دور و بر خودمان و در همین ایران خودمان پر است از قهرمانان خودساختهای که زندگی هر کدامشان وبیناری چند ساعته است که میتواند راه رشد و موفقیت را نشانمان دهد اما قبل از همه اینها باید آن آتش درونی را که درتو پنهان شده پیدا کنی.
خواستن را از حرف به عمل تبدیل کنی، آستانه سختی کشیدن و کم نیاوردن را بالا ببری و از همه مهمتر هدف داشته باشی و بدانی که هدف با آرزو و تخیل فرق دارد. همه اینها را حامد امیری داشته و دارد.
مردی که امسال در مسابقات پارالمپیک توکیو شگفتیساز شد و توانست مدال طلای رشته پرتاب نیزه را از آن خود کند. او با ویلچر به مسابقات رفت و با همه محدودیتهایی که این ورزش برای معلولان دارد، مسابقه داد و عملا ثابت کرد خواستن، توانستن است.
پارگی عضله دست را فراموش کردم
امیری درباره روز مسابقه و اینکه چگونه نیزه را پرتاب کرد و با چه انگیزهای چنین حرکتی را انجام داد که طلا نصیبش شد، میگوید: قبل از مسابقات توکیو در اردوی لاهیجان بودیم که دستم آسیب دید. پشت بازویم پاره شد و نمیتوانستم پرتابی انجام دهم. از رفتن به توکیو منصرف شده بودم که رئیس فدراسیون گفت: سالهاست زحمت کشیدهای و سهمیه المپیک را هم داری، برو و مسابقه بده حتی اگر شده یک متر پرتاب داشته باشی. از آن طرف مادرم که سالهاست از من مراقبت میکند و مهمترین و مؤثرترین مشوقم در همه زندگیام بوده به من میگفت باید بروی و مدال طلا هم بگیری. رفتم و دومین نفری بودم که باید پرتاب را انجام میدادم. قبل از من پرتابگر روسی، پرتابش را روی 30مترو50سانت ثبت کرد. او در مسابقات امارات 29متر پرتاب کرده بود و نشان داد برای توکیو، فشردهتر تمرین کرده است. وقتی به میدان رفتم نمیدانستم اوضاع سه رقیب آمریکایی، بلاروس و یونانیام چطور است. دستم آسیب دیده بود و روحیه چندان خوبی نداشتم اما برای یک لحظه چهار سال زحمتی را که کشیده بودم جلوی چشمم آمد. مادرم را دیدم که میگفت باید طلا بگیری... همه توانم را در دستم جمع کردم و پارگی بازویم را فراموش و نیزه را پرتاب کردم. برایم مهم نبود دستم چه میشود، مهم این بود که طلا بگیرم.31مترو27سانتیمتر را ثبت کردم و رکورد پارالمپیک را تغییر داده و طلا گرفتم. حالا میتوانستم با سربلندی به خانه برگردم و به مادرم بگویم گفتی طلا بگیر؛ گرفتم! وقتی به ایران آمدم، مادرم را بغل کردم. او از خوشحالی گریه میکرد.
به نظرم در هر کاری اگر دعای خیر مادر همراهت باشد، حتما موفق میشوی. مادرم در همه این سالها که معلول شدم و دوباره برخاستم و مسابقه دادم، همیشه کنارم بود. از من مراقبت کرد و همیشه روحیه داد و نگذاشت که اوج را فراموش کنم.
برخاستن دوباره
امیری متولد سال 61 خرمآباد است و آنطور که خودش میگوید از کودکی و نوجوانی در رشتههای کشتی و وزنهبرداری فعال بوده و در مسابقات شرکت میکرده. پدرش از کشتیگیرهای قدیمی بوده و داییاش بوکسور و هر دو او را تشویق میکردند که ورزشکار شود و قهرمان. امیری سالها در رشته قویترین مردان ایران و جهان و مردان آهنین مسابقه میداده و همیشه هم مدال میگرفته. سال 91 در یک سانحه تصادف آسیب جدی میبیند و شرایط و روزگارش تغییر میکند.
درباره آن حادثه میگوید: در جاده خرمآباد یک ماشین میخواست سبقت بگیرد، راه دادم و خودم را کشیدم شانه جاده اما شانه کم بود و چپ کردم و حدود 10 معلق خوردم. هیچکس نبود که نجاتم بدهد. خودم را از ماشین بیرون کشیدم و به اورژانس و خانوادهام تلفن کردم. قطع نخاع شده بودم و شرایطم اصلا خوب نبود. دکترها از این که من حتی بتوانم روی ویلچر بنشینم، ناامید شده بودند چه برسد به این که بتوانم راه بروم. اما خانوادهام به من نمیگفتند که چه شده و مدام میگفتند خوب میشوی. یک روز در بیمارستان صدای دکتر را از اتاق کناری شنیدم که به پدر و مادرم میگفت باید به او بگویید چه اتفاقی افتاده است. وقتی از دکتر خواستم که خودش بگوید چی شده، از جوابش شوکه شدم. منی که هواپیما را روی زمین میکشیدم چگونه دیگر حتی نمیتوانستم، بنشینم! به خانه رفتم و تصمیم گرفتم که شرایطم را تغییر بدهم. باید دوباره به روزهای طلایی قبل برمیگشتم. بچه که بودم همین روحیه را داشتم؛ این که روی پای خودم بایستم و مستقل باشم. اوضاع مالی خانوادهام خوب بود اما برای این که دستم در جیب خودم باشد، بعد از مدرسه کار میکردم، شانسی میفروختم و بلال؛ طوری که پدر و مادرم متوجه نشوند. حالا افتاده بودم روی تخت. باز هم تصمیم گرفتم و شروع کردم به این که کارهایم را خودم انجام دهم. هشت مهره کمرم پلاتین است و آن اوایل گاهی چنان درد میگرفت که پتو را توی دهان خودم میکردم که صدای جیغم بیرون از اتاقم نرود. یادم است برای بار اول که میخواستم تنهایی بروم حمام خودم را از روی تخت پایین انداختم و فاصله10تا11متری تا حمام خودم را روی زمین کشیدم. 170 کیلو وزن داشتم، بدنم زخمی و خونی شد اما کم نیاوردم. یک روز بعد از مدتها تمرین روی تختم چهارزانو نشستم و مادرم را صدا زدم و گفتم، برایم ویلچر بیاورید، من روی تخت میتوانم بنشینم پس روی ویلچر هم خواهم نشست.
نجاتدهنده، خودت هستی
روزی به پیشنهاد یکی از دوستان برای تماشای ورزش معلولان رفتم و همین شروع دوبارهای برایم بود. پس من هم میتوانستم دوباره به دنیای ورزش برگردم. با خودم عهد کردم دوباره به روزهای طلاییام برگردم و باعث افتخار خانوادهام شوم. وقتی پرتاب را شروع کردم، مربیها میگفتند، نمیتوانی باید خیلی وقت پیش تمرین را شروع میکردی. به آنها گفتم فقط بگویید چند متر پرتاب کنم. تصمیم گرفتم خودم را به مسابقات ریو برسانم. 174کیلو وزنم بود و باید 74 کیلو میشدم. ظرف دو سال 100 کیلو وزن کم کردم و تمریناتم را هم ادامه دادم. در مسابقات ریو، نقره گرفتم و بعد از آن شروع کردم به تمرین برای توکیو. چهارپنج سال بسیار سخت را سپری کردم. آنقدر سخت که گاهی تصور میکنم خواب بوده وگرنه در بیداری نمیتوان این همه مشکل و سختی را تاب آورد. اما الان میگویم همه چیز از خود ما شروع میشود، خواستن و رسیدن بستگی به خود ما دارد. در بیرون هیچ چیز مهیا نیست باید خودت آمادهاش کنی. نه قسمت نه شانس نه هیچ چیز دیگر نمیتوانست مرا از روی تخت بلند کند، خودم خواستم و این خواستن آنقدر قوی و عملیاتی بود که دیگران هم به کمکم آمدند. تصمیم گرفتم قهرمان توکیو شوم و شدم. فقط باید خودت بخواهی. همین.
طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد