در تمام طول مسیر تا گلزار ذهنم مشغول است، چرا هیچکس نیامد مردم را دعوت کند؟! اگر امسال مهمانهای حاجقاسم کم باشند چه؟ پیشبینیام از جمعیت نهایت همان تعدادی است که سال گذشته دیدم. با خودم میگویم یادم باشد علاوه بر کارهای مردمی و زیباییهای مسیر، کمکاریهای مسئولان و ضعفها را هم ببینم و در وقت مناسب به مسئولان استان انتقال دهم.
وارد طریقالشهدا میشوم. امسال جمعیت بیشتری آمدهاند. بوی آتش و دودی که در مسیر است باعث میشود ناخودآگاه بیت شعری در ذهنم تداعی شود به همراه تصویر سوختن خودروی حاجقاسم و همراهانش در فرودگاه بغداد:
ققنوس را رسیدن آتش که مرگ نیست/ بگذار زنند آتش و بسیارمان کنند
ققنوس، پرندهای است که از دل خاکسترش جانی دوباره مییابد و متولد میشود. حاجقاسم هم ققنوسوار رفت و هزاران قاسم دیگر از خاکسترش حیاتی دوباره یافتند.
امسال عمودهای مسیر شمارهگذاری شدهاند و عجیب آن است که اولین شمارهای که میبینم ۱۴ است. راه قدس از کربلا میگذرد و کسی چه میداند شاید امتداد این عمودها هم به قدس برسد.
موکبهایی از بوشهر، قم، تهران و میبد را میبینم که سرشان خیلی شلوغ است و مشغول پذیرایی از زوار. به این فکر میکنم روایت موکبداران را بگذارم برای وقتی دیگر که سرشان خلوت باشد یا شاید هم بهتر باشد امسال خدمات و پذیراییهای کوچک تکنفره را روایت کنم.
صدای مداحی عربی و بلندگویی که با لهجه عراقی مردم را فرامیخواند. چای عراقی...چای عراقی...موکب شهید ابومهدی المهندس است و من چقدر دلم برای طعم چای عراقی تنگ شده اما فرصت ندارم. باید خودم را به بقیه موکبها برسانم و دوستان مستندسازم را هم ببینم. به خودم وعده میدهم در مسیر برگشت از چای عراقی نگذرم.
هر چند قدم آتش برپاست و دوباره تصویر بامداد جمعه ۱۳۹۸ در فرودگاه بغداد و بیت شعر در ذهنم تداعی میشود.
ققنوس را رسیدن آتش که مرگ نیست/ بگذار زنند آتش و بسیارمان کنند
شور و شوق مردم برای رسیدن به مزار حاجقاسم وصف ناشدنی است. هر چه مسیر را بیشتر طی میکنم جمعیت بیشتر میشود. خیلی باشکوه است، آن هم برای من که جمعیت سالهای پیش را هم دیدهام. باورم نمیشد بدون هیچ دعوت و فراخوانی این جمعیت را ببینم. فقط آقا سیدمرتضی آوینی است که میتواند راوی این عظمت انسانی باشد: «چه میجویی؟عشق؟ همینجاست. چه میجویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار او هم اینجا باشد.»
دختری چادری با چهرهای مهربان و با تبسم کاغذهایی را با روبان رنگی بسته است و به دختران تقدیم میکند. میخواهد با این کار کوچک خوشامد بگوید به دختران حاجقاسم.
گوشه و کنار مسیر با فاصلههای کم جوانهایی روی زمین نشستهاند و کفش مهمانهای حاجقاسم را واکس میزنند. موکبهای خدماتی هم بیشتر از سال گذشته هستند.
جلوتر که میروم موکبهایی از آذربایجان، روسیه، بلغارستان، یمن و ترکیه دیده میشود. کنجکاو میشوم یمنیها بهرغم محدودیتهایی که رژیم سعودی برای خروج از کشورشان گذاشته و حتی انتقال دارو به کشورشان با محدودیت روبهروست چطور توانستهاند وارد ایران شوند؟ با پرسوجو متوجه میشوم یمنیهایی هستند که از سالهای قبل از جنگ ائتلاف سعودی علیه کشورشان در ایران ساکن بودهاند. عکس شهدای انصارا... یمن در کنار شعار ا...اکبر، الموت لامریکا، الموت لاسرائیل، اللعنه علی الیهود، النصرللاسلام همراه صوتی عربی در وصف قاسم سلیمانی که تولید خود یمنیهاست، زینتبخش موکبشان است. دهه نودیها هم غرفه دارند و این هم یکی از جاذبههای جدید مسیر طریق الشهداست. صدای شعر خواندنشان میآید. صدای رویش و زندگی... جلوتر موکبی دیگر است که از آنجا هم صدای بچهها بلند است. دارند شعر میخوانند. طلبهای جوان ایستاده و شعر میخواند و بچهها همراهی میکنند. چند نفری هم آن طرفتر دارند نقاشی میکشند.
فاطمیون هم سر قرار همیشگیشان هستند همانجایی که بعد از شهادت حاجقاسم موکبشان را برپا کردند. همانجایند و میدانم نباید عکس و فیلم بگیرم. کنارشان موکب نانواهای روستای دهزیار هم توسط بانوان برپا شده است. روستای دهزیار در ۳۵ کیلومتری کرمان است و به تولید نان باکیفیت و مرغوب معروف است. قرارم با دوستان مستندساز اینجاست. چند دقیقهای هم با دوستان مستندساز میگذرد. از صبح گلزار شهدا بودهاند. ناهار نخوردهاند، اما از این همه عشق و کرامت خوشحالند و میگویند کاش زودترآمده بودیم. وقت کوتاه است و سوژه زیاد. آخرین لوکیشنشان را هم با موکبداران آذربایجان میگیرند. از دوستانم خداحافظی میکنم و به سمت گلزار شهدا میروم.
موکبها هم مثل مردم امسال زیادترند و شرح تکتکشان امکانپذیر نیست. تا جایی که مثل عراق خیلی از موکبداران اصرار میکنند مردم از پذیرایی آنها هم میل کنند. جوانی داد میزند مگر میشود قهوه نخورد و دنبال مردم میدود و برایشان قهوه میبرد.
خودم را به گیت میرسانم و وارد گلزار شهدا میشوم. طبق معمول سالهای قبل مردم در صفهای طولانی برای زیارت مزار حاجقاسم ایستادهاند. بعضیها نرگس در دست دارند و برخی رز قرمز که نماد عشق است. جلوی صف پرچم گنبد حضرت عباس علیه السلام، علمدار کربلا را هم آوردهاند و مردم دارند زیارت میکنند.
نزدیک اذان مغرب است و من باید زودتر برگردم. ندایی درونی میگوید عجله کن باید برگردی. دقایقی اندک به اذان مانده است. از گلزار شهدا خارج میشوم. مسیر بازگشت را با سرعت بیشتری طی میکنم. انگار یک نفر منتظرم باشد. پیادهراهی را طی کردم پر از آتش و دود و عطر نرگس. صدای مداحیهایی که در هم میپیچد و از میان آنها مداحی عراقی الرادود حیدر البیانی سفره الی ا... مرا برای لحظاتی به سفر اربعین میبرد.
اذان میشود ا... اکبر، مردم در همان پیادهراه ایستادهاند و مهیای نماز جماعت میشوند... من اما عجله دارم باید بروم، انگار یکی منتظر است.
به بزرگراه آیتا... خامنهای میرسم. روبهروی گنبد، جبلیه دختری با کولهپشتی بزرگ سمتم میآید. میپرسد چطور باید بروم بیتالزهرا؟ تلاشهایش برای گرفتن تاکسی اینترنتی بینتیجه بوده و گوشیاش ۲درصد شارژ دارد. میگویم: با من بیا. آرام میشوم. دیگر دلم شور نمیزند که کسی منتظرم باشد و دیر برسم. به موقع رسیدهام. نماز مغرب و عشا را با فاطمهسادات در بیتالزهرا میخوانیم...
روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد