پس از انقلاب نویسندگان جوان مذهبی - ابتدا از حوزه اندیشه و هنر اسلامی (حوزه هنری سازمان تبلیغات بعدی) یا مرتبطان با این مرکز فرهنگی ــ بیآنکه خود روحانی بوده، از درون زندگی خصوصی و تحصیلی این صنف آشنایی داشته باشند، با نگاهی صرفا مقدسمآبانه، داستانهای کوتاه تخیلیای راجع به آنها نوشتند که البته فاقد جنبههایی تازه و به اندازه لازم واقعیتگرایانه درباره این قشر بود. سپس سینما وارد این حیطه شد و با ساختن یکیدو فیلم متمایل به واقعیتگرایی، با محوریت یک شخصیت روحانی یا طلبه جوان، مقدمات یک تابوشکنی ملایم در این زمینه را فراهم کردند. موفقیت این فیلمها در جذب مخاطب، به سبب تازگی نسبی موضوع و نگاه به این قشر، مشوقی برای پرداختن جدیتر نویسندگان داستان به این موضوع شد. آشنایی نسلی جوان از طلاب حوزوی با هنر داستاننویسی و ورود این افراد به این مقوله، با خود، نوید وزیدن نسیمی تازه به عرصه داستاننویسی کشور و پیدایش داستانهایی جذاب و واقعی در این زمینه را به همراه آورد. در این مسیر، یکی از طلاب جوان به نام آقای یاسینراد، به نگارش و انتشار خاطرات خود در ارتباط با مردم عادی، برگرفته از برخی از سفرهای تبلیغیاش به روستاهای محروم کشور، با زبانی صمیمی و پرداختی داستانی، در قالب کتاب اقدام کرد. همچنین شاهد انتشار داستانهای بلند «برکت» از ابراهیم اکبریدیزگاه و «به نام یونس» از محمد آرمین ــ هر دو، طلبه ــ بودیم. داستان بلند ملداش را میتوان سومین اثر از این نوع بهشمار آورد.
این کتاب، اثری موفق، خواندنی، صادقانه و در نتیجه صمیمانه است که میتوان آن را طلیعه مبارکی برای این جریان بهشمار آورد و امیدوار بود که توسط دیگر طلاب نویسنده، تداوم یابد.
ساختار، پرداخت و زبان: داستان دارای پیرنگی قابلقبول است. درگیریها و کشمکشهای درونی آن متعدد و تعلیق کار، مناسب است. در پایان نیز همه این کشمکشها و ماجراها، به سرانجامی قابلقبول منجر شده و پایان داستان، خوب به هم آمده است.
شخصیتپردازی روحانی جوان قهرمان داستان، در حد داستانی با این طول و تفصیل، باورپذیر، ملموس و دلنشین است. باقی شخصیتها نیز در حد نقشی که در داستان دارند، معرفی شدهاند.
گفتوگوهای کار، جز دوسه مورد در ارتباط با شهرام که زیادی ادیبانه و عالمانه و شهری شده (صفحه ۱۲۴)، قابلقبول است.
زاویه دید اثر، دانای کل محدود ــ به ایلچی ــ در سراسر نوشته، بهدرستی رعایت شده است. جز دو مورد کاملا خرد (از جمله صفحه ۱۱۰)، کار، پرداختی ریزبافت و حرفهای ــ چیزی که در بسیاری از داستانهای نسل جوان، کمتر مشاهده میشود ــ همراه با تکرارهای مناسب و جاافتاده همینگویوار است که در ارتباط با توصیفهای نویسنده از خانه و سگ شیربان، وجه نمادین نیز به خود میگیرد.
از نظر محتوایی، خودداری نویسنده از غلبه تعصبات صنفی بر نگاه (اشاره به اهل معامله بودن طلبه جوانی که همراه با روحانی میانسال، برای بررسی شکایت شیربان از ایلچی به روستا آمده؛ نیز بیان این جمله از ذهن ایلچی، در باره تک و توک پوشندگان بیتقوای این لباس («خدا لعنتشون کنه! یکیشون میاد ملت را بدبین میکنه، چوبشو بقیه طلبهها باید بخورند») از نقاط قوت اثر است؛ که واقعیتنمایی آن را ارتقا میدهد. (هرچند پس از انقلاب، با ورود برخی روحانیان به مسئولیتهای اجرایی رده بالا یا میانی کشوری، یا ورود برخی طلاب جوان به شدت جویای نامِ فاقد سواد کافی حوزوی و سلوک و اخلاقیات واقعی طلبگی به عرصه صداوسیما و فضای مجازی (آخوندهای دوربینی و سلبریتی)، متاسفانه تعداد این افراد، اگرچه همچنان نسبت به کل این صنف، بسیار اندک است اما به هر حال بیش از «یکی» مورد اشاره ایلچی داستان «ملداش» است.
از اینها مهمتر، نمایش مشکلات شخصی و برخی ضعفهای عمومی انسانی این طلبه جوان در زندگی خصوصی و کاریاش، از «ملداش» اثری غیرجانبدارانه پدید آورده که همدلی خواننده را به خود جلب میکند و مطالعه آن میتواند عدهای از قشرهای اجتماعی نامانوس یا حتی مخالف با این صنف را به این داستان جذب و از آن متاثر کند. هرچند به کاربردن تعبیر«به امان خدا رها کردن» در وجه منفی و البته غلط رایج آن در جامعه، در دو مورد (صفحه ۱۱۵) از ذهن یک روحانی، دور از انتظار است. (و بهراستی، کدام امان، از امان خدا بالاتر و مطمئنتر است؟!)
زبان اثر، در مجموع خوب، داستانی و پیراستهاست. علائم نگارشی (سرسطر رفتن هنگام، تفکیک میان آنچه در ذهن ایلچی میگذرد و آنچه بر زبان میآورد، یادآوریهای گذشته و تداعیها) فنی و حرفهای است.
البته گاهی رد پای لهجه مازنی نویسنده در استفاده از افعال گذشته ساده به جای ماضی نقلی، در توصیفهای اثر (فیالمثل صفحات ۹ و ۲۲) یا دیگر جنبههای این لهجه (صفحات ۸۱ و ۸۴)، به چشم میخورد. بخش چهارم داستان، ادامه طبیعی بخش سوم آن است؛ و تفکیک این دو بخش از یکدیگر، درست نیست.
همچنین در دو-سه جا، از علامت فصل سه ستاره به جای یک ستاره (صفحه ۴۹، ۵۱ و ۸۷) استفاده شده یا در صفحه۶۱ بدون ضرورت، علامت فصل به کار رفتهاست. تقسیم بخش کمتر از هشت صفحهای پنجم به شش فصل، اگرچه غلط نیست اما نوعی ناهماهنگی را اثر نشان میدهد. (این کار در هیچیک از بخشهای 11گانه قبل و بعد از این بخش، دیده نمیشود.)
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد