علی اکبری، کارشناس ۲۸ساله اورژانس تهران با شش سال سابقهکار در این حوزه هم جزو همین آدمهاست که چند روز پیش جانش را برای نجات یک مصدوم به خطر انداخت. جامجم گفتوگویی با او انجام داده که میخوانید.
آقای اکبری از روز عملیات بگویید.
ساعت حوالی ۱۲ و ۳۰ دقیقه ظهر بود که کارگران در تماس با اورژانس اطلاع دادند یکی از همکارانشان دچار حادثه شده است و با آتشنشانی هم تماسگرفته بودند. حادثه در منطقه ۲۲ خیابان وفایی و داخل یک مخزن آب در حال ساخت بتونی رخ داده بود. ظاهرا این مخزن ظرفیت نگهداری ۱۰۰ هزار مترمکعب آب را داشت و ارتفاع هر ستون این مخزن ۱۰ تا ۱۲ متر بود، البته هنوز آبگیری نشده بود و ما هم اطلاع نداشتیم. در این فکر بودیم اگر مخزن آبگیری شده و مصدوم به احیا نیاز داشت، چه اقداماتی انجام دهیم. این فرد مسئول خرید پروژه بود، به خاطر حس کنجکاوی وارد مخزن شده بود. دهانه مخزن به شکل یک دریچه کوچک ساخته شده بود تا موجود زندهای وارد آن نشود. پله اضطراری هم نداشت و فقط یک نردبان گالوانیزه بدون جانپناه بود. وقتی به محل رسیدیم، دو نفر از عوامل آتشنشانی نیز در محل حضور داشتند. در ماموریتهای شهری عوامل امداد و نجات آتشنشان، مددجو را از محل حادثه خارجکرده و پس از انتقال به سطح، تحویل کارشناسان اورژانس میدهند. با اینکه بر حسب وظیفه ذاتی باید بالا میماندم اما به من گفتند مددجو بهشدت آسیبدیده و اگر امکان دارد، پایین بروید و معاینهاشکنید.
رفتید پایین؟
بله. با اینکه از کودکی ترس از ارتفاع داشتم، وارد مخزن شده و ۱۲متر پایین رفتم. چند پله که رفتم، یکدفعه خیلی تاریک شد؛ در حدی که فکر کردم نکند سر بخورم و بمیرم. با خودم گفتم تصمیمی است که گرفتهام و باید انجام دهم. کف مخزن خیلی تاریک بود. آن بنده خدا نمیدانست داخل مخزن یکسری دهلیز برای خروج اضطراری آب تعبیهشده و داخل یکی از دهلیزها که سه چهار متر ارتفاع داشت، سقوط کرده بود. با آتشنشانان بالای سرش رفتیم و دیدیم روی فرغون افتاده و در همان حالت آه و ناله میکرد. یک مرد حدود ۶۰ساله که دائم میگفت دارم میمیرم. سرش شکسته بود و سمت چپ پیشانیاش هم خونریزی داشت که خوشبختانه مشکل جدی نبود و بعد از گرفتن وسایل از همکارانم، خونریزی را مهار کردم. از طرف دیگر اگر او را حرکت میدادیم هرلحظه امکان داشت نخاعش آسیب ببیند، چون روی گردنش هم خیلی احساس درد داشت. با دوستان آتشنشان همفکری کرده و قرار شد به طور کامل او را فیکس کنم و با بسکتی که قرار بود گروه امداد و نجات ارسال کند، او را به بالای مخزن بفرستیم. چون عرض بسکت از عرض دهانه ورودی مخزن بزرگتر بود، حالت بدن مددجو باید عمودی میشد. یعنی او را باید به شکلی فیکس میکردم که خدای نکرده نخاعش آسیب نبیند. علاوهبر اینها او شکستگی مچ دست پا و ساق دست داشت، ساعد و کتفش هم دچار دررفتگی شده بود. مصدوم را براساس منابع علمی دنیا فیکسکرده و با کمک عوامل زحمتکش آتشنشانی به سطح برده، سپس به بیمارستان فیاضبخش منتقلکردیم.
خودتان که آسیب ندیدید؟
خوشبختانه خیر اما موقعیکه از نردبان دوباره باید بالا میرفتم، ترسیدم(میخندد) این ترس هم ذاتی است. چون کفشهای ما کفش نجات نیست و حالت سری دارد، البته قرار است لباسهای جدید به ما بدهند اما وظیفهای بود که با وجود ترس ازارتفاع و تمام خطرات، باید انجام میدادم. آدم دلش نمیآید بیماریکه عزیز یک خانواده است و با آسیب او همگی درگیر میشوند، به حال خود رها کرده و به جان خودش فکر کند.