عشق شیطانی

رازگشایی از پرونده قتل مردی که قربانی توطئه و خیانت همسرش شده بود،خاطره‌ای است که این هفته آن را از زبان بازپرس جنایی روایت کرده‌ایم.
کد خبر: ۱۴۴۷۰۵۸
عشق شیطانی
 
سال‌ها قبل، بعد ازیک روز کاری سنگین به خانه رسیده بودم. گفتم یک ساعتی بخوابم. ساعت۶عصر زنگ کشیک قتل به صدا درآمد. پشت خط، افسر کلانتری بود. سلام آقای بازپرس، جسد مردجوانی را در جاده‌ای درجنوب شهر پیدا کردیم که احتمالا به قتل رسیده است، چه دستور می‌دهید؟گفتم الان خودم به صحنه می‌آیم. یک ساعت بعد درتاریکی هوا به محل کشف جسد در بیابان‌های شهر رسیدم. ماموران پلیس آگاهی و پزشکی‌قانونی درمحل بودند وتاریکی شب را نور چراغ‌های خودروهای پلیس روشن کرده بود.حدود۵۰متر دورتر از اتوبان جسد مردی جوان افتاده بود. بررسی پزشکی‌قانونی نشان می‌داد بیش از۱۸ساعت ازمرگ مردجوان می‌گذرد وجسد ازجای دیگری به اینجا منتقل ورهاشده است. لباس‌های مرد جوان را گشتند اما هیچ برگه هویتی همراهش نبود. بعد از دو ساعت بررسی صحنه جرم، دستور دادم جسد به پزشکی قانونی منتقل شود و کارآگاهان اداره قتل تحقیقات خود را آغاز کنند. یک هفته‌ای از کشف جسد می‌گذشت که مرد میانسالی وارد شعبه شد و گریه‌کنان گفت جسد متعلق به برادرش احمد است که در پزشکی قانونی شناسایی شده است. او را آرام کردم و خواستم توضیح دهد. نفس عمیقی کشید وگفت: هفته قبل به همراه همسرم به شمال سفر کردم. هنوز چند ساعتی از رسیدن‌مان نگذشته بود که همسر احمد تماس گرفت و گفت او گم شده و به خانه نیامده است. دلم طاقت نیاورد و سریع به تهران برگشتم. به هرجا که فکرش را بکنید، سر زدیم اما اثری از برادرم نبود. تا این‌که ساعتی قبل از پزشکی‌قانونی تماس گرفته و خواستند عکس اجساد بی‌هویت را ببینم. در میان اجساد توانستم برادرم را شناسایی کنم. مسئول آنجا گفت که برادرم به قتل رسیده وازمن خواست به دادسرا بیایم. آقای بازپرس دو سال قبل از ویلای برادرم سرقت شد وحتی کابل‌های برقش را هم کنده بودند. یک نفر خودروی پژوی او را آتش زده بود. یک‌بار برادرم گفت که به او حمله شده که ما گفتیم مگر مسئول هستی که بخواهند ترورت کنند و با شوخی آن موضوع را فراموش کردیم.
با ثبت اظهارات او به ماموران پلیس آگاهی دستور دادم خیلی زود ردیابی‌های تخصصی را انجام دهند. یک ماه از وقوع قتل می‌گذشت و گاهی برادرمقتول به شعبه سرمی‌زد تا ببیند قاتلان برادرش شناسایی شده‌اند یا خیر که به اومی‌گفتم صبور باشد و اجازه دهد ما تخصصی کار را پیگیری و قاتل را شناسایی کنیم. اواخر دی‌ماه بود که افسر پرونده آمد و گفت سرنخ‌هایی از قتل کشف کرده و احتمالا پای همسر مقتول درمیان است و درخواست کرد حکم بازداشت او راصادر کنم، چون می‌دانستم قتل با بازداشت سمیه همسر مقتول کشف می‌شود، سریع دستور بازداشتش را صادر کردم. دو روز بعد افسر پرونده با زنی جوان وارد شعبه شد و گفت آقای بازپرس، سمیه به همه‌چیز اعتراف کرد.
زن جوان روبه‌رویم نشست و با صورتی پرازاشک شروع به اعتراف کرد و گفت: ۱۲سال قبل در حالی که ۱۶ساله بودم با احمد که فامیل دور ما بود، ازدواج کردم و حاصل این ازدواج یک دختر ۹ساله به نام تیناست.
درچهارسال گذشته با همسرم دچار اختلاف شدیم و زندگی سختی داشتیم. او مرا درک نمی‌کرد و به من بی‌محلی می‌کرد. وضع مالی خوبی داشتیم اما هیچ مهر ومحبتی از او نمی‌دیدم. دو سال قبل حین خرید با پسرجوانی به نام نوید آشنا ومتوجه شدم او به من علاقه دارد. کم‌کم ارتباط مخفیانه ما شکل گرفت و من دلباخته اوشدم. بعد از مدتی همسرم به موضوع شک کرد و با من دعوا کرد. او گفت می‌دانم ارتباط پنهانی داری اما به خاطر زندگی و دخترمان به آن پایان بده اما من نمی‌خواستم؛ چراکه نوید پسر خوبی بود و من را درک می‌کرد. تمام آن اتفاقاتی که برای همسرم رخ داد، کار نوید و دوستانش بود تا همسرم را به‌صورت طبیعی از سر راه بردارند که موفق نبود. من هم برای این‌که همسرم شک نکند یک خط دیگر خریدم و شماره‌اش را به نوید دادم. عصرها که همسرم می‌آمد آن خط را خاموش و گوشی را مخفی می‌کردم و وقتی می‌رفت دوباره روشن می‌کردم.
زن جوان ادامه داد: نوید چند باری که خط خاموش بود، به خط اصلی‌ام پیام داده بود که همین باعث شد رازمان لو برود و ماموران بفهمند پای مرد دیگری در میان است. از سمیه خواستم نحوه و روز قتل را توضیح دهد که اشک‌هایش بیشتر شد وگفت: نوید اصرار داشت احمد را از سر راه‌مان بردارد. برای همین تصمیم گرفت او را بکشد. ازمن خواست درخانه را باز کنم تا به همراه دوستانش نیمه‌شب بیایند و در خواب کار احمد را یکسره کنند. ساعت یک شب بود که پیام داد ما جلوی در آماده هستیم. در را برایش باز کردم. چهار نفر داخل آمدند و بالای سر احمد رفتند و درخواب او را با ضربات چاقو کشتند. بعدهم جسدش را ازخانه بیرون بردند و‌ خارج از شهر رها کردند. من عصر فردا طبق نقشه با برادرش تماس گرفتم و گم‌شدنش را اطلاع دادم. آقای بازپرس من غرق درپسر جوان بودم و با یک اشتباه زندگی چندین نفر را خراب کردم. نوید بعد از قتل تماس گرفت و وعده می‌داد کسی نمی‌فهمد وبعد ازیک سال ازدواج می‌کنیم اما سراب بود.
با اعترافات سمیه سریع دستور دادم نوید و دوستانش بازداشت شوند که ساعتی بعد پسر جوان و ‌چهار دوست او دستگیر و صبح روز بعد برای بازجویی و تحقیقات به شعبه آورده شدند.تحقیقات را ازپسر جوان شروع کردم که مدعی شد: آقای قاضی وقتی با سمیه دوست شدم، فکر نمی‌کردم شوهر داشته باشد، بعد از مدتی متوجه این موضوع شدم و فهمیدم او به من دروغ گفته اما دراین مدت من دلبسته او شده بودم و مثل جادوگر من را افسون عشقش کرده بود. او ادعا کرد احمد سد راه عشق‌مان است وباید از سرراه برداشته شود و آن‌قدردرگوش من خواند که تصمیم به قتل او گرفتم. سپس با دوستانم موضوع را مطرح کردم که آنها گفتند کمکت می‌کنیم اما شوهر سمیه را نمی‌کشیم. روز جنایت همگی بالای سرش رفتیم و او را کشتیم.
با اعترافات متهمان، پرونده این قتل هم تکمیل و ‌به دادگاه ارسال شد تا تاوان جنایتی را که انجام دادند، بدهند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها