هیچگاه از ایسمهای وارداتی در طول دوران نقد نویسیام بدم نیامده اما مسأله این است که ایسمها بیشتر وارداتیاند تا اصالتی و ریشهدار. منظورم این است وقتی نمایشی را میبینم که اگر درخور اجتماع و فرهنگ ما نباشد، انگار که همچنان در سبک و سیاقی نوشته و پرداخت و اجرا شده که با روزگار ما همچنان همخوانی ندارد؛ چون آن اتفاق در زیر لایهها مشکل دارد و نمیتواند بسترساز اجتماعی باشد یا اینکه به لحاظ تکنیکی و شگردهای فنی هنوز آفرینندگان ایرانی نتوانستهاند آن را هضم کرده و به اصطلاح جستوجوگری را مال خود کنند.
منظورم از این آثار نمایش «پیکر تراشی» نوشته حسن برزگر و کار پریسا محمدی در تالار مولوی است اما از آنچه میدیدم خرسند نبودهام. اینکه ایدههایی میدیدم که به شکل پراکنده میتوانستند مرا جذب خود کنند اما در اینکه یک پیکر شوند و در نهایت به یک اثر هنری و نمایشی درخور تحمل و چشمگیر شود، اینگونه نمیتوانستند رضایت مرا جلب کنند، چون آن که میدیدم تقریبا بی در و پیکر و شلخته بود با آنکه بیانسجامی و شلختگی از ذات هنر پسامدرنیسم میآید و با آنکه این هنر از دهه۷۰ قرن پیش در ایران نمود دارد و تقریبا بیش از سه دهه است که روزگارش بر ما سپری میشود اما هنوز نویسندگان و هنرمندان ما با مکتب پسامدرن نیز بیگانه هستند. شاید تنها دلیل عمدهاش بیگانه بودن با چنین شرایط، اقتضائات زمانی، فلسفی و اجتماعی باشد، یعنی به تعبیر بهتر ما همانند غرب چنین آزمون و خطایی را برای سرشتن شرایط پسامدرن نیز طیطریق نکردهایم.
دیگر آنکه نمایشنامههای پسامدرن نیز نیاز به درک و دریافت فوقالعادهای دارد؛ یعنی شرایط متفاوتی با آنچه که پیش از این در چنین متونی تجربه کردهایم اما نگرش نویسندگان امروز تقریبا با آنچه باید بهعنوان شگردهای پسامدرنیسم درهمتنیده شود، سر سازگاری ندارد و بیشتر حالت تقلید سست و نابکاری را به خود میگیرد که نمیتواند در نهایت پیکره قابل تقدیر و تحسینی را بهعنوان یک ساختار هنری برایمان تعریف، قابل درک و دریافت سازد. بنابراین ما از دیدن نمایش پیکرتراشی، جز لحظاتی که میتوانست ما را بخنداند یا جز روایتهایی که برای دقیقههایی میتوانست ما را جذب خود کند، دیگر کارایی چندانی در این نمایش نمیگیریم، یعنی آنچه بر ما سپری میشد، اطناب و درازگوییهای بینتیجه بود که نمیتوانست در مجموع ما را دچار حیرت و کشف کند.
بنابراین من در مقام یک منتقد مخالفتی با پسامدرنیسم ندارم و اگر نمایش پیکرتراشی را نمونه میآورم برای این است که از این نمونهها بسیار اتفاق میافتد که درک و درایت راستینی از این ایسمها ندارند و نمیتوانند آنها را با شرایط اجتماعی و نگاه فلسفی مردمان ایران در روزگار سپری شده هماهنگ و همخوان سازند. در نتیجه نمایش پیکرتراشی نیز راه را به خطا میرود و تماشاگر در این ایسم سردرگم میماند، چون شگردها پایهساز یک سازه درخور تأمل نبودهاند و حسرت به دل تالار نمایش را ترک میکند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد