ابر و باد و مه و خورشید و فلک چنان مشغول به کار شدند و دست به دست هم دادند که تا اینجا نتیجهاش برای او فقط دو نقشآفرینی در سینماست. اما الهام پاوهنژاد که امروز ۵۰ ساله میشود، معطل و منتظر سینما نمانده و حالش با تئاتر و تلویزیون و نقشهای متفاوت خوش است. نمایش «لاموزیکا» به کارگردانی او و بازی خودش و احسان کرمی در همین دوران کرونا، مخاطبان را به تئاتر کشاند، هرچند خودش ترجیح داد برای حفظ سلامت تماشاگران اجرای نمایش را متوقف کند. در این گفت و گو از همین آخر و حضور آرام و پیوسته پاوهنژاد در فضای مجازی شروع کردیم که چگونه لطف اولیهاش را برایش از دست داده و باعث شده حتی او گاهی بخش نظرات کاربران را ببندد. بعد سراغ تئاتر و چالشها و حواشیاش رفتیم و در ادامه هم دلایل کمکاریاش در سینما را جویا شدیم و رسیدیم به نقطه موفقیتآمیزش در آغاز. اینکه آیا یک شروع شیرین بهتر از یک شیرینی بیپایان است یا نه!
از فضای مجازی شروع کنیم که پستهای معمولا آرامشبخش و نسبتا شاعرانهای در آن به اشتراک میگذارید. البته معرفی کارهایی که انجام میدهید هم است. بعضی اوقات هم بخش نظرات را میبندید. در مجموع چه حسی در این فضا دارید و رابطهتان با مردم و کاربران چطور است؟فکر کنم به عنوان یکی از اولین کاربران اینستاگرام محسوب میشوم و از جمله آدمهایی هستم که آهسته و پیوسته در این فضا جلو آمده است. زمانی که من این نرمافزار را شناختم اینقدر مطرح و مساله نبود؛ بیشتر مثل دفترچه خاطرات بود تا محلی برای تجارت. برای خودم بیشتر حکم یک رسانه شخصی برای فعالیتها و ابراز نظرات و دیدگاهها و علایقم را دارد که میتوانم کمی مستقیمتر با مخاطبان در ارتباط باشم. صادقانه بگویم اوایل خیلی برایم دلچسب و جذاب بود اما در یکی دو سال اخیر و این روزها اینقدر این فضا به مسائل تجاری آلوده شده که خیلی چیزها اصالتش را در آن از دست داده است. مثلا برایم مینویسند تو یک میلیون و سیصد هزار فالوئر داری اما فقط شش هزار لایک خوردی و پنجاه کامنت داری؟! میگویم شما حتی اگر صفحه مهمترین آدمهای اینستاگرام که مثلا بیست میلیون فالوئر دارند را هم ببینید، گاهی فقط پنجاه هزار لایک میخورد. خیلیها هم میپرسند فالوئر یا لایک میخری؟ یکی از دلایلی که بخش نظرات صفحهام را میبندم، همین موارد است. کسی ممکن است در این دوره پرفشار اقتصادی این کار را انجام دهد که از قِبَل لایک و تعداد فالوئر، منبع درآمدی داشته باشد. من نه آدمی مثل اینفلوئنسرها هستم که اهل تبلیغات به شکل مجازی باشم و نه در این مسیر حرکت میکنم. به نظرم اینها سم است. شما هر چقدر هم تلاش میکنید که به این مسائل بیاعتنا باشید، نمیتوانید چون به دلیل مشکلات موجود آستانه تحمل همه ازجمله خودم خیلی پایین آمده است. ما این روزها بیشتر نیاز داریم که به همدیگر آرامش دهیم تا اینکه بخواهیم به هم توهین کنیم و تهمت بزنیم. مثال جدیدی برایتان بزنم؛ دوستان عزیزم محبت کردند و چند روز زودتر از موعد و به مناسبت روز تولدم، یک نهال بلوط در دالاهو برای من کاشتند. این هدیه نه فقط برای زیستمحیطی بودن آن بلکه چون زاگرس منطقه پدری من است و بارها هم آتشسوزیهایی آنجا اتفاق افتاده، برایم بسیار ارزشمند است و انگار ریشهام را در آنجا ثبت کردند. روی شناسنامه آن درخت هم تاریخ تولد من را نوشتند که ۲۷شهریور است. لحظهای که عکس این هدیه خوب به دستم رسید، آن را در قالب پستی به اشتراک گذاشتم اما ناچار شدم آن را آرشیو کنم. چون چنان حملهای به سمت من شد که چرا شوآف و خودنمایی میکنی و چرا چند روز مانده به تولدت این عکس را پست کردی؟! از چه کسی تقلید کردی؟ یعنی حتی کپشن و شرح پست را نمیخوانند که این هدیه است و خودم که نرفتم به مناسبت تولدم درخت بکارم. میخواهم بگویم به قدری فضای مجازی پرحاشیه شده است که ترجیح میدهم هیچ نظری نشنوم و نخوانم. چون کسانی که نظرات منفی و توهینآمیز در این فضا مینویسند، دقیقا سمهای مجازی هستند. ای کاش آن دوستانی که نگاهشان نزدیک به نگاه من است، هم این کار را انجام دهند تا این سمها جمع شوند و از بین بروند. بگذارید تعداد لایک و کامنت و پست سهم همان اینفلوئنسرهایی باشد که از این فضا پول درمیآورند و حداقل مخاطب، با شناخت یک تفاوتی میان امثال ما که دنبال آگاهیبخشی هستیم و آنهایی که دنبال بهرهبرداریهای دیگری از این فضا هستند، قائل باشد. بیتعارف این روزها خیلی با اینستاگرام خوشحال نیستم. در این روزها که خیلی از ما تلاش میکنیم قرنطینه را نگه داریم و تا جایی که امکان دارد در خانه بمانیم، فضای مجازی میتواند یا میتوانست به لحاظ آموزش و سرگرمی کمککننده باشد تا حال همه خوب شود اما متاسفانه این روزها این فضا هم دچار مساله شده است.
چه دل پردردی از فضای مجازی داشتید.
باورتان نمیشود با چه مواردی روبهرو میشوم. برخی افراد بدون سلام و علیک، شماره حساب میفرستند و رسما و علنی درخواست مالی دارند. به نظرم عزیزان سیاستگذار به جای بحث صیانت، قوانینی وضع کنند و جلوی اخبار کذب در فضای مجازی و رسانههای زرد درباره هنرمندان را بگیرند. برای اینکه برخی مطالب، ایجاد توهم و مشکل و سوءتفاهم میکند و مردم فکر میکنند منِ الهام پاوهنژاد خیلی معمولی که سرم در لاک خودم است، به اندازه بازیگران هالیوودی و تعداد محدودی بازیگر پرکار وطنی با چندین میلیون فالوئر درآمد دارم.
با اینکه چند سالی است مثل قبل کار صنفی نمیکنید اما در این سالها بهویژه همین دو سال کرونایی، همیشه در بزنگاههای مختلف با مصاحبهها و اظهارنظرهایتان، دغدغه تئاتر داشتهاید و به قول معروف پشت اهالی و مخاطبان تئاتر درآمدهاید. چه این اواخر که با مشارکت در هشتگ یک تئاتری هستم، پاسخ توهین یک نشریه به اهالی تئاتر را دادید و چه وقتی نمایشتان «لاموزیکا» را برای حفظ سلامت تماشاگران متوقف کردید و چه زمانی که نگرانیهای خود را درباره وضع معیشتی تئاتریها مطرح کردید. باوجود ادبیات و لحن توهینآمیز آن نشریه درباره هنرمندان تئاتر، فکر نمیکنید شاید بشود روی یکی دو نکته آن تامل کرد؛ مثل حضور سلبریتیها در برخی نمایشها و تبدیل بعضی نمایشها به تئاتر لاکچری یا بحث برخی بیاخلاقیها در تئاتر آزاد؟
ما جملهای داریم که میگوید تئاتر، ارث پدری ما نیست. شما اگر فکر میکنید اینکاره هستید و تئاتر را بلدید، میتوانید از هر صنف و جایی بیایید و خودتان را در بوته آزمایش قرار دهید. چرا ما سریع در مقابل هر چیزی موضع میگیریم؟ موضع گرفتن، غلطترین برخورد با هر نظریهای است. اگر شما با هر چیزی تند و رادیکال برخورد کنید، نتیجه معکوس میدهد. من اسم نمیآورم اما ما بازیگر حرفهای سینما را سراغ داریم که به تالار وحدت آمد و یک کار تئاتر کرد و بعدش هم گفت خداحافظ. چه اشکالی دارد؟ اتفاقا که از این عزیزان شنیدم چقدر تئاتر سخت است. بهنظرم وقتی یکبار به ولع، شوق و تجربه، کار تئاتر میکنند، متوجه سختیهای این فضا میشوند و احترام بیشتری به خانواده تئاتر میگذارند. تئاتر، در کشور ما هنر فقیری است، درحالیکه در تمام دنیا هنر گرانی محسوب میشود. شما در اروپا یک بلیت تئاتر را خیلی گران میخرید اما وقتی من اینجا بلیت نمایشم «لاموزیکا» را تازه با سه قیمت عرضه میکنم، با برچسب تئاتر پرزرق و برق مواجه میشوم؛ آن هم در روزگاری که هویج کیلویی ۳۰ هزار تومان است.
البته فکر کنم دلیل برچسب تئاتر پرزرق و برق، بیشتر به علت قیمت سوم نمایش شما یعنی ۱۱۰ هزار تومان بود وگرنه قیمتهای ۹۰ و ۷۰ هزار تومان بلیت تقریبا معمولی و رایج خیلی از نمایشهاست.
اصلا همان ۱۱۰ هزار تومان را مبنا قرار میدهیم. چه اشکالی دارد؟ آیا هنر تئاتر با دو بازیگر حرفهای روی صحنه و حداقل ۱۲نفر عوامل صحنه، قابلیت این رقم را ندارد؟ حساب اقتصادی کنید تا ببینید این قیمت بلیتها، واقعا گران است؟ انجمن نمایش برای جبران شرایط کرونایی و نفروختن صندلیها، به گروههای نمایشی کمکهزینه پرداخت میکند اما قیمت بلیت نمایشها را ۳۰ هزار تومان در نظر گرفته است. اصلا ما دیگر بلیت ۳۰ هزار تومانی داریم؟ این یک نگاه غلط است که بهنظرم رسانههای زرد باعث آن شدند. چطور وقتی دوست و همکار باسابقه ما با بسیاری بازیگر چهره، به قول خودشان تئاتری لاکچری را پنج سال پیش در اسپیناس پالاس و با سه برابر قیمت بلیت نمایش من روی صحنه میبرد، اینقدر در مقابل آن موضع نمیگیرند؟ حالا به بحث تئاتر آزاد برگردم. ما در تئاتر دنیا همهگونه تئاتر داریم، این مخاطب است که انتخاب میکند. این ما اهالی تئاتر هستیم که یاد میدهیم مخاطب چه چیز را برای تماشا انتخاب کند. ما هستیم که به عنوان رسانه فرهنگی، کمک میکنیم سلیقه و شعور مخاطب بالاتر برود. قصد بیاحترامی ندارم به عزیزانی که در تئاتر آزاد - که گونهای از تئاتر است- کار میکنند، منظورم این است که برخورد رادیکال با تئاتر آزاد جواب نمیدهد و ماجرا بدتر میشود. اتفاقا ولع تماشای این کارها بیشتر میشود. به هنرجویان خودم میگویم اینقدر باید نمایشهای مختلف ببینند تا بدانند که کدام تئاتر حرفی برای گفتن دارد و کدام نمایشها چیزی برای ارائه ندارند. سلیقه و آموزش بحث مفصلی است و نمیشود با برخوردهای تند، مخاطبان را مجبور به انتخاب کرد.
پس اعتقاد دارید که میتوان با تئاتر خوب، سلیقه مخاطبان را شکل داد و فرهنگسازی کرد.
دقیقا. اگر به حساب خودنمایی نگذارند، نمایش کافه پولشری من نزدیک ۱۰۰ اجرا داشت یا در همین نمایش لاموزیکا در ۱۳شب اجرا، تماشاگرانی داشتم که سه بار آمدند و کار را دیدند. این اتفاق خوبی است، یعنی تماشاگر نمایش را دوست داشته و جنس کار هم طوری بود که انگار تماشاگر باید هر بار میآمد تا چیز تازهای را کشف کند. در مجموع حرفم این است با زورگویی و باید و نباید، نمیتوانیم فرهنگسازی کنیم. باید اجازه دهیم سلایق مختلف بیایند و کار کنند اما ما بهعنوان اهالی تئاتر و اصحاب رسانه باید تلاش بیشتری برای فرهنگسازی و رشد سلیقه و جذب طیف وسیعتری از مخاطبان داشته باشیم.
اینکه بازیگران با اولین کارشان چهره شوند، خوب است یا بد؟ مثل اتفاقی که برای شما با نقش مریم در سریال همسران افتاد؟
یک مقدار کار را برای بازیگر سخت میکند، برای اینکه همیشه این توقع وجود دارد که همیشه در نقش اصلی ظاهر شوید و اجازه آزمون و خطا را از شما میگیرد. من آن زمان سن کمی داشتم و فقط ۲۳ ساله بودم و میتوانستم نقشهای مختلفی را تجربه کنم اما متاسفانه یکی دو نفر از دوستان در آن زمان مشاوره خوبی به من ندادند و نظرشان این بود که من چون با نقش اصلی ورود کردهام، فقط باید نقش اصلی بازی کنم. این باعث شد فرصت تجربه از من گرفته شود.
این گام اول خوب در تئاتر هم برای شما اتفاق افتاد و سال ۷۱ و زمانی که ۲۱ سال داشتید، در نمایش «ساحره سوزان» به کارگردانی اکبر زنجانپور بازی کردید. چه نقشی داشتید؟
نقش مری وارن، یکی از سه نقش اصلی دختران نمایش را بازی میکردم. ساحره سوزان یکی از نمایشنامههای مهم آرتور میلر بود و به شکل تمثیلی ماجرای دوره مککارتیسم و دادگاه مککارتی را روایت میکرد. من دانشجوی آقای زنجانپور بودم و ایشان ما را از کلاسها برای بازی در این نمایش انتخاب کردند. خوشبختانه این نمایش بازتاب خوبی داشت و جای پایم را حداقل در تئاتر محکم کرد. چون در تئاتر تنوع متن و نقش زیاد است، امکان آزمون و انتخاب بیشتری به شما میدهد. اما در تصویر وقتی مثلا در نقش یک مادر بازی میکنید دیگر کارتان تمام است و مدام به شما نقش مادر پیشنهاد میشود. متاسفانه برخلاف تئاتر، کارگردانها و تهیهکنندههای ما در عرصه تصویر، برای انتخاب بازیگران، چندان ریسکپذیر نیستند.
ساحره سوزان در کدام سالن روی صحنه رفت؟
تالار سنگلج.
به جز شما، چه کسانی در آن بازی میکردند؟
آقایان اکبر زنجانپور و حبیب دهقاننسب از بازیگران حرفهای کار بودند. آقایان مجتبی یاسینی نازنین و فرشید زارعیفرد هم از بازیگران نمایش بودند. فرهاد جم، زیبا خادمحقیقت، نسرین جمالی و برخی دوستان دیگر هم در این کار حضور داشتند.
حس و حالتان در شب اول اجرا را به یاد دارید؟ احیانا ترس و استرس نداشتید؟
اصولا کار با آقای زنجانپور اینقدر سخت است که شب اول و آخرش خیلی با هم فرق نمیکند! (میخندد) هر شب به یک اندازه اضطراب دارید و وضعیت نگرانکننده است. تئاتر همیشه برای من مثل همان اولین کار، اضطراب و نگرانی خودش را دارد. از ساحره سوزان، خاطره ویژهای هم دارم. یک صحنه دادگاه داشتیم که خیلی سنگین و پرفشار بود و دخترها برای سرکوب کردن یکی از افراد شهر، باید رنگ عوض و تظاهر میکردند شیطان در آنها حلول کرده است.
وقتی از صحنه بیرون رفتم، نسرین، یکی از همبازیهایم با نگرانی به سمتم دوید. ماجرا این بود که من در صحنه خون دماغ شده بودم اما از بس فشار صحنه سنگین بود، متوجه نشده بودم. با وجود این، ساحره سوزان خیلی کار عزیز و شیرینی برای من است. مهمترین خاطره این کار هم حضور زندهیاد آقای داوود رشیدی نازنین بود که شب آخر آمدند و نمایش را دیدند و آشنایی من با ایشان از آنجا شکل گرفت.
معادلات سینما و شبکه خانگی پیچیده است
چرا اینقدر در سینما کمکار بودید و حتی میتوان گفت تقریبا اصلا فعالیت نکردید. در کارنامه سینمایی شما تنها اسم دو فیلم به چشم میخورد، اتفاقا هر دو هم به کارگردانی رسول صدرعاملی: دیشب باباتو دیدم آیدا و زندگی با چشمان بسته. این مسیر جدایی شما با سینما خودخواسته بود یا ناخواسته؟
خودخواسته که نبود. خیلی صریح و بیپرده بحث سینما و اخیرا هم شبکه نمایش خانگی، معادلات پیچیدهای دارد و گروههای مشخصی برای آن تصمیم میگیرند. در دهه ۷۰ که اوج حضور من در عرصه تصویر بود، چندین بار موقعیت کاری در سینما داشتم و حتی در برخی موارد پای قرارداد هم رفتم اما در آخرین لحظات به دلیل بحث سرمایهگذار و برخی مسائل دیگر، منجر به نتیجه نشد و اتفاقی نیفتاد. به مرور زمان دچار یک دلزدگی شدم. حرفه ما به این صورت است که وقتی مدتی کار نکنید، فضایی درباره شما ایجاد میشود و فکر میکنند که اصلا نمیخواهید کار کنید. درحالی که واقعا درباره من این طوری نبود که نخواهم در سینما کار کنم. ضمن اینکه من هم ترجیح میدادم حضور در هر کاری را نپذیرم و خاص و گزیدهکار باشم. با این نگاه و سلیقه، مگر در سال چند کار خاص در سینما داریم و اصلا چند تا از این کارها به من پیشنهاد میشود که بخواهم از میان آنها انتخاب کنم؟ نکته مهم دیگری که در سیستم انتخاب بازیگر ما وجود دارد و بخش عظیم آن به تصمیمات سرمایهگذار و تهیهکننده برمیگردد، بحث مدشدن است و ناگهان یک بازیگر مد میشود. اصلا هم منکر توانایی دوستان هنرمندم نیستم و به آنها اساعه ادب نمیکنم اما هر بار مد میشود که فلان بازیگر در همه کارها باشد. خود این بازیگران هم خیلی کم میتوانند در مقابل پیشنهادهای متعدد مقاومت کنند. چرا؟ چون میدانند امنیت شغلی خیلی پایین است و تا وقتی روی بورس هستند، باید کار کنند. چون میدانند بعدا بازیگران دیگری مد میشوند و آنها دیگر اولویت اصلی برای پیشنهاد و بازی در نقشها نیستند. به جز این، گاهی تصمیمات دوستان پشتصحنه هم در این زمینه تاثیرگذار است. یک روز دوست عزیز کارگردانی که برای دیدن نمایش کافه پولشری آمده بود، از من گلایه کرد حالا دیگر سر کار من نمیآیی و برای کار من وقت نداری؟ وقتی اظهار تعجب و بیاطلاعی کردم، بلافاصله با دستیارش تماس گرفت و از او توضیح خواست و معلوم شد بهانهای برای حضورنیافتن من تراشیده و دوست دیگری را جایگزین کردهاند. گاهی دوستان پشت صحنه، چنین کملطفیهایی هم دارند. یکی دیگر از دلایل این حضور کمرنگ در سینما هم این بود که درست در زمان اوج کارم، اصطلاحا سینمای چشمآبیها و چشمروشنها رونق گرفت. بیتعارف باید بگویم در سینما بدشانسی آوردم و موقعیتهای خوبی برایم فراهم نشد. نقشم در فیلم زندگی با چشمان بسته خیلی مهمتر از دیشب باباتو دیدم آیدا بود و حتی دو نفر از همکاران به من زنگ زدند و گفتند تو امسال سیمرغ مکمل زن را در جشنواره فیلم فجر میگیری اما نقشم درگیر ممیزی و نابود شد. روزی که بالاخره فیلم بعد از قیچیهای متعدد آزاد شد و رفتم آن را دیدم، گریه کردم، چون واقعا هیچ چیزی از نقشم نمانده بود. فیلم هم که قبلش توقیف شده بود و اصلا در جشنواره حضور نداشت. دیده نشد دیگر، دیده نشد. بخشی از این ماجرا به شانس هم برمیگردد. شاید من خیلی خوششانس نبودم. البته به جز این، بدقولیهایی هم وجود دارد. دو سال پیش با وعده و اعتماد، سریال مانکن را بازی کردم. قرار بود نقشم چیز دیگری باشد و یکی از سه کاراکتر اصلی داستان را بازی کنم اما وسط فیلمبرداری اتفاق دیگری میافتد و سناریو به هم میریزد و تبدیل به چیز دیگری میشود. این به منِ بازیگر آسیب میزند، چون بقیه که این فرآیند را نمیدانند.
علی رستگار - سینما / روزنامه جام جم