اولین فیلمهای تاریخ سینما یعنی «کارگران در حال خروج از کارخانه لومیر» و «ورود لکوموتیو بخار به ایستگاه لسیوته» ساخته برادران لومیر، تنها با حضور جمعیت جلوی دوربین شکل گرفت. البته این فیلمها بیشتر در حوزه مستند قرار میگیرند و این بخشی از زندگی افراد است که به فیلم راه پیدا میکند اما حضور و کارکرد آنها مشابه همان جماعتی است که بعدها به عنوان سیاهیلشکر از آنها یاد شد؛ یعنی بازیگران یا به عبارت بهتر افرادی که در فیلمها و سریالها بیشتر در نماها و سکانسهای شلوغ و به عنوان مردم و جمعیت استفاده میشوند و دیالوگ و بازی ویژه و برجستهای ندارند و حضور تصویریشان صرفا برای القای حس زندگی در صحنهها و در راستای جلوهگری هرچه بیشتر قهرمانها و بازیگران اصلی و مکمل است. افرادی که با وجود حضور در جلوی دوربین، کمتر کسی از آنها به عنوان بازیگر یاد میکند. آدمهای حاشیهای سینما که سازندگان آثار، معمولا حتی آنها را شایسته ذکر نام در تیتراژ پایانی هم نمیدانند.
از سیاهیلشکری تا هنروری
اگرچه همچنان میشود درباره سیاهیلشکرها مرثیهسراییها کرد و از بیرحمی و نامردی سینما گفت که با شیفتگان و عاشقان بیمصالح و بیسلاحش که عموما دانش این کار و حتی استعداد و امکان رشد در این زمینه و پیوستن به ردههای بالاتر را ندارند، بد تا میکند و شانسی به آنها نمیدهد اما انگار به مرور اتفاقات کم و بیش مثبتی هم در این فضا حاصل شده است و سیاهیلشکر امروز با سیاهیلشکر دیروز توفیر دارد و چندان قابل قیاس نیست. البته هنوز هم بیشتر این جماعت علاقهمند بازیگری و صرفا حضور جلوی دوربین، از طبقات فرودست و متوسط به پایین جامعه هستند و با نگاهی منصفانه، بخت و اقبال رشد و پیشرفت در عرصه بازیگری و سینما را ندارند، اما این شامل همه آنها نمیشود و میتوان حتی از دل سیاهیلشکرها، منتظر ظهور یک ستاره بود. احتمالا نمایی از فیلم «طوفان در شهر ما» ساخته ساموئل خاچیکیان محصول سال ۱۳۳۷ را این روزها در فضای مجازی دیدهاید که بهروز وثوقی به عنوان سیاهیلشکر در آن رویت میشود. بازیگری که چند سال بعد از آن به یکی از ستارههای سینمای ایران تبدیل شد. شاید همین یک مثال برای روحیه گرفتن و انگیزه مضاعف جماعت سیاهیلشکر کافی باشد و موجبات افزایش رویابافی و خیالپردازیهای آنها را فراهم کند. همچنین در این سالها در سینمای ایران دست کم در ظاهر برای سیاهیلشکرها احترام بیشتری قائل میشوند و در فضاهای رسمی و رسانهای از آنها به عنوان هنرور یاد میکنند اما اینکه چقدر این احترام در واقعیت و پشت صحنه فیلمها هم وجود دارد و چقدر در بحث دستمزدی، وضعشان نسبت به گذشته تغییر کرده، بحث دیگری است که نیاز به بررسی کارشناسانه دارد. میدانیم سازوکار انتخاب سیاهیلشکر و بازیگران برای بازی در نقش جمعیت و مردم، ساز و کاری منظم و انسانیتر نسبت به سالهای دور دارد و چه بسا برخی مهارتهای ابتدایی بازیگری به آنها آموزش داده میشود و در بیشتر مواقع، دیگر از سر چهار راهها سیاهیلشکر انتخاب نمیکنند.
سیاهیلشکر واقعا کجا میآیی؟
سیاهیلشکرها با وجود حضور همیشگی در سینما و پیرشدن به پای سینما همیشه مورد غفلت قرار میگیرند و کمتر در سینما به آنها توجه و حتی از ایشان یاد میشود. اگر هم نکته و اشارهای باشد، معمولا ذکر مصائب و رنج ازلی و ابدی آنها در سینماست. مثل نوشته درخشان جهانبخش نورایی، منتقد برجسته فیلم درباره این جماعت با عنوان «سیاهیلشکر کجا میآیی؟» در یکی از نشریات پیش از انقلاب که اشاره به عشق کور بسیاری از مردم به سینما دارد که به عشق ستارهشدن و بازی در فیلمها از دور و نزدیک به تهران میآیند اما از شیفتگی آنها سوءاستفاده میشود و سر از جاهایی که نباید درمیآورند. فیلم سینمایی «سرخپوستها» شاید مهمترین فیلم سینمای ایران با موضوع سیاهیلشکرها باشد. غلامحسین لطفی این فیلم درخشان را سال ۵۷ نوشت و کارگردانی کرد. قصه فیلم در پاتوق و محل اجتماع سیاهیلشکرهای فیلمفارسی یعنی ارباب جمشید روایت میشود. روایتی نیشدار و گزنده که ضمن ابراز همدردی با جماعت سیاهیلشکر، حکم نوعی هشدار و تابلوی ورود ممنوع برای شیفتگان بیابزار و بدون پشتوانه برای حضور به هر قیمتی در سینما را هم دارد اما مگر عاشقی، نسبتی با منطق دارد و دلدادگان چشم و گوش بسته، وقعی به چنین هشدارهایی مینهند؟
شاهد احمدلو هم به عنوان کسی که در سینما رشد کرد، اوایل دهه ۷۰ مستند کوتاهی به نام «سیاهیلشکر» یا «زندگی در لانگ شات» ساخت و پای درددل و رنجگویههای برخی سیاهیلشکرهای ارباب جمشید نشست. روایتی که قدر دید و احمدلو را به عنوان استعدادی درخشان در کارگردانی هم معرفی کرد. آن جوانی که برای مصاحبه، سراغ سیاهیلشکرها رفت، مهران غفوریان بود که چهرهاش نسبتی با این سالها و روزهایش ندارد. خود شاهد احمدلوی آنموقع ۲۰ ساله هم که بسیار کم سن و سالتر از سن واقعیاش نشان میداد ـ که بزنیم به تخته هنوز هم در ۴۸سالگی این ویژگی را دارد ـ در صحنه کوتاهی، نقش یک جوان شیفته سینما را بازی میکند که اصرار دارد، خودش را با گروه سازنده مستند همراه کند و آنها را نزد سیاهیلشکرهای ارباب جمشید ببرد. فیلم سیاهیلشکر ضمن روایتی همدلانه و دلسوزانه، جهان متفاوت جماعت هنرور را با دنیای رک و بیرحم واقعی نشان میدهد. اینکه شاید سقف آرزوها و خواستههای این دلبستگان سینما بسیار بلندتر از استعداد و توانایی آنها باشد.اما یکی از زیباترین لحظات سینمای ایران که خستگی را دست کم برای ساعاتی از تن رنجور و دل غمگین سیاهیلشکرها زدود و لبخندی بر لبهایشان نشاند، در افتتاحیه سی و دومین جشنواره فیلم فجر رقم خورد. جایی که به پیشنهاد مهدی هاشمی، سه سیاهیلشکر قدیمی سینمای ایران در تجلیل از او حاضر شدند و هاشمی را به صحنه دعوت کردند: محمد لالی (محمد ذوالفقاری)، چیچو (شمسالدین دولتشاهی) و غلام ژاپنی (غلامحسین میرزایی). کار بزرگ هاشمی، به نوعی ادای دین به زحمات و تلاشهای چندین ساله سیاهیلشکرهای سینمای ایران بود.
کار خوب خطیبی
اما آنچه باعث شد فیل ما یاد سیاهیلشکرهای عزیز سینمای ایران را کند چیست؟ پست اخیر اشکان خطیبی در صفحه شخصیاش در اینستاگرام. او که این روزها با نقشآفرینیاش در سریال «خاتون» دوباره موردتوجه قرار گرفته، در حرکتی ارزشمند و مثالزدنی با انتشار پستی از هنروران این سریال قدردانی کرد. خطیبی ضمن انتشار چند عکسی که خودش سر صحنه از تلاشها و سختیهای هنروران گرفته، نوشت: «این عکسها را از همکاران گیلانیام سر صحنه خاتون برداشتهام. تا به حال هنروری را به هیچ علاقهمند به بازیگری پیشنهاد ندادهام، چرا که فکر میکنم آنچه در سینمای ایران به عنوان پیشه هنروری وجود دارد، نسبتی با بازیگری ندارد اما آنچه در طول فیلمبرداری خاتون در گیلان از چند صد همکار ـ هنرورم دیدم، جز عشق به بازیگری، صبوری، احترام، پشتکار و ایثار نبود. تا آنجا که میتوانم بگویم از خیلیهایشان آموختم. بارها و بارها بر خاک خوابیدند و چسبناکی خون مصنوعی و حشراتی را که به خاطر همین خونها جذبشان میشدند، تاب آوردند و دم نزدند و هر بار که من و باقی گروه جویای احوالشان میشدیم، با جدیت پاسخ میدادند مهم این است که نتیجه کارشان خوب شود. کودکان و سالمندان سرما و باران و لباسهای خیس و گشنگی را تاب میآوردند چرا که به کارمان اعتقاد داشتند و مهمتر از آن به بازیگری، به خود مفهوم بازیگری عاشقانه عشق میورزیدند. خیلیهایشان دانشآموخته تئاتر و هنر هستند و قاب و لنز و حس و اکت را میشناسند. این یادداشت برای شماست؛ شمایی که به هزاران دلیل از جمله مرکزیت اتفاقات هنری در پایتخت از رسیدن به آنچه عشق و حقت هست بازماندهای. تو دوست من، همکار منی. سقف آرزوهایت بلند.»
مدتی قبل از او تینا پاکروان، نویسنده و کارگردان این سریال هم با انتشار پستی، از هنروران خاتون به نیکی یاد کرد و یکی از معضلات سینمای ایران را جدی نگرفتن هنروران دانست.
علی رستگار - سینما / روزنامه جام جم