او مسیرش را با چراغهایی که خودش روشن کرده بود انتخاب کرد. وقتی برگه عضویت در جهاد سازندگی را پر کرده و کمکم راهش را پیدا کرد، طولی نکشید که به ساختمان گروه جهاد در محوطه جامجم رسید و میتوانست آنجا در مقام کارمندی ساده، صبح به صبح ساعت۷ بیاید، کارت ورودش را بزند و عصرها هم بیدردسر با جیپی که داشت به خانه برود. چه این که سالها گروههای فیلمبرداری را به مقرهای جهاد سازندگی در غرب و جنوب میفرستاد اما خبری از تدوین برنامه و پخش از تلویزیون ملی ایران نبود.
«سید مرتضی آوینی» اما قرار نبود روح ناآرامش را در آن راهرو و اتاق تدوین پشت میز موویلا، محصور کند. چه این که وقتی سنش بالاتر رفت و میتوانست مثل خیلیها گوشه امن و عزلت را انتخاب کند و به حقوق جهاد راضی باشد، تصمیم متهورانهای گرفت؛ به امید در باغ سبزی که شیخ زم به رویش باز کرده بود، راهی حوزه هنری شد تا بتواند راه روایت فتح را ادامه بدهد. آوینی مرز چهل سالگی را هم رد کرده بود که پا به چنین مسیری گذاشت. اگر چه ممکن است برخی با گذر بیش از سی سال، تصمیم آن روزهای سید را نقد کنند اما باید بپذیریم او با احتساب همه افت و خیزهای زندگی و با تجربهای که از گذر سالها کار فرهنگی اندوخته بود، چنین سرنوشتی را انتخاب کرد.«سید مرتضی آوینی» در آن سالها از چندین جهت محاصره شد و همه آنهایی که به او قول همکاری و همراهی داده بودند، یکی یکی پشتش را خالی کردند اما لحظهای از تصمیم و مسیری که انتخاب کرده بود، پشیمان نشد.
وقتی دوربینش توان روشن شدن نداشت، خودکار و مداد به دست گرفت و وقتی که توانست خرده امکاناتی تهیه کند، دوربین را روی دوش فیلمبردارش گذاشت و راهی خوزستان شد. «سید مرتضی آوینی» در کمتر عملیاتی شرکت کرده بود و همیشه پشت میزش، تلاش میکرد بهترین ترکیبها را برای قسمتها و فصلهای روایت فتح بچیند و راهی آنتن کند. وقتی هم که در بحبوحه کربلای پنج با چند اکیپ فیلمبرداری راهی شلمچه شد، داغ تعدادی از همکاران به جانش نشست و با کمری خمیده به ساختمان گروه جهاد برگشت.
او وقتی در دهه هفتاد به مناطق جنگی رفت هم جانش را کف دستش گرفته بود و میدانست که هر وقت به خوزستان میآید، اتفاقی ناگوار در انتظار اوست. بار آخر البته روزگار آنقدر راه گلویش را بسته بود که میخواست به جای داغدار شدن، بقیه را سوگوار رفتنش کند. آرامش او وقتی با پای زخمی روی رملهای فکه افتاده بود را میشد از دست و صورتش به خوبی فهمید. سید، نمیدانست یکی دو روز بعد، میشود «سید شهیدان اهل قلم» اما میدانست جز به وظیفهاش در رفتن به مناطق جنگی (برای ساخت برنامه تلویزیونی) در حالی که همه به برکت آغاز سازندگی، در فراموشی یادها و نامهای دفاع مقدس مسابقه گذاشته بودند، به چیز دیگری فکر نمیکند.
«سید مرتضی آوینی» با چنین سالهای عجیب و غریبی در انتهای عمر دنیاییاش را چگونه میتوان «مرتضای ما، کامران آنها و سید شهیدان اهل قلمِ حزباللهیها» نامید؟! در حالی که او از «کامران» و «مرتضا» گذشته بود و طوری قدم برمیداشت که چیزی جز لقب «سید شهیدان اهل قلم» شایسته شأن و تلاشهایش نبود. «سید مرتضی آوینی» اگر «سید شهیدان اهل قلم» نبود، این همه تلاش برای «کامران» شدن و «مرتضا» گشتن او چه دلیلی داشت؟ «سید مرتضی آوینی»، هم «کامران» بود و هم «مرتضا» اما راه «سید شهیدان اهل قلم» شدن را با چشمهای باز خودش انتخاب کرد. چیزی که برخی از آن میترسند و سعی میکنند ردش را از تاریخ زندگی او پاک کنند... و البته چه تلاش بیهودهای!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد