ما و جنگ جهانی جذابیت
معرفی کتاب «بهترین سواری عمر»

ما و جنگ جهانی جذابیت

محو رفتار آیت‌ا...

کودکستانم در همان خیابان بود. با کیف قرمز راه‌راهی که انگار طرحش را از دستمال‌یزدی‌های قدیمی گرفته بودند. هر روز روانه‌ام می‌کردند به ساختمان آبی‌رنگی که پر بود از بچه‌های قدونیم‌قد. کیف کوچک قرمز راه‌راه، همه دنیایم بود. کیف می‌کردم مدام مدادها و دفترچه‌ها را دربیاورم و جای‌شان را با خوراکی‌ها عوض کنم؛ همه چیز را بیرون بریزم و دوباره از نو بچینم.
کودکستانم در همان خیابان بود. با کیف قرمز راه‌راهی که انگار طرحش را از دستمال‌یزدی‌های قدیمی گرفته بودند. هر روز روانه‌ام می‌کردند به ساختمان آبی‌رنگی که پر بود از بچه‌های قدونیم‌قد. کیف کوچک قرمز راه‌راه، همه دنیایم بود. کیف می‌کردم مدام مدادها و دفترچه‌ها را دربیاورم و جای‌شان را با خوراکی‌ها عوض کنم؛ همه چیز را بیرون بریزم و دوباره از نو بچینم.
کد خبر: ۱۴۱۱۸۶۴
نویسنده میثاق رشادمهر - نویسنده و روزنامه‌نگار

در همین حال‌وهوا بودم که در مسیر کودکستان تا حرم، همیشه یک ساختمان و تابلویش، نظرم را جلب می‌کرد. این جلب‌توجه تا همین چند روز پیش ادامه داشت. سال‌ها بعد که در سن‌وسال جوانی، تنها عازم قم می‌شدم، چند بار وارد ساختمان شدم اما جز مقبره‌ای که در ورودی قرار داشت، چیز بیشتری ندیدم. به جز اعضا، کس دیگری را راه نمی‌دادند و من هم امکان عضویت نداشتم.
رونمایی از کتاب «شهاب‌دین» کنجکاوی‌ام به دیدن آن ساختمان را بیشتر کرد. ۳۰ و چند سال از آن روزهای کودکستان می‌گذشت و من هنوز مترصد بودم تا به طریقی به آن ساختمان مرموز وارد شوم. نویسنده کتاب، فرزند شهیدی بود که می‌شد باب خواهر و برادری را با او باز کرد. گفت‌وگویی رسانه‌ای درباره کتابش ترتیب دادم و بعد از چاپ مصاحبه، درخواستم را گفتم. می‌خواستم حالا که حاج‌سیدمحمود مرعشی‌نجفی، تا این حد او را دوست دارد و کتابش را پسندیده است، کاری کند من هم به آن ساختمان پررمزوراز، راهی پیدا کنم.
چند ماه بعد، پیام خواهر بزرگوارم، خانم زهرا باقری در یک پیام‌رسان داخلی شادم کرد. پنجشنبه صبح، آیت‌ا... مرعشی ما را به حضور پذیرفته بود. چشمم برق افتاده بود. فانتزی چندین و چندساله‌ام در حال تحقق بود. دلم نیامد تنها بروم. خانم باقری هم تنها نبود. انگار خیلی‌ها مثل من، منتظر بودند به دل آن ساختمان بروند. بعد از زیارت مرقد آیت‌ا... مرعشی، پله‌ها و راهروها ما را به ساختمانی هدایت کرده بودند که بوی هویت می‌داد. اتاق ریاست کتابخانه، دست‌وپای هر کتاب‌دوستی را سست می‌کرد و در گاوصندوقی مخزن کتاب‌های خطی، چشم هر بیننده‌ای را برق می‌انداخت. من بیشتر از هر چیزی محو رفتار مهربانانه و گفتار مشفقانه آیت‌ا... سیدمحمود مرعشی بودم؛ چه این‌که با دیدن هر روحانی، به این فکر می‌کنم که اخلاقش چقدر به حسن‌خلق نبوی و علوی نزدیک است... .

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها