او سوپراستاری از آمریکا به نام جولی بیکر است که توسط دکتری به اسم نلسون از زندگی نابهنجار و روانپریشانه قبلی رهایی یافته و به همین دلیل با وی ازدواج کرده است، ولی حالا خیانت به او موجب بازگشت همان روانپریشی سابق شده. از همین رو او به کارگردان فیلم میگوید: «میخوام بازیگری را کنار بگذارم، میدونم این نوع زندگی فاسده....»
فیلم شبآمریکایی اولین و آخرین فیلم ضدسینما در غرب نبود که ساخته شد، درواقع اگرچه روزگاری هالیوود و سینمای غرب حتی در ایتالیا و چینهچیتا، سرزمین رویاها و آرزوها بهشمار میآمد، اما از همان روزها، ساخت آثار انتقادی علیه این سینما در بخشی از سینمای غرب و حتی هالیوود شکل گرفت.
شاید بتوان ازجمله فیلمهای یادشده به دو فیلم «زشتوزیبا» و «دو هفته در شهری دیگر» از ساختههای وینسنت وینهلی اشاره کرد که به فاصله ۱۰ سال در سالهای ۱۹۵۲ و ۱۹۶۲ ساخته شدند و در آنها سینما و بیرحمیها و تلخکامیهای همراه آن به تصویر کشیده شدند. همچنین تهیهکنندگان و سیستمهای استودیویی که زندگی بازیگران و دیگر دستاندرکاران سینما را همچون بردگان عهد باستان به گروگان میگرفتند.
در فیلم زشتوزیبا، هالیوود به گونهای بیپرده و به دور از زرقوبرقهای همیشگی، بهصورت مجموعهای از انحطاط و دلمردگی نشان داده شد و در فیلم دو هفته در شهری دیگر که به نوعی دنباله آن محسوب گردید، نظام فیلمسازی تجاری هالیوود شدیدا مورد حمله قرار گرفت و تصویری سیاه از ناکامیهای یک ستاره سابق به نمایش درآمد که همین باعث شد کمپانی سازنده یعنی «مترو گلدوین مهیر» فیلم را سانسور کرده و پایانی بسیار سطحی و ناچسب برایش تعیین کند.
این دو فیلم را بهنوعی میتوان با دو فیلم دیوید لینچ علیه سینمای غرب مقایسه نمود؛ آخرین فیلمهای بلند سینماییاش که در سال ۲۰۰۱ به نام «مالهالند درایو» و در سال ۲۰۰۶ به نام «اینلند امپایر» ساخت. البته دیوید لینچ با رویکرد خاص خود و به سبک و سیاق همیشگیاش با دنیایی از ضدروایتها و تداخل زمانها و شخصیتها، سینما و هالیوود را به چالشکشید.
در فیلم اینلند امپایر، نابهنجاریهایی که از تحقق آرزوهای سینمایی در هالیوود اتفاق میافتاد، واقعیات تلخ پشتپرده رنگولعابهای فریبنده آن، حقایق آنسوی تشویقها و جوایز و شهرت و هنرمندیهای کاذب و... در کادر دوربین دیوید لینچ قرار گرفت.
یا در فیلم مالهالند درایو و در یکی از بزنگاههای آن، در صحنهای که تمام کادر را تصویر شاد و سرحال همراه رنگهای سرزنده خوانندگانی پر میکرد به سبک موزیکالهای دهه ۴۰ و ۵۰، در حال خواندن آوازی از کانی استیونس برای یک فیلم بودند، با عقبکشیدن دوربین و بازشدن کادر آن، آن خوانندگان در اتاقی شیشهای محبوس و محصور دیده میشدند که اطرافشان را سیاهی و وسایل و ابزار سنگین فیلمبرداری پر کرده بود. دوربین تا آن حد عقب میکشید که کادر تصویر همان آوازهخوانها در مقابل کل تصویر، بسیار کوچک به نظر میرسید. این نما شاید یکی از تکاندهندهترین تصاویر تاریخ سینما درباره خود سینما باشد که همه قصهها و داستانها، عوامل و حتی واقعیت آن را زیر علامت سؤال برد.
طغیان سینماگران علیه بیعدالتی
بسیاری دیگر از سینماگران سینمای غرب و هالیوود نیز به ظلم و بیعدالتیهایی که از سوی سیستم حاکم بر بازیگران و هنرمندان تحمیل میشد پرداختند؛ از بری لوینسون در فیلم «آنچه اتفاق افتاد» تا براین دی پالما در «کوکب سیاه» تا فیلم «جودی» (رابرت گولد- ۲۰۱۹) که به رنج بیپایان جودی گارلند (هنرپیشه معروف دهه ۳۰ و ۴۰) از صاحبان کمپانی مترو گلدوین مهیر میپرداخت تا فیلم «منک» که در آن دیوید فینچر به تباهشدن فیلمنامهنویسی همچون «هرمن جی منکیه ویتس» در هالیوود اشاره داشت و «ترومبو» که درباره دالتون ترومبوی معروف، به قولی یکی از ۱۰ نام بزرگ هالیوود بود و بلایی که بهخاطر انگیزاسیون مککارتیسم بر سرش آوردند یا فیلمهای «کافه سوسایتی» (وودی آلن) و «درود برسزار» (برادران کوئن) و....
اما طرفه آنکه در تاریخ سینمای ایران، کمتر چنین انتقادات و افشاگریها و اعتراضات علیه آن را شاهد بودهایم. گویی همواره با معبد مقدسی مواجه بودهاند که اجازه نداشتهاند علیهاش فیلم بسازند! یا انتقاداتشان بهشدت سانسور شده است.
اگرچه یکی از نخستین فیلمهای تاریخ سینمای ایران یعنی «حاجیآقا آکتور سینما» ساخته آوانس اوگانیانس در سال ۱۳۱۱، درباره پدیده سینما بود، اما درواقع سینما را بهطور تمام و کمال مورد ستایش قرار میداد که گویا حتی مخالفان متعصب خود (مانند حاجیآقا) را نیز جذب نموده و آنها را در مسیر زندگی متجددانه قرار میداد.
سکوت سینما علیه سینما در ایران
شاید در سالهای قبل از انقلاب، تنها دو فیلم را بتوان ذکر کرد که بهنوعی علیه خود سینما وارد میدان نقد شده و روابط درون و بیرون آن را به چالش کشاندهاند:
«جوجه فکلی» ساخته رضا صفایی در سال ۱۳۵۳ که درواقع هجو فیلمفارسی و عوامل و عناصر آن بود.
«مغولها» ساخته پرویز کیمیاوی در سال ۱۳۵۲ که گرچه بیشتر نقد تهاجم فرهنگ رسانهها و خصوصا تلویزیون به نظر میآمد، ولی به سینما هم اشارههایی داشت. البته کیمیاوی این نقد رسانهها و تهاجم فرهنگی را در فیلم «اوکی مستر» یا «سیندرلا» در سال ۱۳۵۷ نیز ادامه داد.
در سینمای بعد از انقلاب که قاعدتا بنا به وجه فرهنگی انقلاب، قاعدتا باید برخورد صریح و بی تعارفی با پدیده سینما انجام میگرفت، اما همچنان اتفاق خاصینیفتاد.
در این سالها اغلب آثاری که درباره تاریخ سینمای ایران ساخته شد، مانند «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» یا «گراند سینما» یا درباره خود سینما و پشت صحنههایش بر پرده رفتند همچون «سرخپوستها» غلامحسین لطفی یا «مزاحم» سیروس الوند یا «سینما شهرقصه» کیوان علیمحمدی و «شبح کژدم» کیانوش عیاری و «کلوزآپ» عباس کیارستمی و ... در ستایش سینما و عشق به آن بودند و حتی داریوش فرهنگ که «دو فیلم با یک بلیت» را با تقلید از همان فیلم «شب آمریکایی» فرانسوا تروفو ساخت، نتوانست مثل تروفو به نقد سینما و پشت صحنهها و روابط درون و برون آن پرداخته و در واقع سینما را موجب حل مشکلات آدمهایش و دیگران دانست.
در انتهای فیلم شب آمریکایی، شخصیت اول مرد درون فیلم به نام الکساندر بهدلیل کمبودهای زندگیاش در پی به فرزند خواندگی گرفتن پسر جوانی است، اما در این راه تصادف و فوت کرد تا نتواند در آخرین صحنههای فیلم بازی کند.
بازیگر اصلی زن یعنی همان هنرپیشه آمریکایی که بهدلیل الزامات تولید فیلم، ناگزیر از خیانت به همسرش شده بود پس از مدتی روانپریشی برای همیشه از بازیگری کنارهگیری کرد و بازیگر مرد دیگر هم نامزدش را یک بدلکار انگلیسی با خود برد، او هم داشت دیگر سینما را کنار میگذاشت و ...
وقتی همه خوابیم
شاید بتوان بازهم تنها دو فیلم را در سینمای سالهای پس از انقلاب نام برد که پشت صحنه سینمای ایران را مورد نقد و افشاگری قرار دادند:
«آرزوی بزرگ» خسرو شجاعی- ۱۳۷۳ درباره فیلمنامه نویسی با بازی مرحوم امین تارخ که در چنبره تهیهکنندگان بیسواد، میخواست خلاقیت به خرج دهد، ولی عاقبت قادر به شکستن حصار آنها نشد. البته فیلم یاد شده نتوانست اکران مناسبی بگیرد و تهیه کنندهاش هم از چرخه سینما خارج شد.
«وقتی همه خوابیم» ساخته بهرام بیضایی در سال ۱۳۸۷ تولید و در بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر، نامزد دریافت شش سیمرغ بلورین گردید که سه جایزهاش را دریافت کرد از جمله سیمرغ بلورین بهترین تدوین که به خود بیضایی رسید.
در واقع میتوان این فیلم را نسخه ایرانی همان فیلم «شب آمریکایی» فرانسوا تروفو دانست با زبانی تندتر و صریح تر.
فیلم وقتی همه خوابیم با وجود مخالفتهای کمیسیون نمایش، با دخالت وزارت ارشاد و معاونت سینمایی در بهترین زمان اکران سال یعنی نوروز ۱۳۸۸ بر پرده سینماها رفت و اعتراض بسیاری از فیلمسازان و تولیدکنندگان را موجب شد، اما این بار بالاخره مشخص شد که چه کسانی نقد به سینما و پشتصحنه و افشای روابط فرامتنی آن را برنمیتابند و چه کسانی از آن پانتئونی ساخته اند تا دکان خود را داشته باشند و از آن نان بخورند. از همین روی فیلم وقتی همه خوابیم در همان جشنواره بیست و هفتم و در کنفرانس مطبوعاتی بعد از نمایش فیلم (که به جنجال کشیده شد) و همینطور در نقدها و نوشتههای پس از آن، مورد هجوم تندترین و شدیدترین انتقادات برخی مطبوعات و سینماگران قرار گرفت، چرا که در آن فیلم، سینما و رسانهها، خیلی صریح به چالش کشیده شده و باندباز و فاسد معرفی میشدند.
در واقع بیضایی به خاطر رنجش از همین اعتراضات و انتقادات رسانهها و همکارانش که آنها را توهین به خود دانست، ایران را ترک کرد. در عین حال نهادهای حاکمیتی و همچنین دولت وقت، نهایت تلاش خود را برای تولید و عرضه فیلم در بهترین فصل سینمایی به خرج دادند، اما این دوستان و همکاران خود بیضایی بودند که وقتی پای نقد سینما و حاشیه و متنش پیشآمد حتی به قول خودشان استاد بیضایی را نیز در امان نگذاشتند.
روزنامه جام جم