«رسول حیدری» را آن روزها به نام «مجید منتظری» میشناختند. سالهایی که آتش جنگ تحمیلی روی سر زنان و کودکان ایرانی بود، در جبهههای غرب و جنوب، جنگید و وقتی آتشبس اعلام شد؛ سلاحش را زمین نگذاشت. زندگی مخفی و اسرارآمیزش از همان سالهای پایانی دهه ۶۰ شروع شدهبود. وقتی آتش جنگ در بوسنی و هرزگوین بالا گرفت، رسول، تاب ایستادن نداشت. پخش اخبار و تصاویری از جنایات صربهای افراطی علیه مسلمانان بوسنی، حمایت کشورهای مسلمان را برانگیختهبود و مگر میشد ایران و ایرانی از این حمایت، عقب بماند؟ رسول، جزو اولین نفرهایی بود که عازم بوسنی شد؛ بیتشریفات دیپلماتیک و بی میزبانی که انتظارش را بکشد. باید به دل آتشی میزد که افتادهبود به جان مسلمانان سفیدپوش بوسنی تا روزگارشان را سیاه کند.
ساکت نمینشینیم
دشمنی صربها با مردم بوسنی اگرچه در ظاهر به اختلاف نژادی و قربانی بودن آنان در مقابل مردم بوسنی بازمیگشت، اما در واقعیت، پاکسازی نژاد بوسنیاییهای مسلمان بود، اتفاقی که بعدها یکی از بزرگترین جنایات جنگی، نسلکشی و تجاوزهای گروهی و سیستماتیک را در سال۱۹۹۱رقم زد و باعث کشته و ناپدید شدن بیش از ۳۰۰ هزار نفر از مردم آن سرزمین شد.ایران از سازمان ملل خواست تیمی چند هزار نفره از نیروهای ایرانی به عنوان «حافظ صلح» به بوسنی اعزام کند که با مخالفت دبیرکل و شورای امنیت روبهرو شد. وقتی این تیر به سنگ خورد، ایران مجبور شد به صورت غیررسمی و با عنوان فعال حقوق بشری و کمکهای هلال احمر و مأمور سفارتخانه، نیروهای نظامی خود را برای کمک نظامی و آموزش جنگی به رزمندگان بوسنی به این کشور بفرستد. رسول حیدری، فرمانده این نیروها بود که همراه با سه نفر دیگر از ایرانیان اعزام شده به بوسنی، به شهادت رسید.
در دل بسیجیهای بوسنی
رسول حیدری یا همان مجید منتظری با کولهباری از تجربه راهی بوسنی شدهبود. یک سال از انقلاب گذشتهبود که رسول به عضویت سپاه پاسداران همدان درآمد. او اصالتا اهل ملایر بود و بعدها برای تشکیل سپاه این شهر، زحمات زیادی کشید و مسئولیت اطلاعات سپاه این شهر را به عهده گرفت. دستگیری تعداد قابل توجهی از ضدانقلاب فعال در این شهر، حاصل زحمات او و همرزمانش بود. او مدتی در گیلانغرب و سرپلذهاب با نیروهای بعثی جنگید و در چند عملیات غرب کشور حضور فعال داشت. او در طول دوران دفاعمقدس مجموعا ۶۵ بار حضور در جبهه را تجربه کرد و به عنوان نیروی اطلاعات، بارها به عمق خاک عراق نفوذ کرد و گاهی برای شناسایی تا مرز سوریه نیز پیش رفت. رسول پس از پایان جنگ، وارد دانشگاه امامحسین(ع) شد و در رشته علوم سیاسی تحصیل کرد. با شروع جنگ بوسنی به این کشور رفت و خیلی زود توانست جای خودش را در بین رزمندگان مردمی بوسنی، باز کند.
شهادت، عید غدیر، اروپا
۱۸ ذیحجه ۱۴۱۳ قمری، بیشتر ایرانیها مشغول عیددیدنی از سادات بودند که رسول، عیدیاش را در شهر ویسوکو و در کمین نیروهای کروات گرفت. تقویم، ۱۹ خرداد ۱۳۷۲ را نشان میداد که ایران، اولین شهید خود را در بوسنی، تقدیم اسلام کرد. رسول، همراه دوست و همرزم بوسنیاییاش بود و خونشان به هم آمیخت. بعدها، سنگ یادبود او و سه شهید دیگر ایرانی در بوسنی بر دیوار سفارت ایران در این کشور نصب شد تا یاد و نامش بر تاریخ اروپا بدرخشد. پیکر رسول را بعد از چند روز به تهران سپس به ملایر بردند تا کنار همرزمان و همشهریانش آرام بگیرد. خون او سالها بعد دوباره جوشید و کاروانهایی از ایران برای شرکت در راهپیمایی «مارشمیرا» به یاد نسلکُشی مسلمانان در بوسنی و هرزگوین به راه افتاد. پرچم سه رنگ ایران در طول این راهپیمایی، خاطرات بیست و چند سال پیش را برای همه زنده کرد. روزهایی که رسول با سختی خودش را به بوسنی رساند و با دست خالی، کاری کرد کارستان.
برای ماجراجویی نرفتم!
امکان تماس رسول حیدری از بوسنی با خانواده محدود بود، برای همین گاهی دست به قلم میشد و نامهای به همسر و فرزندانش مینوشت.
مهدی حیدری، فرزند شهید، چندی پیش یکی از این نامهها را منتشر کرد که متنش چنین است؛
بسمه تعالی/ با سلام بر پیشگاه آقا امام زمان و درود بر نایب بر حقش آیتا... خامنهای (حفظها...) ۷۱.۸.۷
حضور محترم همسر گرامی و مهربانم، سلام علیکم و بما صبرتم
معصومه جان اصل حالت چطور است؟ خیلی ناراحت هستی، اذیت بچهها، مسئولیت زندگی و همه و همه سختیها آن هم در غربت حسابی کلافهات نمودهاست. باور کن من تقصیری ندارم، دست تقدیر است، خدا هرچه خواسته همان میشود. اگر فرزندان تو، مهدی کوچولو در آغوش گرم تو آرمیدهاند، در اینجا مادری از فرط گرسنگی طفل خود را به درب پادگانی آورده که از زباله غذای سربازان غذایی تهیه کند، ولی افسوس که چند لحظه بعد غرش یک خمپاره شکم گرسنه طفلش را از هم میدرد. مردم در اینجا به خاطر چیزی قتل عام میشوند و به خاطر اسلامی کشته و دربهدر میشوند که خود هیچ اطلاعی از آن ندارند؛ ولی با این همه خوب استقامت کردهاند و این مسأله وظیفه ما را دو چندان میکند. همسرم یادگار روزهای تلخ و شیرین، آمدنم به اینجا نه یک ماجراجویی، نه یک جهانگردی بلکه ادای تکلیفی بود که رهبرم بر ما واجب گردانید. حال و هوای اینجا، مردم اینجا همه و همگی با دنیایی که ما در آن بزرگ شدیم و جامعهای که در آن نفس میکشیم یک دنیا فاصله دارد و ما تکلیفی بس گران بر دوش خود داریم، گرچه آنهایی که میتوانستند سربازان و سفیران انقلاب اسلامیمان باشند اکنون در بهشت زهراها آرمیدهاند. ولی به هر حال رهبر بهتر از ما این مشکل را میداند و ما نیز موظفیم هر آنچه را که در توان داریم انجام دهیم. خداوند آنی ما را به خودمان وا نگذارد.
یادگاری شهید رسول در منزل فریدا
مهدی حیدری، فرزند شهید رسول حیدری در متنی برای یکی از همراهان پدرش در نبرد بوسنی و هرزگوین نوشت: همه او را به نام مادر ایرانیها میشناسند. فریدا مردم شهر ویسوکو(محل شهادت رسول حیدری) را خوب میشناخت و از ریز مشکلاتشان خبر داشت. میدانست کدام خانواده چند شهید دارد و چند جانباز یا اینکه کدام خانواده مستحقتر است...
از همان اوایل حضور جمهوری اسلامی در جنگ بوسنی، از بین بوسنیاییها خانم «فریدا چاپاراودیچ» زودتر از همه با ایرانیها انس گرفت و با آنها جوش خورد. آنقدر در امدادرسانی کمک کرد که شد مسئول هماهنگی کمیته امدادرسانی ایران در بوسنی مرکزی. این بود که پدرم همه بستههای غذایی و دارویی اهدایی ایران را با هماهنگی او بین مردم شهر ویسوکو پخش میکرد.بعد از شهادت پدر، چند باری به ایران آمد و هر بار سری هم به منزل ما میزد. از بای بسما... ورودش اشک میریخت تا وقتیکه پایش را از خانه بیرون میگذاشت.سال ۹۵ برای اولینبار با مادرم رفتیم بوسنی. ایام بیست و سومین سالگرد شهادت پدر بود. یک شب به همراه جمعی از ایرانیان ساکن بوسنی، افطار را مهمان فریدا شدیم. میدانستیم فریدا یک سنی معتقد است. سیاست نظام جمهوری اسلامی هیچوقت گسترش تشیع در بوسنی نبود. این بود که به احترام با خود مُهر نماز نبردیم. وقت نماز فریدا یک سبد مُهر آورد و به مهمانها تعارف کرد. گفت قبل از انقلاب ایران و در زمان یوگسلاوی سابق برای سفر زمینی به حج، از عراق گذشتهاند و مهرها را از عراق خریده و نگهداشته برای همین وقتهایی که مهمان شیعه دارد. فریدا سبد مهر را یکییکی جلوی همه مهمانها گرفت جز من. کمی جا خوردم. رفت و مهر جداگانهای آورد داد دستم و گفت تو با این بخوان. نگاهی به مهر تربت کربلا انداختم. از جرم رویش معلوم بود بارها و بارها استفاده شده و مهری نیست که سالی چند بار فقط مهمان با آن نماز خوانده باشد.نماز که تمام شد، خواستم مهر را پس بدهم که گفت «این مهر مال خودته. پیش من جامانده بود.» از حرفش سر درنیاوردم. تعجبم را که دید گفت «پدرت ۲۳ سال پیش آخرین نمازش را اینجا و روی آن خواند. مثل همیشه آنقدر عجله داشت که مهرش را جا گذاشت و رفت. رفت و دیگر ندیدمش. خوشحالم که زنده ماندهام تا امانت پدرت را به تو برسانم. قدرش را بدان...» یک آن نفسم بند آمد. تمام بدنم گر گرفت. فریدا هم دیگر نتوانست ادامه دهد. بغض گلویش را گرفتهبود اما جلوی اشکهایش را گرفت. دوست نداشت وقت افطار و جلوی مهمانها گریه کند. اما بهجایش وقت بدرقهمان در فرودگاه تا توانست اشک ریخت.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد