این نمایش سال گذشته در جشنواره تئاتر فجر به شکل تازهای اجرا شد و جوایزی را نیز دریافت کرد؛ اما این روزها اجرای عمومی آن در تالار اصلی تئاتر شهر با ترکیب تازهای از بازیگران دارد، اجرا میشود که پشتکوهی به امید روشن نگه داشتن چراغ تئاتر و اعتقاد بر اینکه فرهنگ هیچگاه تعطیل نمیشود، با نمایش مکبثزار به استقبال مردم میرود به همین بهانه گفتوگویی با او در جامجم داشتیم.
فکر میکنم در این ۱۵ سال اخیر این دومین یا سومین برداشت از نمایش مکبثزار است که توسط گروه شما بازنگری و بازتولید شده و در بندرعباس، تهران و دیگر شهرهای ایران و چند کشور خارجی اجرا شده است، این تولید دوباره به چه منظوری صورت گرفته است؟
همانطور که میدانید کارهای شاخص در غرب همیشه به صورت رپورتوار اجرا میشود و پروندهاش با یک دوره اجرا بسته نمیشود. مکبثزار برای گروه ما نیز جزو کارهای شاخصی است که مدام داریم اجرایش میکنیم و آخرین بار پیش از شروع کرونا در آلمان اجرا رفت و از سالی که تولید شده تاکنون هیچوقت اجرایش تعطیل نشده، بلکه به شکل جسته گریخته اجرا میشود. اجرای این روزهای این نمایش در تالار اصلی تئاتر شهر سومین بازتولید ماست که در آن بازیگران به کل عوض شدهاند. ولی طراحیها و آهنگساز سرجای خودشان ثابت مانده است. البته تنها همین نمایش نیست، بلکه نمایش کمدی الهی نیز در گروه ما بارها بازتولید شده و حتی به اجراهای خارج از کشور نیز رفته است. بهخاطر اینکه معتقدم هر اجرای خوب باید ادامه پیدا کند.
چرا مکبث را بومی کردهاید و در منطقه زیست خودتان با باورها و آیینهای جنوب کشور درآمیختهاید؟
مکبث به دلیل اینکه شاید جادوییترین متن ویلیام شکسپیر باشد و یکی از خونآلودترین و سرخترین تراژدیهای اوست؛ همیشه این وسوسه برای مواجه با آن در من وجود داشته است؛ زیرا برای هماهنگ کردنش با فضای جنوب و با مراسم زار میشود مکبث تازهای را تولید کنم، هیچگاه شک نکردم که مناسبات زار را بیاوریم روی پیکره نمایشنامه مکبث پیاده کنیم و به این شکل به مکبثی برسم که نهتنها جنوب ایران بلکه با مکتب شرقی نیز درآمیخته و مکبثی تولید شده که منحصر به خود ماست و نمونه دیگری ندارد.
مراسم زار حالت درمانی و چهبسا در باورهایی حالت آیینی و مذهبی هم داشته باشد، حال شما در یک بستر تراژیک که در آن قتل و کشتار اتفاق میافتد آن را آوردهاید، این تناقض چه معنایی میتواند داشته باشد؟
به قول مارکس هر چیزی ضد خودش را میآفریند. شما اگر خاطرتان باشد در گذشته برخی میگفتند شاه جانشین خداست، یعنی تا این مرتبه او را مقدس میپنداشتند اما از نظر من، زار آنقدر هم قدسی نیست. مراسم زار یک حالت آیینی دارد و فرقی نمیکند چه شاه باشد چه بابازار و چه هر کسی که در قدرت است. اگر به یک دیکتاتوری دست پیدا کند، قدرتش فاسد میشود و آنموقع هم برای جامعه و هم خودش خطرناک است. اتفاقی که برای مکبث میافتد.
پس به نوعی دارید بازی قدرت و سیاست را مورد توجه قرار میدهید؟
بله، چون مکبث مراحل رسیدن به بابای زاری را طی نمیکند و به آن مرتبهای که دانکن رسیده، نمیرسد. او ناگهان میخواهد که به پله آخر برسد. شاید گذر زمان میتوانست از مکبث آدم بهتری بسازد اما آن تشنگی و شهوت قدرت، مکبث را یکباره منحرف کرد. مراسم زار هم همین است؛ یعنی آن کسی که بابای زار واقعی است و جانشینش مراحل تکاملی را طی نمیکند و تبدیل به عنصری نمیشود که میتواند خود زار را اجرا کند، بلکه تبدیل به آدم مخوفی شده که ویرانگر است.
در این نمایش از لحاظ اجرا افزون بر مراسم آیینی زار سراغ شکل اجرایی نمایشهای شرقی هم میروید و از تلفیق آنها به یک ساختار متفاوت میرسید، درباره این نوع برداشت از الگوهای نمایشی شرقی بگویید؟
داریوش شایگان در کتاب زیر آسمانهای جهان مثال جالبی میزند و میگوید ما وقتی از شرق حرف میزنیم از یک شرق حرف نمیزنیم، ما درواقع شرقها داریم. به همین دلیل است که میشویم خارومیانه؛ یعنی شرق میانه و شرق ما میشود هند، بعد میشود کره و این هم شرق چین است. این شرقها به لحاظ تمدنی با یک نخ نامرئی به هم متصلهستند و در عین حال تنوع زیادی هم دارند. برخلاف سیاست و آن چیزی که امروز میبینیم فرهنگ میتواند بخش مهمی از آن باشد، دنبال ایجاد پیوستگی است. دنبال پیدا کردن ریشههای مشترک است. بنابراین وقتی ما میآییم از کابوکی، کاتاکابوتو یا حتی کمدیا دلارته و فرمی از موسیقی تعزیه را در این کار میآوریم؛ آنموقع داریم میگوییم اینها یک مجموعه پیوستهای هستند که با همدیگر به قول هنرمندان پست مدرن یک کلاژ ساختهاند که با همدیگر آن جهان چهلتکه را میسازند. اما در واقع میتوانند یک تن واحد را تشکیل دهند. همه اینها برای این بوده که ما خواستهایم شکل شرقی مکبث را با تنوع فرهنگها و آیینهای نمایشی به صحنه بیاوریم اما در عین حال یک مکبث را دارید میبینید.
عنصری هم وجود دارد مانند موسیقی که شکل رنگارنگی دارد، چنانچه موسیقی مکبث زار تلفیقی از موسیقی بندرعباس و هرمزگان با موسیقیهای تعزیه و شرقی است، درباره این موسیقی هم برایمان بگویید؟
آهنگساز کار ما بهرنگ عباسپور است که حدود ۲۵سال است با هم کار میکنیم. برای همین بعد از این همه سال به زبان مشترکی رسیدهایم، خیلی نیازی نداریم که مفصل در مورد موضوعی حرف بزنیم. یعنی از وقتی که کار را شروع میکنیم، برای مثال من میگویم که میخواهیم از کاتاکالی استفاده کنیم؛ بهرنگ ساز کوتو را میآورد یا در زمینه دهلهای جنوبی همینطور. باید بگویم که بهرنگ با آنکه تحصیلکرده موسیقی است اما با اصالتهای خودش آشناست و با اشرافی که بر موسیقی هرمزگان دارد، باعث شده هم تنوع به کارمان بدهد و هم موسیقی را تبدیل به بالهای قوی نمایش کند.
در عین حال موسیقی هم حضور پررنگی در این نمایش دارد؟
بله. بهطور کامل نمیتوانم بگویم نمایش موزیکال است اما در مکبثزار موسیقی ما شخصیت مهمی دارد.
با حذف صحنه در این نمایش میبینیم که جایگزین تصویری داریم، چنانچه لباس، نور و گریم و اشیا نیز به عنوان وسایل صحنه به جای طراحی صحنه، نقش بازی میکنند. درباره این جایگزین شدن فضا و پر شدنش توسط عناصر دیگر بگویید؟
نه اینطور نبوده که فضا را خالی کنیم و عناصر دیگر جایش را پر کنند، بلکه ما طراحی صحنه را به شکل کلاسیک آن حذف کردهایم اما طراحی صحنه در نمایش وجود دارد؛ یعنی این برای الان نیست، بلکه از زمان گوردن گریک و آپیا، طراحی صحنه جایگزین دکور شد و در واقع طراحی فضا شکل گرفت. ما با یک پارچه قرمز فضاسازی میکنیم. در ابتدای تمرینها چالش بسیار سختی بود؛ چطوری از یک پارچه همه چیز را بسازیم. شاید الان جایش نباشد که بشماریم کارکردهای پارچه در این نمایش چه چیزهایی است و چقدر وسعت مییابند. ما وقتی عناصر دیگر را حذف کردیم، یک پارچه قرمز باقی ماند که زیر پایههای حصیری در جنوب استفاده میشود آنموقع اینها پر رنگ شد. ژاپنیها یک فرهنگی دارند و میگویند کایزن گامبا؛ یعنی مرتب کردن از راه حذف کردن. در کار ما نیز عناصری حذف شدند که میتوانستند حذف شوند. به چیزی رسیدهایم که میتوانست حذف شود. بنابراین اینقدر پررنگ شده، مثل اینکه میگویید موسیقی پررنگ است یا نور یا لباس، مثل این میماند آدمی اگر یک حواسش را از دست بدهد، حواسهای دیگرش فعالتر میشود. چنانچه آدمهایی که نابینا هستند، معمولا گوش بسیار قویتری دارند یا شامه تیزی دارند. اینجا هم همین اتفاق افتاده، ما همه عناصری که قابل حذف بود را حذف کردهایم. به خاطر اینکه شاید مکبث در ارجاعی به شعر خیام است که به هیچ میرسیم در نهایت و از هیچ صحنه زاده میشود در یک فضای خالی...
یعنی لامکانش کردید؟ و از دنیا کنده شود. جاهطلبی که انگار دیگر جادار و دنیادار نیست، هیچی در آن جا ندارد و به هیچ میرسد؟
بله...
اینجا هم یک نبوغ تفسیر مشرق زمینی از نوع خیامیاش وجود دارد که به هیچ رسیده و البته این هیچ از نوغ ذن بودیسم و هندویی هم وجوددارد...؟
بله، دقیقا این هم منطبق فرهنگ شرقی است که میگوید در نهایت شما دست خالی میروی و همین را هم میتوانیم ببینیم و در صحنه نیز هیچی وجود ندارد. این کاملکننده ایده پشت نمایش است.
من فکر میکنم که در این خالی شدن فضاست که حضور بازیگران با بدنهای فعال و ایجاد ترکیبهای تصویری و فضاساز، صحنه فعالتر شده است و این باعث شده که بازیگران حضور خلاقتری داشته باشند و پررنگ بازی کنند؟
بله، دقیقا این ایده اولیه گروتفسکی است که همه عناصر حذف میشود و بازیگر همراه با تماشاگر باقی میماند. بنابراین ما نیز همه چیز را کنار میگذاریم تا آن شکوهی که طراحی صحنه میتوانست داشته باشد، در این فضای خالی با بازیگر پر شود و پیکره انسانی بازیگر مهمترین عنصری میشود که برای این نمایش وجود دارد و قطعا بهتر هم دیدهمیشود.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد