لواسان اما دره داشته، رود داشته، روددره داشته و حافظه مردمانش هنوز قد میدهد به اینکه بگویند روددرهها از کجا شروع میشدند و به کجا میرسیدند و وقتی زنده بودند چه شکلی داشتند. مرد انگشتش را میگیرد سمت دریاچه سد و کمی زاویه دست را تغییر میدهد تا برسد به دره موسی، بعد هم به دره سینکی.
درهای اما نیست، از این بالا هیچ چیز دیده نمیشود مگر انبوه ساختمانهایی که شانه به شانه هم داده و میان درختان سرسبزِ حیاطِ ویلاها لمیدهاند.
مرد اما باز انگشت میگیرد سمت دره موسی. دره نزدیکیهای سد بوده، جایی حوالی ده حسنآباد، تیمورآباد، گارکلو، ده سید و زینکوه که وقتی سد لتیان ساخته شد اهالیشان جابهجا شدند و آبادیها رفتند زیر آب.
مرد باز دست میگیرد سمت دره سینکی، درهای که گرچه از بالای تپه سرخه دیده نمیشود ولی شهرک کلاک نشانه خوبی است برای پیداکردنش. شهرک کلاک؛ چه اسم پرماجرایی، از دور رنگش به سیاه و خاکستری میزند و انگار شهری سوخته است.
کلاک ذهن را ناخودآگاه میبرد پیش حسن نجفی، متهم فراری پرونده اکبر طبری، یک محدوده120هکتاری که قبل از انقلاب خانواده ضرغامفر در آن کشاورزی میکردهاند ولی بعد از انقلاب شده است شهرکی خارج از محدوده شهری لواسان که رویای باستیهیلز شدن دارد.
مرد دوباره انگشت میگیرد سمت دره سینکی، به درهای که نیست، درهای که نمیبینمش ولی از تپه میآییم پایین تا برویم سمتش، که بدانیم کجاست و حالش چطور است.
کوچه پسکوچههای لواسان هنوز به اندازه خیابانهای معروفش آباد نیست حتی با این که در هر کوچه میلیاردها تومان خرج خانهها شده است. از کوچهای خاکی که ته آن مجتمعی مسکونی در حال ساخته شدن است میگذریم و میرسیم به یک دره، به دره سینکی، درهای که از بالای تپه سرخه دید نداشت.
شهرک کلاک آنسوی دره است، نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک ولی ویلاهایی که به دره مشرفند خوب دیده میشوند، اغلب با نمایی به رنگ خردلی با الوارهایی که به نظر چوب میرسند.
شهرک کلاک مثل یک دژ است و آدم را یاد قلعههای قدیم میاندازد مثل قلعه قهقهه، دیوارهایش هم بهقدری حصین است که ذهن میرود سمت سور قسطنطنیه.
دره سینکی جایی است میان شهرک کلاک و مجتمعی که دارد ساخته میشود. درهای که یکپارچه نیست و رد پای عدهای خرابکار و زمینخوار در آن دیده میشود. ما ایستادهایم روی زمینی خاکی که گلهبهگله به رنگ سفید گچی درآمده و دانههای سیمان رویش رژه میرود.
مرد که از اهالی بومی لواسان است و دلش جوش دره سینکی را میزند، یادش میآید که سالهای نهچندان دور هزار بار کامیون خاک آوردند و ته دره ریختند؛ هزار تا شاید هم بیشتر. نیمی از طول دره با این خاکهای دستی پر شده و نیم دیگرش همان دره قدیمی است با تکوتوک درخت و رودی که دیگر در آن جاری نیست. اختلاف ارتفاع بخش قدیم و جدید دره ترسناک است. ما روی بخش دستساز انگار روی آسمانیم و دره سینکی در قعر زمین.
مرد میگوید جوان که بودیم به دره سینکی میگفتند دره افعیها از بس که مار در آن بود. ما که چشم میاندازیم اما نه ماری هست و نه افعی، شاید هم هستند و خزیدهاند در سوراخی. اما دره آب ندارد، چون درخت ندارد. سایه هم ندارد و شاید مارها کوچیده باشند.
آن بخش از دره سینکی را که با خاک پر کردهاند میشود مثل یک زمین فوتبال دید، دراز و پت و پهن یا مثل یک پل که اینور دره را به ور دیگرش وصل میکند و میشود یک زمین چند هکتاری برای ساختوساز.
اگر یک پاییز و زمستان بارانی شدید ببارد و سیلابی راه بیفتد و آب، راه دره سینکی را پیش بگیرد به دیوارهای که با خاکهای دستی ساخته شده، برخورد میکند و چون راه نفوذ ندارد تپههای اطراف را میشوید و این یعنی هم مجتمعی که لبه دره در حال ساخت است و هم شهرک کلاک که مغرورانه در حصارخویش آرمیده در خطرند. اما خشکی هوا، بارانی که نمیبارد و سیلابی که راه نمیافتد و خشکسالیهای ممتدی که در ذهن عدهای ابدی شدهاست، نمیگذارد خطری که دره سینکی را آبستن حادثه کرده، جدی گرفته شود.
سرگیجه میگیریم و سرمان را میاندازیم پایین. ساختمان سفیدی که چند طاق گنبدی کوچک و بزرگ دارد به قدری مرتفع است که نمیشود زمانی طولانی به آن چشم دوخت. آدم یاد آسمانخراشها میافتد که در برخی شهرهای جهان شهرهاند.
این ساختمان سفید برای کیست؟ کسی نمیداند ولی یکی از بومیهای لواسان که مردی است میانسال میگوید آخرین ساختمان مشرف به سد لتیان متعلق به رئیسجمهور است که ششهفت سال پیش آن را به قیمت 17 میلیارد تومان گذاشته بودند برای فروش.
پیرمردی که معتمد محل است اما نمیداند این حرف چقدر راست است مثل حرفی که دهان به دهان میچرخد و نقل میشود از خواهرزاده رئیس سازمان حفاظت محیطزیست که در تپهسرخه دو قطعه زمین دارد، درست در همان22 هکتاری که جزو منابع طبیعی است ولی زمینخوارها هنوز رویش ادعای مالکیت دارند.
ما ایستادهایم پشت فنسها، جایی که مردم محلی به آن سیم میگویند و در واقع حریم سد لتیان است. اینجا دره موسی است، درهای که حتی وقتی کنارش ایستادهای آن را نمیشناسی چون دیگر دره نیست و هیچ ربطی به روددرهها ندارد.
یک راهنمای محلی میگوید ما که بچه بودیم داخل دره پر از درخت بود، درختهای تبریزی، گوجه و سیب وحشی، چشمه هم داشت و بقیه زمینهای کشاورزی بود که زمین پدربزرگم جزوشان بود.
مرد انگشت میگیرد سمت دیواری سنگی و مستحکم و میگوید دره تا آنجا میرفت و بعد پیچ و تاب میخورد تا پای تپهسرخه. ما نگاه میچرخانیم در مسیر دست مرد تا دره را بجوییم ولی نه درهای هست و نه حتی تپهسرخه پیدا. به جایش ساختمانهای متعدد و خیابانها و کوچههاست که دره موسی را بلعیدهاند.
داستان سیمی که بخشهایی از دره موسی قدیم را محصور کرده از زبان پیرمردهای لواسان شنیدنی است. یکیشان میگوید زمانی که این حصارهای فلزی را میکشیدند تا حریم سد لتیان مشخص شود یک عده گردن کلفت که زمینها و خانههایشان با این حصار آسیب میدید و کوچک میشد پولی دادند و حصار را بردند جلوتر.
عدهای هم که حتما پول و قدرتی داشتند مثل صاحب ساختمانی که اکنون مخروبه است فنس را ندیده گرفتند و چند متری از آن جلو زدند و ساختمان را درست در حریم سد ساختند. دره موسی را هم حتما همین پولها و قدرتها از بین برده و حتما همین دو قدرت جادویی است که در بخشهای بالادست، از دره جویی با عرض حدود یک متر باقی گذاشته که اگر سیلابی به راه بیفتد همان بلا به سر ساختوسازها میآید که در دره سینکی.
مرد سر تکان میدهد و نچنچ میکند و میگوید یادشان رفته که سالها قبل رودخانه در مسیر لاجو طغیان کرد و سیلاب پل را کند و برد. به دره موسی دوباره نگاه میکنیم؛ آبستن حادثه است انگار.
بفرمایید هتل
نزدیک ویلایی که در لواسان به ویلای علی کریمی مشهور است ویلای شنبم نعمت زاده، دست نخورده پا برجاست. این ویلا نه اشرافی است نه بیسر و ته اما چون تخلف بنا داشت با حکم دادگاه تخریب شد. این ویلا حالا شده محل بیتوته پرندهها و گربهها و شاید سگهای ولگرد.
اما کمی دورتر از لواسان و در جادهای که به سمت فشم میرود، هتل آریانا سرحال و قبراق درحال اتمام است. نام این هتل سالهاست بر سر زبانها افتاده و محال است کسانی که از جاده فشم گذشتهاند تن بیقوارهاش را که سر به آسمان میساید، ندیده باشند.
نمای هتل را سفید کرده و با صفحات مشبک تزئینش کردهاند؛ این کارها تازه انجام شده و سندش نقاشی است که با سر و صورت بسته روی نردبانی بلند رفته و دارد با غلتک، دیوار و سقف ایوانها را رنگ میزند.
دو سال پیش این هتل 15طبقه بود ولی اکنون سه طبقه آن تخریب شده و قدش دیگر به بلندی کوه ورجین که به آن مشرف است، نمیرسد. پای هتل اما هنوز در حلق رودخانه جاجرود است، به غولی میماند که برای آب تنی کنار رود نشسته و پایش را درون آب کرده اما انگار آنها که قرار بود جلوی این غول بایستند با آبتنی او کنار آمدهاند.
ما که میخواهیم به اطراف هتل سرک بکشیم، کارگر نگهبانی از اتاقک فلزیاش بیرون میآید و مانع میشود، ما که میخواهیم از هتل عکس بگیریم هم مسؤول حراست پروژه سر میرسد و میگوید که نگیریم. این دو نفر دست و پای ما را میبندند، همانطور که داربستها، دست و پای ساحل رودخانهای را که متعلق به همه مردم است، بستهاند. چشممان عطش دیدن رودخانه را دارد؛ العطش، العطش.
مریم خباز - جامعه / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد