همان زمان هم موارد نقض ادعای کپی بودن فیلم رسانهای شد که ایده اصلی را متعلق به کارگاه فیلمسازی فرهادی در موسسه کارنامه میدانست.
فارغ از اینکه حق با چه کسی است و در هر شرایطی باید حق و حقوق منبع اصلی را محترم انگاشت و هر دو طرف باید موضعی صادقانه و حرفهای داشته باشند، انتشار مستند دوسر برد، دوسر باخت در یوتیوب، حکایت از شباهتهای عجیب با فیلم قهرمان دارد یا بهتر است بگوییم با توجه به تقدم ساخت مستند، فیلم فرهادی شباهتهای زیادی به فیلم مسیحزاده دارد. حتی اگر ایده اصلی متعلق به فرهادی باشد اما این میزان از شباهت دو فیلم کمی بیش از حد متعارف است و قطعا نیاز به توضیحات سازندگان قهرمان و شفافیت کامل در این زمینه دارد. هرچند باز ممکن است فرهادی در مسیر تحقیق و تولید مستند هم نقش داشته و این ساختار و سکانسها با هدایت این فیلمساز شکل گرفته باشد. نقیض همین گمانهزنی هم این است که اگر اینچنین بود، احتمالا در تیتراژ فیلم نامی از او برده میشد اما در حالحاضر تنها در عنوانبندی اول به کارگاه موسسه کارنامه اشاره میشود.
انجمن مستندسازان روز گذشته با انتشار بیانیهای، درباره پخش این مستند همزمان با اکران فیلم قهرمان نوشت: انجمن مستندسازان بنا دارد بحث و گفتوگو پیرامون این موضوع را از باب کشف و تنظیم روابط درست حقوقی و هنری در خصوص اثرپذیری فیلم داستانی از یک فیلم مستند شروع و تا رسیدن به داوری خرد جمعی ادامه دهد.
در این گزارش سعی کردیم با چند تصویر مستند دوسر برد، دوسر باخت، به شباهتهای آن به قهرمان فرهادی اشاره کنیم. البته امیدواریم شما هر دو فیلم را دیده باشید تا هم ما قصه آنها را لو نداده باشیم و هم اینکه بهخوبی بتوانید درباره شباهتها و تفاوتها و احتمال کپیبودن صحنهها و موقعیتها، قضاوت کنید.
دوسر برد یا دوسر باخت؟
فیلم مستند دوسر برد، دوسر باخت، سه بخش دارد که فیلمساز همچون نمایش عنوان پرده را به کار میبرد. پرده اول: افسانه شکری (روایت زندانی)، پرده دوم: به دنبال زهرا یعقوبی، پرده سوم حقیقت گمشده. در این فیلم با مردی به نام محمدرضا شکری همراه میشویم که یک زندانی مالی است که به دلیل ناتوانی در پرداخت مهریه سنگین و بدهیهای دیگر، دوران محکومیت خود را میگذراند اما هنگام مرخصی، یک کیف زنانه پر از پول پیدا میکند و با وجود نیاز مالی، آن را به صاحبش برمیگرداند. عمل قهرمانانه او، بازتاب خوبی در رسانهها پیدا میکند و باعث کمکهای مالی به او و آزادیاش از زندان میشود. هرچند آنطور که در شرحنوشت پایانی مستند میخوانیم، او دوباره به دلیل بدهی مالی به زندان برمیگردد و ادامه محکومیت خود را میگذراند. خب، کلیت این خلاصه بهجز آن بحث آزادی و اگر اشتباه نکنیم مهریه، خیلی شبیه قهرمان است. در واقع قهرمان خیلی در کلیت شبیه این واقعیت است.
مبلغ بالای بدهی، پیدا کردن پول، بازگرداندن آن به صاحبش، جدایی مرد و همسر سابقش و داشتن یک بچه (البته در واقعیت محمدرضا یک دختر به نام تبسم دارد و رحیم در فیلم یک پسر به اسم سیاوش) و وجود خانمی بهعنوان روابطعمومی زندان، حرفه مرد که به کار نقاشی و خطاطی و تابلونویسی میپردازد و...
بسیار ما را به یاد قهرمان میاندازد. به جز اینها شباهتهای دیگری هم هست که به آن اشاره میکنیم.
حتی سکانسهای شروع هر دو فیلم با زندان است. در مستند گروه فیلمسازی، محمدرضا را جلوی در زندانی میبرد که از آن آزاد شده و در قهرمان هم آمدن رحیم به مرخصی را میبینیم.
خونسردی و آرامش رحیم هم تا حدودی از محمدرضا میآید. محمدرضا در جایی از مستند میگوید که «نهایت خشمم، خندهمه!» البته تفاوتهایی هم در شخصیتپردازی لحاظ شده و رحیم فیلم با وجود برخی زرنگیهای بینتیجه، به زبلی و بازیگوشی و متوقع بودن شخصیت اصلی نیست و یک جاهایی هم بالاخره و در حد مختصات شخصیتی خودش از کوره درمیرود.
آن بحث تردید و وسوسه رحیم برای برداشتن پول برای خود یا پس دادن آن به صاحبش در قهرمان هم مستقیما از مستند دوسر برد، دوسر باخت میآید.
در مستند هم مسوولان زندان میخواهند منشأ و دلیل این عمل خیر و قهرمانانه را تاثیرپذیری رحیم در زندان و بهرهمندی از سازمان فرهنگی بدانند. ولی نکته بامزه که در مستند وجود دارد و در فیلم به نوعی جدی مطرح میشود، تقابل و رویارویی بدهکار زندانی با مسوولان زندان است. رحیم این مخالفت را با اجازه ندادن به یکی از مسوولان زندان با انتشار فیلم ترحمانگیز پسرش نشان میدهد اما محمدرضا ابدا این عمل خیر و قهرمانانه خودش را ناشی از حضور در کلاسهای فرهنگی زندان نمیداند و حتی کمکی که ستاد دیه برای آزادی او انجام میدهد را بسیار کمتر از حق و دستمزد خودش برای رنگآمیزی محیط زندان میداند.
یکی از نکات قابل اشاره که البته ربط مستقیمی به متن فیلم و بحث شباهتها ندارد و بیشتر فرامتنی است، سؤالی است که محمدرضا در دو جای فیلم از کارگردان میپرسد که این مستند در داخل پخش میشود یا خارج. نظرش هم این بود که فیلم برای پخش جهانی مناسبتر است. دقیقا اتفاقی است که برای خود قهرمان افتاده و با وجود موج استقبال داخلی (و البته کم و بیش به همان اندازه مخالفت)، بیشتر فیلمی باب طبع جشنوارهها و جایزههای سینمایی خارج از کشور است تا احیانا خوانشهای دیگری از وضعیت قهرمان ایرانی داشته باشند.
عرق ملی و فضای باستانی
یکی دیگر از نکتههای عجیب دیگر که بر شباهت دو فیلم میافزاید، عنوان شدن بحث ملی است. البته باز هم بهرهبرداری نعل به نعل نیست و این مورد کاملا به هوشمندی فرهادی برمیگردد که از برخی جملات و تصاویر ظاهرا ساده که شاید چندان هم مدنظر کارگردان مستند نبوده، خوانشی درخشان دارد. اما به هرحال پایگاه این بهرهمندی در خود مستند است. محمدرضا در جایی از مستند میگوید: «اون روز عرق ملی بودنم، ایرانی بودنم بهم گفت این کار (بازگرداندن پول به صاحبش) رو بکن ولی اگه الان پیدا کنم، نمیکنم این کار رو، چون خودم واقعا نیاز دارم.» بعدا هم در صحنهای، محمدرضا را در مکانی میبینیم که نشانههایی باستانی و تاریخی دارد.
در پایان فیلم هم محل زندگی زنی که ظاهرا صاحب پول است، منطقهای باستانی و پر از اشیای عتیقه است. فرهادی چطور از مجموع اینها در قهرمان استفاده کرده است؟ حضور رحیم اوایل فیلم در منطقه باستانی نقش رستم که قهرمان را مستعد ارجاعات و تاویلهای فرامتنی بسیاری درباره ایران میکند.
بحث مجهول بودن هویت زن صاحب پول در قهرمان هم کاملا متاثر از مستند دو سر برد، دو سر باخت است. در مستند البته اسم زن مطرح میشود، زهرا یعقوبی و خود محمدرضا هم او را میبیند و پول را به او برمیگرداند، اما در پایان و با اینکه کارگردان و گروه سازنده با سختی فراوان، زن و همسرش را در منطقهای دورافتاده در کازرون میبینند، آنها زیر بار ماجرای پول نمیروند و انکار میکنند. البته همسر زن، شاید به شوخی بحث احراز هویتی خودشان را برای دریافت پول مطرح میکنند، یعنی همان اشتباهی که رحیم و در واقع خواهرش موقع تحویل سکه مرتکب شد و سهم مهمی در گرفتاریهای بعدی رحیم داشت.
باز یکی دیگر از نکات قابل اشاره مستند، حضور گروه سازنده در روز عاشورا برای یافتن زن صاحب پول است. مشاهده یک گروه تعزیه، باز هم ربط مستقیمی به قهرمان ندارد اما اگر بدانیم فرهادی از بازیگر تعزیه شیراز و نقش شمر، علیرضا جهاندیده برای بازی در نقش حسین، شوهرخواهر رحیم در قهرمان استفاده کرده، ماجرا وارد فاز جالبی میشود.
تفاوتهای قهرمان با مستند
فیلم قهرمان فرهادی البته چیزهایی کاملا مختص به خود دارد، بهویژه حضور فرخنده به عنوان عشق زندگی رحیم که عاشقانه برای رهایی کسی که دوست دارد به آب و آتش میزند.
همچنین حضور شخصیت خواهر و شوهرخواهر در فیلم قهرمان هم که نقش مهمی در قصه دارند، در واقعیت وجود ندارد. و ذکر این نکته مهم اینکه با همه قوت مستند، آنچه حالا باعث طرح و احتمالا دیده شدن آن شده، نام و اعتبار و موفقیت فیلم قهرمان است.
نقش جامجم در قهرمان
نقش روزنامه جامجم را هم نباید در تولید فیلم قهرمان فرهادی نادیده گرفت! یکی از روزنامههایی که در زمان ماجرای واقعی و سال ۹۱ سراغ محمدرضا شکری رفت و با او درباره کار قهرمانانهاش مصاحبه کرد و نقش مهمی در شهرت و کمکهای مردمی به او داشت. در مستند دو سر برد، دو سر باخت هم تصویری از آن گزارش را میبینیم با تیتر: تبسم به من افتخار خواهد کرد. این تیتر با توجه به فضای قهرمان اینطوری میشود: سیاوش به من افتخار خواهد کرد. در واقع برای رحیم همین کفایت میکند که قهرمان پسرش باشد.
گروه فرهنگ و هنر / روزنامه جام جم