به گزارش
جام جم آنلاین، همه دست به دست هم دادند تا این وصلت سر بگیرد و آقا و خانم زکیپور پس از سالها تنهایی، سر خانه و زندگیشان بروند. گفتوگوی جامجم را با تازه داماد ۸۰ساله بهابادی بخوانید.
مبارک باشد. چه دل جوانی دارید. چند روز است با سکینه خانم ازدواجکردهاید؟
(از ته دل میخندد) حدود دو هفتهای میشود.
چه شد در ۸۰ سالگی تصمیم گرفتید دوباره ازدواج کنید؟
خانم قبلیام سه سال و هفت ماه پیش به رحمت خدا رفت و ما دیگر تنها شدیم. بعد از مراسم سالگردش، دلم میخواست دوباره سر و سامانی بگیرم.
چند بار خواستگاری رفتید؟
چهار، پنج بار بیشتر نشد. اولین سوال خیلیهایشان این بود که بیمه و بازنشستگی داری؟ که مثلا اگر مردم، بیپول نمانند.
حتما سکینه خانم این را نپرسید که دلتان را برد؟
(میخندد) نه نپرسید. فهمیدم این زن قدرتش را دارد که کنار او زندگی کنم و فکر پول نیست.
با همسرتان کجا آشنا شدید؟
ما هممحلهای بودیم و خانهمان ۱۵۰ متر با هم فاصله داشت. خودم دلم میخواست با ایشان ازدواج کنم، اما نمیتوانستم به زبان بیاورم، اما برادر خانمم متوجه شد و گفت اگر میخواهید با هم ازدواج کنید، موضوع را با خواهرم مطرح کنم. صحبت کرد و خانمم هم قبول کرد.
بچههای شما و سکینه خانمکه مخالفتی نداشتند؟
هم بچهها و هم بچهزادهها خیلی خوشحال شدند. بچههای خودم هم دنبال زنی بودند که مسلمان و بساز و جفت و جور با ما باشد که خدا را شکر پیدا کردیم.
مراسم عقد و عروسی را کجا برگزار کردید؟
من و سکینه خانم به سفر مشهد رفتیم که هم زیارت کنیم و هم خطبه عقدمان خوانده شود. خانمم با بچههایش تماسگرفت و گفت میخواهد در مشهد عقد کنیم که بچههایش گفتند بهتر است به یزد برگردید و همینجا مراسم بگیرید. ما هم به یزد برگشتیم و، چون هر دو عضو خانه سالمندان بودیم و برای کارهایی مثل گرفتن فشار خون، اندازهگیری قند خون، دریافت قرص کلسیم و ورزش کردن با بقیه سالمندان به آنجا میرفتیم، متصدیان آنجا پیشنهاد دادند که همینجا مراسم عقدتان را برگزار کنید تا سالمندان دیگر هم شرکت کنند که برای روحیهشان خوب است. ما هم گفتیم باشد، اشکالی ندارد.
مراسمتان باشکوه بود و سفره عقد قشنگی هم داشتید. هزینه مراسم را چه کسی پرداخت کرد؟
یک مقدارش را خانه سالمندان و باقیاش را هم خودمان دادیم.
چقد مِهریه حاج خانمکردید؟
منگفتم پنج سکه، اما بچههای خانمم گفتند به نیت امامرضا (ع) هشت سکه باشد. ما هم قبول کردیم. یک کلاما... مجید هم مهریه کردم.
برای سکینه خانم حلقه ازدواج نخریدید؟
(میخندد) چرا باباجان، خریدم.
بچهها شما را پاگشا کردهاند؟
والا، دو سه تا از بچهها بله، ولی بقیه هنوز نه.
حاجخانم جهاز آورد یا در خانه همه چیز داشتید؟ اصلا خانه دارید؟
بله، خدا را شکر خانه دارم. بچهها بعد از فوت مادرشان، حتی به یک چوب کبریت خانه هم دست نزدند و همه چیز در خانه داریم.
اولین غذایی که سکینه خانم برای شما پختند، چه بود؟
آبگوشت. من هم بلدم همه جور غذایی بپزم و تازه در کارهای خانه هم به خانمم کمک میکنم. خیلی زن خوبی است.
معلوم است حسابی عاشق حاجخانم هستید.
بله، چون واقعا زن زندگی است و بدون توجه به پول حاضر شد زنم شود. گفت نه حقوق میخواهم، نه بازنشستگی. زنت میشوم. من همگفتم خدا پدرت را بیامرزد.
الان که متاهل شدهاید، زندگی خرج دارد. شما هم ۸۰ سال دارید. خرج زندگی را چطور در میآورید؟
من ۸۰ سال دارم، اما تا الان یک روز هم بیکار نبودهام. کشاورزی و بنایی کردهام، باز هم کار میکنم. حتی آن موقع که زنم به رحمت خدا رفته بود هم یک ساعت در خانه بیکار نمیماندم. یکسری گوسفند دارم که بعضی وقتها یکی دوتایشان را چاق میکنم و میفروشم، در چند باغ هم مشغول هستم و به درختها رسیدگی میکنم. مثلا هرس میکنم یا پیوند میزنم. با همینکارها زندگیام میگذرد.
خدا روزیرسان است.
منبع: روزنامه جام جم