خودت را معرفی میکنی؟
مینا.
چندساله هستی؟
۲۵سال.
اعتیاد داری؟
بله.
تحصیلاتت چقدر است؟
دانشجوی اخراجی هستم و در واقع دیپلم دارم.
کمی از خانوادهات بگو.
مادر، یک خواهر و یک برادر دارم و پدرم چند سال پیش فوت کرد.
ازدواج کردی؟
(با شنیدن این سؤال دوباره اشک از چشمانش سرازیرشدوبه گریه افتاد. چند دقیقه صبر کردم تا آرام شود و سؤال دیگری را مطرح کردم تا از آن حالوهوا درآید.)
سابقه داری؟
خیر اولینبار است دستگیر میشوم.
به چه جرمی؟
اعتیاد و حمل موادمخدر.
به چه موادی اعتیاد داری؟
شیشه و گل.
کمی از زندگیات برایم تعریف کن.
از زندگیام چه بگویم که همهاش اشتباه است و حسرت. من در خانوادهای معمولی به دنیا آمده و با خواهر و برادرم بزرگ شدم. خانواده صمیمی و گرمی بودیم و مشکلی نداشتیم تا اینکه چند سال پیش پدرم بر اثر بیماری کبدی فوت کرد و زندگی روی سخت و بد خودش را به ما نشان داد. من آن موقع دانشجو بودم و چون فرزند بزرگ بودم، مجبور شدم در کنار درسخواندن سر کار هم بروم و کمکخرج خانواده باشم. مادرم هم در منزل خیاطی میکرد و هرطور بود با هم مسائل اقتصادی را مدیریت میکردیم. خواستگار داشتم اما دل به ازدواج نمیدادم تا اینکه یکی از همدانشگاهیهایم که خیلی وقت بود از من خواستگاری میکرد، خواستهاش را خیلی جدی مطرح کرد. من هم موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و مادرم هم که مرا خیلی عاقل میدانست، به خودم سپرد و گفت هر تصمیمی بگیری من حرفی ندارم. سینا به بهانه اینکه سن پدر و مادرش زیاد است و در شهرستان هستند، تنها به خواستگاریام آمد و من و مادرم هم پذیرفتیم و فقط دو بار تلفنی با خانمی صحبت کردیم که میگفت مادرش است و به این ترتیب رفتوآمد او به منزل ما شروع شد. از او بدم نمیآمد و علاقهام به او کمکم بیشتر شد. بعد از چند ماه صیغه محرمیت خواندیم وبا دوستانش بیرون وگردش ومهمانی میرفتیم. سینا و دوستانش وهمسران آنها در مهمانی ودورهمیها مشروب میخوردند و سیگار میکشیدند که بعد فهمیدم سیگار خالی نبوده و مواد داشته. سینا خیلی به من اصرار میکرد مثل بقیه سیگار بکشم و مشروب بخورم اما زیر بار نمیرفتم تا اینکه کمکم شروع به کشیدن سیگار کردم و درواقع بدون اینکه بدانم اولین قدمها را برای معتادشدن برداشتم. اوایل خیلی خوب بود و حس جدیدی را تجربه میکردم اما کمکم که مصرفم بالا رفت، فهمیدم معتاد شدهام اماکاری ازدستم برنمیآمد،چون آن حال خوب را نمیخواستم باچیزی عوض کنم. درضمن باید برای تهیه موادبخشی ازدرآمدم را هم میدادم.
مادرت پیگیر ازدواجتان نبود؟
چرا مادرم مدام از من و سینا زمان عقد وعروسی را میپرسید و جواب درستی نمیگرفت، چون هر دو غرق خوشگذرانی و اعتیاد بودیم. نگرانی را در چهرهاش میدیدم و حس میکردم اما انگار مغزم از کار افتاده بود.
خب بعد چه شد؟
سینا حواسش به خودش بود و بهاندازه مصرف میکرد تا قیافهاش تابلو نشود اما من گرفتار شده بودم تا اینکه آن شب شوم رسید. منزل یکی از دوستان سینا بودیم و مواد مصرف کرده ودرحال خودم نبودم.سینا مرا به اتاق برد وبه من نزدیک شد ومتاسفانه اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد. ازفردای آن روزسینا دیگر جواب تلفنم را نداد وسردرگم مانده بودم که چه کار کنم. یک طرف اعتیاد و بلایی که سرم آمده بود و طرف دیگر مادرم که باید طوری رفتار میکردم که متوجه قضیه نشود دنیا را برایم سیاه کرده بود.
چطور دستگیر شدی؟
معتاد شده بودم، از دانشگاه و کارم اخراج شده بودم و زندگیام سیاه و نابود شده بود. مدتی حال روحی بسیار بدی داشتم، طوری که چند بارخواستم خودکشی کنم اما به خاطر مادرم پشیمان شدم،البته جراتش راهم نداشتم. برای تامین هزینه زندگی و اعتیادم برخلاف میلم مجبور شدم در حد جزئی خریدوفروش مواد انجام دهم. با یکی از دوستان سینا که قبلا موادم را از او تهیه میکردم، شروع به کار کردم و برایش مواد جابهجا میکردم تا اینکه چند روز پیش توسط ماموران دستگیر شدم.
در پایان حرفی داری؟
حماقت کردم و زندگی آرام و خوبی راکه داشتم به خاطر اعتماد به سینا از دست دادم و نمیدانم با بلاهایی که سرم آمده، چه آیندهای در انتظارم است. به خودم قول دادهام وقتی آزاد شدم، همهچیز را به شکل قبل برگردانم و ازخدامیخواهم در این راه کمکم کند. الان فقط نگران مادرم هستم. او طاقت این موضوع را ندارد و اگر بفهمد دق میکند. اگر بلایی سرش بیاید خودم را نمیبخشم.
دختر جوان دوباره و با شدت بیشتری شروع به گریه میکند و من هم ترجیح دادم او را تنها بگذارم.