یک روز در دادسرا در حال بررسی پروندهای بودم که مردی ۵۰ ساله با حالتی ناراحت و نگران به اتاقم آمد و گفت که پسر ۲۴ سالهام چند وقتی است از شهرستان به حالت قهر به تهران آمده و خیلی دنبالش گشتم تااینکه امروز کلانتری با موبایلم تماس گرفت و گفت شمارهتلفن شما در جیب جسد مجهولالهویهای بوده که به پزشکی قانونی منتقلشده است برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی بیایید. من هم راهی پزشکی قانونی شده و با دیدن عکس جسد در پزشکی قانونی، پسرم را شناسایی کردم.
بااینکه در این موارد از طریق علمی عمل میکنیم و نمونه دیانای از اجساد اینچنینی میگیریم یا اثر انگشت برداشته شده از جسد را با نمونهها تطبیق میدهیم اما در آن مورد، مرد میانسال آنقدر با ناراحتی و گریه صحبت کرد که به او گفتم به پزشکی قانونی برو و دوباره جسد را بررسی کن اگر هنوز مطمئن بودی، دستور تحویل جسد را بدهم.
ساعتی بعد از پزشکی قانونی زنگ زد و گفت با توجه به تطبیق عکس براساس ظاهر و وجود خال روی بدن، اطمینان دارد که جسد متعلق به پسرش است. به همین خاطر دستور تحویل جسد را صادر کردم.
قبلاز انتقال جسد به شهرستان، برای تشکر به دادسرا آمد و گفت: «کاش با پسرم خوب برخورد میکردم، قهر نمیکرد و در غربت نمیمرد. »
دوباره از او پرسیدم مطمئن هستی جسد متعلق به پسرت است، گفت بله وجود شماره تلفن موبایل من در جیبش و خال روی بدنش، شک و شبههای برایم باقی نگذاشت.
گفت که از ایل بختیاری است و جسد را به شهرستان خود در روستایی که امامزادهای هم دارد، میبرد و در قبری که نزدیک امامزاده آماده کرده، دفن میکند.
خداحافظی کرد و رفت اما حدود سی روز بعد، دوباره به دادسرا آمد. ظاهرش ماتمزده نبود و با هیجان گفت که اتفاق عجیبی افتاده و دیشب ساعت هشت درحالیکه همه آماده برگزاری مراسم چهلم بودند، پسرش به خانه برگشته است. او با دیدن بنرهای تسلیت و آگهی ترحیم خود شوکه شده است.
گفتم یعنی پسرت زنده است؟ گفت بله الان هم پشت در اتاق شماست و ماجرا را از زبان خودش بشنوید.
پسر جوان وارد شد و در تشریح ماجرا گفت؛ پساز قهر با پدرم به تهران آمدم و ناخواسته به خاطر جرمی دستگیر و به زندان افتادم. در زندان با یک زندانی که خیلی شبیه خودم بود آشنا شدم و کمکم رفاقت ما عمق گرفت. زندانیان تازه وارد فکر میکردند ما دو قلو هستیم. نهتنها ظاهرمان بلکه خال روی بدن یکسان داشتیم تا حدی که ما را با هم اشتباه میگرفتند.آن زندانی بیپول و زندگی و سرگذشت تلخی داشت و پساز مدتی آزاد شد. قبلاز آزادی با توجه به رفاقت ما که براساس شباهت ظاهری شکلگرفته بود و به نوعی برادر شده بودیم، تلفن پدرم که با او قهر بودم را روی کاغذ نوشتم و به او دادم و گفتم آزاد شدی زنگ بزن و بگو دوست فلانی هستی و کمک بخواه و آنها به تو کمک میکنند. او آزاد شد و رفت. دیگر بیخبر شدم تا اینکه من هم آزاد شدم و وقتی به خانه رفتم با مشکی پوشیدن همه و نصب بنرهای تسلیت روبهرو شدم.
موضوع را بررسی علمی کردیم و جواز دفن اصلاح شد و قرار شد جسد به تهران برگردد اما با اصرار پدر و پسر مواجه شدم که گفتند این جسد متعلق به فردی است که خانوادهای ندارد.
مرد میانسال گفت: مراسم باشکوهی به حساب اینکه فرزندم است برگزار کردم، حال هم چهلم او را میگیریم و اگر خانوادهاش پیدا شد با آنها درباره محل دفن جسد صحبت میکنیم. تا آن زمان هم جنازه در محل دفن امانت پیش ما بماند.
مشخصات جسد را در لیست افراد مجهولالهویه ثبت کردیم. همیشه به این فکر میکردم که این مرد مجهول الهویه یا کارتنخواب چه کار یا کارهای خوبی کرده که چنین دفن شد آنهم در کنار امامزاده و با مراسمی باشکوه.
محمد شهریاری - سرپرست دادسرای جنایی تهران
ضمیمه تپش روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد