شروع تحقیقات
این پرونده جنایی بیست و هفتم آذر سال گذشته به جریان افتاد. روزی که مردی میانسال قدم در اداره پلیس گذاشت و گفت پسرش به طرز مشکوکی ناپدید شده است. وی توضیح داد: پسرم استاد دانشگاه است. او چند سال قبل با دختری به نام مونا ازدواج کرد اما ما مخالف این ازدواج بودیم. مدتی است به تلفنهایش پاسخ نمیدهد. با تلفن مونا هم تماس گرفتیم اما او هم پاسخگو نیست و این باعث شد به ماجرا مشکوک شویم.
با اظهارات این مرد، تیمی از کارآگاهان تحقیقات برای یافتن ردی از زوج گمشده را آغاز کردند. هیچ ردی از این زوج وجود نداشت تا اینکه اواخر دی سال گذشته دختری جوان راهی اداره آگاهی تهران شد و اسرار ناپدید شدن آقای دکتر و همسرش را فاش کرد.
شاهدی برای قتل
دختر جوان درحالیکه وحشتزده بود و دست و پایش میلرزید، گفت: من شاهد قتل استاد دانشگاه بودم. حالا هم آمدهام راز قتل را فاش کنم تا شاید به آرامش برسم. پاتوق من کافهای در یکی از مناطق تهران است. در جریان رفت و آمد به کافه با زنی به نام مونا آشنا شدم. خیلی زود تبدیل به دوستان صمیمی شدیم. آنطور که مونا میگفت، شوهرش وضع مالی خیلی خوبی داشت. هرچه دوستیام با مونا بیشتر شد، کمکم به اسرار زندگی او پی بردم.در جریان رفت و آمد به خانه مونا، متوجه شدم که او با شوهرش اختلافاتی دارد تا اینکه یک روز برایم تعریف کرد که قصد دارد از او جدا شود اما وی طلاقش نمیدهد. مونا بهتازگی با مهران، یکی ازپسرهایی که به کافه رفت وآمد داشت، صمیمیشده بود. مونا سفره دلش را برای مهران بازکرده و از مشکلات زندگیاش برای او گفته بود که همین مساله موجب صمیمیت بیشتر بین آنها شده بود.
شاهد ماجرا ادامه داد: یک شب مونا به خانه من آمده بود و چند ساعت بعد، مهران هم درحالی که هراسان و وحشتزده بود، نزد ما آمد و گفت که آقای دکتر را به قتل رسانده و جسدش را داخل ماشینش گذاشته است. حسابی وحشت کرده بودم. مونا و مهران جسد آقای دکتر را در بیابان آتش زدند. آنطور که از حرفهای مونا متوجه شدم، تصمیم گرفته بودند ازکشور فرار کنند. آن شب آنها رفتند ومن ماندم با عذاب وجدانی که لحظهای رهایم نمیکرد. دیگر ازمونا و مهران خبری نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم این راز هولناک را فاش کنم تا از کابوسهایی که میدیدم، خلاص شوم.
در ادامه مشخص شد جسد سوخته آقای دکتر دریکی ازروستاهای واقع دردماوند توسط چوپانی کشف شده اما چون هویت او معلوم نبود، به پزشکیقانونی منتقل شده است.
تیم جنایی تحقیقات گستردهای را برای دستگیری مونا و مهران آغاز کرد تا اینکه مخفیگاه آنها در شهرستان اسلامشهر به دست آمد. زن و مرد جوان در خانهای زندگی پنهانی خود را در پیش گرفته بودند که در یک عملیات ضربتی دستگیر شدند و فرار چهارماهه آنها پایان یافت.
اعتراف به قتل
مونا و مهران به اداره آگاهی تهران منتقل شدند و اسرار جنایت را فاش کردند. مهران گفت: من قصد کشتن آقای دکتر را نداشتم. روز حادثه با او قرار گذاشتم تا با او صحبت کنم. آنطور که مونا میگفت، آقای دکتر طلاقش نمیداد و خانوادهاش هم مخالف ازدواجشان بودند. مونا تصمیم گرفته بود از زندگی دکتر بیرون برود اما دکتر راضی به جدایی نمیشد. آن روز سوار ماشین سوزوکی همسر مونا شدم وبه حوالی آجودانیه رفتیم. در آنجا جروبحثمان شد ومن ناخواسته جان اورا گرفتم. متهم اعتراف کردکه باهمدستی مونا، زن موردعلاقهاش جسد آقای دکتر را به آتش کشیده وبعدتصمیم به فرارگرفتهاند اما در نهایت دستگیر شدهاند.
پای میز محاکمه
با تکمیل تحقیقات در دادسرای جنایی، برای مونا و مهران کیفرخواست صادر و پرونده برای محاکمه به دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد. در ابتدای جلسه محاکمه، اولیای دم آقای دکتر برای قاتل درخواست قصاص و برای عروس خود درخواست اشد مجازات کردند.
سپس مهران در جایگاه قرار گرفت و با قبول اتهامش گفت: «در یک کافه با مونا آشنا شدم و ارتباطمان شکل گرفت. او مدام از بدرفتاریهای شوهرش میگفت، شوهرش ارتباط نزدیکی با دانشجویان دخترش دارد و این موضوع آزارش میدهد. به همین خاطر تصمیم به قتل او گرفتم. مونا یک روز زنگ زد و گفت شوهرش در خانهشان در آجودانیه بیهوش شده بود به اصرار او به آنجا رفتم و با اسلحه شکاری دکتر به سرش شلیک کردم. بعد جسد را در ماشین گذاشتیم و به خارج از شهر بردیم. مونا روی جسد بنزین ریخت و من آن را آتش زدم.
در ادامه جلسه مونا در جایگاه قرار گرفت و در دفاعیاتش گفت: « قبول دارم با شوهرم اختلاف داشتم اما حرفهای مهران باعث شد، به ماجرای قتل فکر کنم. روز حادثه وقتی شوهرم بدحال شد، مهران به خانهمان آمد، او را کشت و به تنهایی از خانه بیرون برد و آتش زد.»
پس از دفاعیات دو متهم، قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.