این کتاب کوششی است برای رسیدن به نگاهی نو و زبانی نو برای دیدن و بازگفتن مسالهای که به زعم نویسنده نه تنها ایران که تمام جهان متمدن با آن روبهرو است؛ مساله اسرائیل. او پیشگفتار این کتاب را چنین آغاز کرده: این که میان این حجم عظیم فریادهای مرگ بر اسرائیل که از هر سوی از رسانههای مرتبط با دیدگاه مطلوب و موجه کشورمان میشنویم و میبینیم و میخوانیم، نوشتن چنین کتابی چه لزومی داشت، نخستین پرسشی است که باید در این پیشگفتار به آن پاسخ بدهم. علیانی کوشیده نشان دهد مشکل اصلی اسرائیل با انسانها تلاش این حاکمیت برای بالا بردن میزان تبعیض و بازگرداندن تاریخ بشر به سمتی است که دوباره مردمسالاری فراموش شود و تبعیض در شدیدترین شکلش جای آن را بگیرد. این که اسرائیل نه تنها در روند تاریخی پدیدآیی خود بر ایدههای ضد انسانی بنا شده که حتی یهودیان را هم قربانی تبعیض میخواسته، که امروز نیز پیشرو در پروردن و اجرای ضد انسانیترین شکلهای تبعیض علیه انسانها (مسلمان، مسیحی یا یهودی) است و حتی تلاش زیادی برای پنهان کردن این گرایش خود نمیکند. گمان کردیم این نگاه و زبان نو ارزش یک بار دیدن را دارد به همین مناسبت فصل چهارم از بخش اول کتاب را که به نوعی نشاندهنده زبان و نگاه کتاب است، به عنوان نمونه در اختیار خوانندگان خود میگذاریم.
رودولف راکر و مرز میان دو یهودستاندیوید ادلشتات یهودی بود که در چهارشنبه ۹ می ۱۸۶۶ در روسیه در نزدیکی مسکو به دنیا آمد. در محل تولدش کالوگا سالها پیش از وضع قانون می ۱۸۸۲ مردم محلی یهودیان را پذیرا نبودند، اما پدر دیوید با داشتن ۲۵ سال سابقه خدمت در ارتش استثنا محسوب میشد. دیوید را چندان یهودی بار نیاوردند. خانوادهاش پذیرفته بودند او عضوی از ملت روسیه است. دیوید طبع شعر داشت و در یازده سالگی شروع کرد که به روسی شعر بنویسد. در چهارده سالگی به کیف رفت و این سفر مهمترین اثر را در زندگی او داشت.
او در زمان ترور تزار الکساندر دوم در کیف بود. مردم کیف از مدتها پیش به دلیل حضور رو به فزونی یهودیان در این شهر، دستیابی گروهی از یهودیان به موفقیتهای مالی و تجاری و نیز تفاوتهای فرهنگی با آنان دچار نفرت و کینهای بیصدا نسبت به یهودیان بودند. برای دریافتن مفهوم «رو به فزونی» در نظر بگیرید که یهودیان کیف در فاصله کمتر از ۱۰۰ سال، ۵۴ برابر شدند و شاید نزدیک ۲۰درصد از جمعیت شهر را تشکیل میدادند.
تمام این ناخوشی دیرینه در عکسالعمل به ترور تزار خود را نشان داد. ابتدا روزنامهنگاران حدس زدند که تروریستها یهودی بودهاند، بعدها هر چند همان روزنامهنگاران تصریح کردند که ترور ربطی به یهودیان نداشته و تنها یکی از اعضای کم اهمیت گروه یهودیزاده بوده، موجهای غارت و کشتار علیه یهودیان فروکش نکرد.
در طول این دوران وحشتناک شاید تنها رفتار حامیانهای که ادلشتات دید اطلاعیه اتحادیه کارگران جنوب روسیه بود که میگفت:
برادران کارگر
شما یهودیان را میزنید، و از دم میزنید. نباید کسی یهودی را به این دلیل بزند که یهودی است و خدا را به شیوهای دیگر عبادت میکند. در واقع خدا یکی است و برای همه یکسان است. بلکه یهودیای را باید زد که از مردم میدزدد و خون کارگران را میمکد. اگر صادق باشیم کارخانهداران خودمان هم بدتر از یهودیها از کارگران میدزدند و آنان را نابود میکنند، [خون آنان را] میمکند تا خشک شوند، برای خودشان پول روی پول انبار میکنند، و مدام شکمگندهتر میشوند. حالا باید چنین خونخوارانی را رها کرد و سراغ یهودیانی رفت که مثل خودمان کارهای سخت میکنند، خردهفروشی میکنند، کارگر غیر ماهر هستند و آنها را چاپید؟ این که یک کارگر فقیر را بزنید گناه است، حتی اگر از نسل مغول باشد.
این بیانیه هر چند عملا کار خاصی برای یهودیان نکرد اما ذهن ادلشتات را کاملا تحت تأثیر خود قرار داد و دوگانه یهودی-غیر یهودی را پیش از این که در ذهنش جا بگیرد کنار زد و به جای آن دوگانه فرودست-بهرهمند را گذاشت.
او یک سال بعد همراه گروهی یهودی روس دیگر به ایالات متحده مهاجرت کرد تا بتواند زندگیای دور از ترس و در آزادی داشته باشد.
اما خیلی زود در مواجهه با اعدام معترضان در جریان اعتصابات کارگری در شیکاگو دریافت مبارزه بهرهمندان و فرودستان همه جا در جریان است و همواره ادامه دارد.
او در ۲۳ سالگی شعر گفتن به زبان ییدیش و در حمایت از جنبشهای کارگری را آغاز کرد. شعرهای او در دسته شعرهای آنارشیستی ردهبندی میشوند اما بیش از آن که مبانی نظری محکمی داشته باشند، برآمده از عینیت وضع و رنج کارگران هستند. از نخستین شعرهای او «عهد من» [در قیاس با عهد عتیق و عهد جدید] بود.
این شعر در میان کارگران یهودی آمریکا، اروپا و روسیه به شدت و سرعت فراگیر شد. همان وقت که یکی در سلول زندانی در سیبری این شعر را میخواند یک نفر دیگر هم در کارخانهای در ایالات متحده زمزمهاش میکرد و یکی هم در میخانهای ارزان قیمت در اروپا. سه سال بعد که بر اثر سل از دنیا رفت، ابیاتی از این شعر را بر سنگ گورش نوشتند.
من که مردم
پرچمی سرخی گرفته از خون رنجبران
بر سر گورم بیارید
و ترانه من را مفت
برای بردگان مسیحی و یهودی بخوانید
من در گورم خواهم شنفت
و بر ایشان خواهم گریست
تا آن روز که چکاچک شمشیرها
در انجامین مصاف آزادی فراگیر شود
و من از گورم ترانه بخوانم
و شجاعت به قلب آدمیان ببخشم
او در سالهای اندک حیاتش در ایالات متحده، کارگر حفر تونل، کارگر دکمهزن، شاعر آنارشیست، سردبیر نشریهای آنارشیستی و چیزهایی دیگر بود، اما به گمان من او بیش از هر چیز غمخوار محرومانی بود که خود یکی از آنان بود. محرومانی که فارغ از دین و نژاد و مشخصههایی از این دست همه هدف استثمار سرمایهداران بودند.
او در شعری که تنها سه روز پیش از مرگش در آسایشگاه مسلولان نوشته بود از پادشه مرگ تقاضا کرده او را مهلتی دهد تا با نیرویی تازه به ناانسانیگری و استبداد بتازد، که چه عبث.
تا پیش از ادلشتات اغلب صداهایی که به آنارشیزم شهره بودند، یهودستیز نیز بودند. یهودیان فرودست به همین دلیل هرگز به ایده همنوایی با معترضان نمیرسیدند اما ادلشتات با شعرهایش این سد را شکست. ناگهان کارگران یهودی به این تصویر تازه و سرراست رسیدند که ماجرا بیش از آن که جنگ یهودی-مسیحی باشد جنگ کارگر-سرمایهدار است.
به یاد داشته باشیم که زبان ییدیش نیز در شکستن این سد موثر بود. ادلشتات با سرودن به ییدیش توانست آنارشیزم را به جهان یهودی که در سراسر اروپا و ایالات متحده گسترده بود تزریق کند. کاری که مارکس نتوانست در مورد ایدههای خودش انجام بدهد. اگر نه، اگر ادلشتات به روسی یا انگلیسی میسرود، شعرهای او محدود به جغرافیای زبانی خاصی میماندند و ای بسا خوانندگان زیادی هرگز نمیدانستند سراینده یک یهودی بوده است.
حالا وقتش رسیده که برویم سراغ آقای رودولف راکر آلمانی. این آنارشیست، نویسنده و فعال اجتماعی آلمانی در سال ۱۸۹۵ به لندن رفت و آنجا ماند. او آنجا تازه با فقر کارگران یهودی اغلب مهاجر که از روسیه آمده بودند آشنا شد و به یک گروه آنارشیست یهودی به نام کارگردوست پیوست. ارتباط با کارگران فقیر یهودی باعث شد او به زبان ییدیش علاقمند شود آن را بیاموزد و بکوشد با نوشتن کتابها و جزوههایی به این زبان فقر نظری یهودیان را در مورد جنبشهای آنارشیستی از میان بردارد. همسر یهودی اوکراینی او در این میان اثر مهم و مداومی بر این فعالیتها داشت.