریم از محتوای این بستهها و تمهیدات که صحبتی در آن نیست اما اینکه برای همینها هم میگفتند ما شما را یکی در نظر گرفتیم، واقعا توهینآمیز بود، چون من که از آن بستهها استفاده نمیکردم و نهایت این بود که به نیازمندی ببخشمشان اما اصل این اقدام، مسالهای است که نمیدانم چه باید بگویم.
این موارد، نکاتی هستند که خیلی از هنرمندان به آن اشاره کردهاند و به هرحال مسالهای است که در ساختار این فضا وجود دارد و خوب است که هر ازگاهی یادآوری شود بلکه اتفاقی که باید رخ دهد.
من این را بارها تکرار کردهام، زمانی که میگوییم مثلا ما عضو خانه سینما هستیم، مثل این است که بگوییم خانه آقای قاضیمرادی و من هم عضوی از آن هستم. از سوی دیگر تبعیضهای زیادی بین بازیگران و چهرههای مختلف وجود دارد.
منظورتان به اصطلاح سوپراستارها و بقیه است؟
بله، مثلا گاهی میشنویم که کار تبلیغی ممنوع است و این ممنوعیت همیشه برای ما وجود داشته اما میبینیم خیلیهایی که امروز در کارهای سینمایی غوغا کردهاند یا در سریالها و همهجا به عنوان دستمزدبالاها حضور دارند در فضای تبلیغاتی هم هستند. کاش لااقل آنها کمی کوتاه بیایند و بچسبند به همان کارهایشان و حداقل تبلیغات را برای گروههایی که از نظر مالی پایینتر از آنها هستند، بگذارند. خوب این چه اشکالی دارد؟ البته من اینها را برای خودم نمیگویم و دغدغهای است که برای خیلی از ما وجود دارد. امروز میشنویم که خانم ایکس ۱۵ میلیارد برای فلان تبلیغ گرفته و حالا با حدود ۱۵ میلیون و شرکت بقیه هم در این تبلیغات میتوانید در خیلی از خانوادهها و برای خیلی از افراد شرایط دیگری را ایجاد کنید. همیشه بین کسانی که عنوان سوپراستار دارند با بقیه تفاوتهای فاحشی وجود دارد. مثلا این سریالها که پخش میشود میبینم کسی که عمری است کار میکند، اسمش جایی نوشته میشود که فکر میکنید هنرور است، در واقع این کملطفی و همان لطف برای سوپراستارشدن هم توسط خودشان رخ میدهد. من از سال ۶۱ مشغول کار هستم و گاهی گفتهام که در تیتراژ به من جفا نکنید و میگویند که شما به چه چیزهایی توجه میکنید! در صورتی که این موضوع گویا خیلی هم تاثیرگذار است و بازیها و اداهای تازهای اضافه شده تا یکسری بجا و نابجا اسمشان سرزبانها بیفتد.
طبق معمول همه گپ و گفتها اگر نکته دیگری هست که دوست دارید بگویید، بفرمایید.
این روزها بازخوردها و انرژیهای مثبت بسیاری از مردم گرفتهام و این خیلی شرمندهام کرده است. به همین دلیل یک تشکر خیلی خاص به مردم بدهکارم چرا که واقعا نمیدانم چطور باید این اندازه محبت و توجه آنها را جبران کنم و به آن پاسخ بدهم. در واقع بعد از فوت محسن این لطف و انرژیها خیلی حال مرا تغییر داد و برایم شیرین بود.
فاطمه شهدوست - رسانه / روزنامه جام جم