اول به این امید دارند که فردا بتوانند بیدار شوند. دومین امید آنها به این است که دیگر با صدای خمپاره و بمب بیدار نشوند. سومین و مهمترین امید آنها این است که یک روزی جشن آزادی سرزمینشان را کنار یکدیگر بگیرند.این روزها شاهد چیزهای خوبی در خاورمیانه و البته در دنیا نیستیم. امیدمان به پیام خداوند است که حق علیه باطل یک روزی پیروز میشود.به بهانه کلمه جنگ، داخل این صفحه خمپاره انداختهایم و پای گفتوگو با کسی نشستهایم که نوشتن را با جنگ آغاز کرده و بعد از جنگ، نوشتن درباره آن را بیشتر از قبل دنبال کرده. مهناز فتاحی، نویسنده کتاب «فرنگیس» در این شماره از ابعاد مختلف جنگ میگوید.
تابهحال برای چیزی در نوجوانی و جوانی خود جنگیدهاید؟
بله، ما انسانها تمام زندگی خود را برای اهداف و ارزش و آرمانهایمان تلاش میکنیم و میجنگیم. گاهی این تلاشهای ما شکل جنگیدن به خود میگیرد چراکه موانعی بر سر راه ما قرار داده میشود که ما را مجبور به جنگیدن میکند. در این لحظه ما با تمام توان خود میجنگیم تا آن موانع را کنار بزنیم.این جنگیدن گاهی اوقات برای نسل من که بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود را در جنگ سپری کرده، بیشتر برای حفظ زندگی، ارزشهای خودمان و گاهی برای میهن عزیزمان بوده. در کل این جنگیدن را همیشه کنار خودمان حس کردهایم.
بهعنوان فردی که دوران نوجوانیاش در جنگ بوده، جنگ آن زمان را برایمان با عینک مخصوص خودتان شرح دهید.
اگر بخواهم عینک کودکیام را بزنم و به روزهای آغازین جنگ برگردم، ما در آرامش و صلح و صفا و شادی زندگی میکردیم. به یاد دارم که با بچههای کوچه بازی میکردیم و کلمهای بهعنوان جنگ را نمیشناختیم.در آن زمان ما در قصرشیرین، درست جایی که جنگ آغاز شد، زندگی میکردیم و دشمن با خمپارههای خمسه حمله را در محله و روستاهای اطراف شروع کرد.ما کودک بودیم و این صداها برای ما جالب بود. حتی با ضبطصوت این صداها را ضبط میکردیم و با صدای آن میخندیدیم چراکه تصوری از جنگ نداشتیم. ما جنگ را ذرهذره دیدیم، آن را حس کردیم و نمیدانستیم جنگ چه ویرانیهایی را برایمان بهجا میگذارد. ما کودکی خود را ناگهان جا گذاشتیم و سریع بزرگ شدیم. در همان دوران نوجوانی وارد دنیایی شدم که شاید باید دیرتر وارد آن میشدم. گاهی به گذشته برمیگردم و با خود میگویم این تو بودی که در بخش سوختگیهای بیمارستان بهعنوان نیروی داوطلب حاضر شدی تا کارهایی را انجام دهی که شاید بزرگترهای آنجا نیز نمیتوانند آن کارها را انجام دهند.
برای نوشتن در جنگ باید آن را با پوست و استخوان لمس کرد یا میتوان ندیده آن را نوشت؟
به نظرم ندیده هم میتوان جنگ را نوشت. ما میتوانیم با شنیدن وقایع مختلف از زبان دیگران و مطالعه، آن را بنویسیم.اما کسی که جنگ را ذرهذره لمس و آن را با پوست و استخوان خود حس کرده باشد، قطعا خیلی بهتر میتواند بنویسد. به این دلیل که آن فرد با جنگ زندگی و آن را تجربه کرده است. زمانی که آدم از تجربیات خود مینویسد، تاثیرگذارتر خواهد بود. اما گاهی نشستن پشت صحبتهای دیگران و تجسم آن لحظه، این امکان را به نویسنده میدهد تا بتواند داستانهای خاصی را از جنگ بنویسد.
چه چیزی باعث شد که به نویسندگی و از آن مهمتر، نوشتن درباره جنگ رو بیاورید؟ آیا حضور شما در زمان جنگ تحمیلی تاثیری بر نوشتن شما داشته؟
من کلاس پنجم دبستان بودم که جنگ آغاز شد. پدرم نظامی بود و در یکی از روستاهای مرزی قصرشیرین انجام وظیفه میکرد. میتوانم بگویم که جنگ من را نویسنده کرد و آن زمان در جنگ، نوشتن تنها پناه روزهای سخت من محسوب میشد.زخمیشدن پدرم در جنگ و آوارهشدن ما در قصرشیرین، ازدستدادن دوست، خانه و زندگی باعث شد تا نوشتن را آغاز کنم و نوشتن به من آرامش میداد. قرارگرفتن در آن شرایط سخت باعث میشد اشکها و گریههایم را با قلم پیوند دهم و از خاطرات شیرین کودکی خود، از دوستانم و از خانهای که در آن زندگی میکردیم، بنویسم.همه این درد و رنجها باعث شد تا به نویسندگی رو بیاورم و اولین آثارم را بنویسم. اولین آثارم را برای کانون پرورش فکری و مجله رشد ارسال کردم که خوشبختانه مورد توجه قرارگرفت و چاپ شد. بعد از این مرحله ترغیب و تشویق شدم تا متنهای بیشتری بنویسم.
چه دغدغهای در شما ایجاد شد تا کتاب فرنگیس را بنویسید؟
اولین کتاب من با عنوان «طعم تلخ خرما» از خاطرات زندگی خودم بود و این کتاب روایتگر یک بچه کلاس پنجمی است که با جنگ روبهرو میشود و هشت سال جنگ تجربیات سختی را برای او به همراه دارد. کتاب دوم من با عنوان «اردیبهشتی دیگر» خاطرات آقای عبدالمجید خزاعی، آزادهای است که توانست از زندانهای بعثی فرار کند. بعد از این دو کتاب حساسیت بیشتری به موضوعات دفاعمقدس پیدا کردم تا سوژه بعدی داستانم را پیدا کنم. پای صحبت دیگران توجه میکردم تا بتوانم سوژه بعدی داستانم را تکمیل و حتی پیدا کنم. کرمانشاه بوستانی به نام شیرین دارد. یکبار که به صورت اتفاق از آنجا رد میشدم، تندیس خانم فرنگیس را دیدم و برای من بسیار شگفتانگیز بود که این تندیس متعلق به چه کسی است و چه کسانی با چه داستانی آن را ساختهاند. زمانی که درباره این اسم و تندیس تحقیق کردم، متوجه شدم که مربوط به یکی از بانوان استان خودمان و نماد مقاومت است. این بانو توانست یکی از نیروهای بعثی را اسیر و یکی دیگر از آنها را به هلاکت برساند. برای خود من بسیار جذاب بود که چنین شخصیت و داستانی در استان ما زندگی میکند. من بهواسطه همشهریبودن با شخصیت، با خود فکر کردم که درحالحاضر، این بهترین سوژه برای پرداختن است. جدا از اینکه او همشهری من به حساب میآمد، یک حس یگانگی بین من و او به وجود آمد که اگر من داستان این شخصیت را ننویسم، چه کسی قرار است به این رخداد بپردازد؟ در نهایت ایشان را پیدا کردم و با صحبتی که با ایشان داشتم، تصمیم گرفتم کتابشان را بنویسم.به نظرم این قهرمانان بزرگ که میتوانند الگوی نوجوانان و جوانان باشند ممکن است خاطراتشان فراموش شود یا خودشان فوت کنند. بسیار حیف است که این خاطرات بزرگ به دست فراموشی سپرده شود و بهصورت کتاب مکتوب نشود. دیگران و کسانی که در آینده زندگی میکنند نیاز به این داستانها دارند.
نوجوانهای امروزی چگونه متوجه حق و باطل در جنگها شوند؟
یادم میآید در زمان کودکی آموختههایم اغلب از طرف بزرگترها بود و رسانهها آنقدر گسترده نشده بودند اما بالاخره اطلاعات و آگاهی را به ما میرساندند. بالعکس در دنیای امروز انبوهی از اطلاعات درست یا غلط در حال مخابره است و به نظرم نوجوانان باید خواندن کتابهایی که براساس مستند نوشته شده را در دستورکار خود قرار دهند. درحالحاضر نوجوانان نیاز دارند روایتهای درست زمانهای گذشته را بخوانند تا متوجه شوند که حق و باطل در آن روزها متعلق به چه کسانی بوده است.در نهایت این وظیفه ما است از دوران خودمان برای آنها تعریف کنیم و تاریخ را بهدرستی برای آنها توضیح دهیم، چراکه روایتهای غلط درحالحاضر بسیار وجود دارد و این موارد میتوانند روی ذهن کودک و نوجوان تاثیر بسزایی بگذارند.همه ما افراد زیادی را در قدیم داشتهایم که با یک جمله تاثیر گرفتهایم و گاهی این تاثیرات مثبت یا حتی منفی بوده. حتی این نکته نیز بسیار مهم است که ما چه چیزی دست بچهها میدهیم و باید به خودمان نیز ایمان داشته باشیم که میتوانیم روی آنها تاثیر داشته باشیم.
چطور به نوشتن در حوزه ادبیات کودک و نوجوان رو آوردید؟
این من نبودم که به ادبیات کودک و نوجوان رو آوردم بلکه به نظرم این ادبیات سراغ من آمدند و با یکدیگر دوست و رفیق شدیم. من با این ادبیات کودکی خودم را گذراندم تا به اینجا رسیدهام.بعد از مدتی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مربی بچهها شدم و تماشای دنیای زیبای این کودکان، به من این شوق را داد تا ادبیات کودک و نوجوان را بهصورت جدی دنبال کنم و از دغدغهها، رنجها و شادیها بنویسم.
اگر روایتگر کودکان و مظلومان غزه در یک جای مهم باشید چه میگویید؟
اگر روایتگر کودکان غزه باشم، سعی میکنم خودم را بهجای آنها بگذارم و از زبان آنها با جهان حرف بزنم. میخواهم بگویم که ای مردم جهان، ما مردمی مظلومی هستیم که سالها برای حقانیت و آنچه که تلاش میکنیم رنج میکشیم.میخواهم بگویم که ما سرزمین و ارزش خودمان را میخواهیم و آن تصویری که از ما در جهان نمایش داده میشود، تصویر غلطی است.