حالا اما وقتی به حیاط نگاه میکنم انگار زمان آن را مثل فنر جمع کرده و به سختی دو تا پراید تویش جا میشوند.
فاصله روزها و ماهها و سالها هم وقتی بچه بودیم همینطوری بود. از عید سال 70 تا عید سال 71 انگار هزار سال میگذشت و ما باید آنقدر صبحها بیدار میشدیم و مدرسه میرفتیم و مشق مینوشتیم تا سال بگذرد و به عید برسیم. حالا اما چند سالی است که انگار سر و ته سال را به هم دوختهاند.
انگار فاصلهها کم شده و همه چیز روی دور تند افتاده و تا میآیی نفس بکشی و خستگی عید دیدنی را به در کنی، باید بلند شوی و آماده خانهتکانی شوی.
این کوتاه شدن و سرعت زیاد هم البته ظاهرا به آخرالزمان ربط دارد و یک روایاتی هم در این باب داریم و این از بخت خوب یا بد ماست که در چنین دورهای زیست میکنیم.
علی ای حال، گالری میرداماد هم به شماره آخر خودش در سال 1400 رسید و برای این شماره مروری کردهایم بر اتفاقاتی که طی این 12 ماه رخ داد و با بعضیهایش بغض کردیم و با بعضی قهقهه زدیم و حتی توی خیابانها آمدیم و خوشحالی مان را فریاد زدیم. اتفاقاتی که کنار هم، تصویری از سال 1400 به ما میدهند. سالی که برای هر کسی یک شکل بود و کاش که سال بعد بهتر از امسال باشد.
آن آخرین کالریهای تهنشین شده در بدنی چغر و پیچاک. آن فریادهای از عمق جان. آن خیسی مفرط موها و آن مشتهای گره کرده محکمتر از میلگرد. خیلی دلم میخواهد یک روزی قلمم اینقدر قدرت داشتهباشد بتوانم کشتیهای حسن یزدانی را کلمه کنم.
مرد گریه نمیکند، گریه نمیکند اما گریه که بیفتد یک عکس شاهکار خلق میشود. خاصه به وقت افتخار و قهرمانی زیر پرچم سه رنگ ایران جان.
اصفهانیها برای زایندهرودشان تجمع مهربانانه اعتراضی کردند. حقشان را میخواستند. صداوسیما طی حرکتی شجاعانه زنده و مستقیم پوشششان داد. حرفهایشان را رسانه شنید. تصمیمهایی گرفتهشد. اعتراض با طعمی متفاوت را تجربه کردیم مزه داد.
آقای روحانی رفت. رئیسجمهوری که کوتاه شدن روزهای ماه رمضان را هم به او ربط دادیم و روحانی مچکریم زدیم و بعدها که لبخندزنان گفت من هم مثل شما صبح جمعه فهمیدم، دل خیلیها را سوزاند. روحانی رفت مثل خیلی از سیاستمداران جهان، دورهاش تمام شد و هنوز خیلی زود است که راجع به خوب یا بد بودنش حرف بزنیم.
برای سال دوم، کرونا نگذاشت خیلی از ما اربعین در عراق باشیم. تهران را کربلا کردیم. ما تا جایی که زورمان رسید، تلاش کردیم امامحسین(ع) ببیندمان.
شب قدر؛ باران نوری از بالا و زنی با دستی که پیاله کرده تا فیض باریدن بگیرد. رمضانهای کرونایی عجیبی بود. خدا انگار خیلی نزدیکترمان شده بود.
جشن قهرمانی پرسپولیس با شمایلی تقریبا شبیه یک جشن قهرمانی برای باشگاههای حرفهای. هر چند هنوز تا صددرصد حرفهای شدن فوتبال باشگاهیمان خیلی راه داریم و حالا همین از سطح شروع کردن و به عمق رسیدن هم در نوع خودش حرکتی است.
ما به جامجهانی راه یافتیم، بیاما و اگر. بیاگر فلانی با فلانی فلان بشود و سه تا بخورد و دوتا بزند. ما به جامجهانی رفتیم و دلمان لک زدهبود برای یک خوشحالی ملی. سال دیگر اگر من بودم وگالریای بود، دلم میخواهد یک عکس فوتبالی بگذارم و بنویسم ما به دور دوم جامجهانی رفتیم.
آقای رئیسی رئیسجمهور شد. تیم ملی پیراهن شماره هشت را پشتنویسی کرد و بهش هدیه داد. شماره هشتش البته بیربط به خادمی رئیسجمهور در حرم خورشید هشتم نبود. آقای رئیسجمهور! شماره هشت تیمملی خیلی شماره مهمی است. یک مدافع خستگی ناپذیر باشید.
یکی از یلان جنگ خاطره شد. سردارمحمدحجازی به یاران شهیدش پیوست. مردی که غبار میدان جنگ هیچ وقت از مژههایش پاک نشد جز به همگام وضو. پهلوان را روی دوش شهر تا خانه ابدیاش بدرقه کردیم.
واکسن آمد. زیاد هم آمد. ساختیم. زیاد هم ساختیم. شاخ کرونا شکست و ما دوباره ثابت کردیم اگر بخواهیم میشود.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد