محله و کوچه یک دست سیاهپوش امام حسین (ع) و یارانش میشده اما سمسارزاده از عزاداری منطقه شمرون و بازار تجریش و امامزاده صالح (ع) و بازار بزرگ تهران خاطرات پررنگتری دارد؛ خاطراتی که هر چه قدیمیتر میشوند، پررنگتر شده و این روزها که محرم است در ذهن او آمدورفت بیشتری دارند. خاطراتی که سمسارزاده از مرور آنها لذت میبرد و دوستشان دارد.
خودش میگوید: بچه میدان اعدامم اما بزرگشده شمرون. پدرم که بازاری بود، از میدان اعدام مهاجرت کرد به شمرون و من آنجا بزرگ شدم. آن سالها در بازار تجریش دوتا تکیه بود؛ تکیه بالا و تکیه پایین. در ایام محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا، بین این دو تکیه رقابت قشنگی شکل میگرفت. دستههای سینهزنی بزرگی راه میافتاد که چه عظمتی داشت. علامتهایی همراه این دستهها بود که ابهتشان را هیچوقت فراموش نمیکنم.دو تکیه تلاش میکردند در سینهزنی و روضهخوانی و حتی پذیرایی و نذری از یکدیگر بهتر باشند. ناهار یا شام که میدادند هرکدام تلاش میکردند غذای بهتر و خوشمزهتری بدهند. هر دو هم خوب بودند و واقعا نمیشد بین آنها فرقی گذاشت. چای روضه و هیأت را خوب به یاد دارم بهخصوص رنگ و طعمش را. عجیب خوشرنگ بود. سر بودند از چایهایی که در کافه ، قهوهخانه و خانه درست میشد. چای خشکش همانی بود که ما در خانه استفاده میکردیم اما انگار خاصیت روزهای محرم بود که آنقدر خوشرنگ و خوشطعم شود. آنقدر که هی دوست داشتی چای بخوری. دستههای سینهزنی عجیب تأثیرگذار بودند. وقتی دسته رد میشد، همه آنهایی که کناری ایستاده بودند و نگاه میکردند، ناخودآگاه دستشان بالا میرفت و پایین میآمد و به سینه میخورد. ریتم و ضرباهنگ آنهایی که سینه میزدند به همه منتقل میشد. همه میشدند سینهزن امامحسین؟ع؟. به نظرم دلها آن زمان پاکتر و بیآلایشتر از امروز بود برای همین عزاداریها طراوت داشت و همه همراه میشدند حتی آنها که بهظاهر اعتقادی نداشتند.
سلام و علیک هیأتی
پدرم بازاری بود و تاسوعا و عاشورا مرا میبرد بازار. چه دستههای بزرگ و عظیمی راه میافتاد. آنقدر عظیم که نمیشود فراموشش کنی. هیأتهای عزاداری که معمولا از روبهروی هم میآمدند، علامتها و علمهایی داشتند که صدها کیلو وزن داشت و کسی که آنها را حمل میکرد، باید پهلوانی بود که آن بار سنگین را تحمل کند. بالای علمها حالت فنری داشت و لنگر میانداخت و سنگینیاش بیشتر میشد. وقتی دو هیأت که با هم مراوده داشتند روبهروی هم میرسیدند، کسی که علم را حمل میکرد آن را بهعنوان سلام تکان میداد. زیبا بود این سلام و علیکهای هیأتی. یادم میآید دوستانی داشتیم که ارمنی بودند و روزهای محرم میآمدند هیأت، چای و نذری میخوردند و سینه میزدند. روزگار خوبی بود.
حاجتروا شدم
سمسارزاده میگوید:پدرم ماه های رمضان نذری داشت و پسرعمهام در آبدارخانه برای مهمانها چای درست میکرد و من هم آنها را پخش میکردم. خیلی دوست داشتم این مراسم را و اینکه من هم مثل بزرگترها و پسرعمهام کاری برای این مهمانی انجام میدهم. یادم است حدود 50،60 سال قبل کارم گیر کرد. مشکل بزرگی پیش آمد که حل نمیشد. رفتم مشهد به حرم امام رضا (ع) و از ایشان خواستم کمکم کند. روز بعد که برگشتم تهران، مشکلم حلشده بود. امام رضا (ع) باور کرد راست میگویم و کمکم کرد. محرم امسال از خدا و امام حسین (ع) میخواهم شر کرونا را از سر مردم بردارد. بیچارهمان کرده. ازنظر معیشتی بیشتر مردم دچار مشکل شدهاند. کرونا پولدارها را پولدارتر کرد و ما را فقیر و ندارها را نیازمندتر. خدا به آبروی امام حسین «ع» از این شرایط نجاتمان دهد.
طاهره آشیانی - روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد