افسری جوان، مسئول رسیدگی به این پرونده شد که صحبتهای زینت و مشرحیم در حیاط پاسگاه باعث شد به ماجرا شک کند. مشرحیم، زینت را عروسش معرفی کرد و گفت: این زن، همسر مهران، پسرم است. سروان از زینت بازجویی به عمل آورد و بعد سراغ عماد رفت و مخفیگاهش را زیر نظر گرفت و پس از دستگیر کردنش، شبانه از او بازجویی کرد. پس از اقرارهای قاتل سنگدل، جسد تکهتکهشده نرگس از داخل باغچه خانه قاتل و جسد مهران از داخل چاهی در دامداری دوست افغان عماد پیدا شد. با کشف جسدها، راز چهار جنایت فاش و پرونده برای محاکمه به دادگاه ارسال شد. از اینجای ماجرا قرار است بهعنوان خبرنگار حاضر در دادگاه، جزئیات هولناک را روایت کنم. در ابتدای جلسه دادگاه نماینده دادستان در جایگاه ایستاد و با تشریح ماجرا گفت: ابتدا تصور میشد با قتل دو کودک روبهرو هستیم اما بعد با چهار قتل مواجه شدیم. با توجه به قساوت قاتل برای او درخواست اشد مجازات دارم.
و حالا ادامه داستان
بعد از قرائت کیفرخواست همهمهای در دادگاه به پا شد. رئیس دادگاه برای چندمینبار تذکر داد و این بار با جدیتی بیشتر گفت: «اگر کسی مخل نظم دادگاه شود با او طبق قانون برخورد میشود.» تذکر قاضی دوباره سکوت سنگینی را بر دادگاه حاکم کرد. این سکوت با صحبتهای قاضی دوباره شکست. او از مشرحیم خواست بهعنوان اولیای دم نرگس و مهران در جایگاه قرار بگیرد و درخواستش را بیان کند. پیرمرد که در این چند ماه چند سال پیرتر شده بود، وقتی پشت تریبون قرار گرفت نگاهی همراه با خشم به عماد و زینت انداخت و گفت: «آقای قاضی این دو نفر با نقشه سیاهشان زندگی من را نابود کردند. بچههای ساده من و خودم که با این سن از آنها سادهتر بودم، فریب خوردیم؛ فریبی که جان دو فرزندم را گرفت. خودم هم ماههاست مردهام.»
مشرحیم روزی را به یاد آورد که مهران با شرمی در چهرهاش روبهروی او نشست و از دختری گفت که به او علاقهمند شده و قصد ازدواج با او را داشت. مهران گفته بود، زینت دانشجوی پزشکی است و قرار است یک خانمدکتر عروسش شود.مشرحیم پسرش را میشناخت و میدانست او عاشق شده است. سالها چشمانتظار دیدن دامادی مهران و عروسی نرگس بود. بچهها بزرگ شده بودند و حالا نوبت سروسامان دادنشان بود. پدر و مادر زینت در یک تصادف کشته شده بودند و او با داییاش عماد زندگی میکرد. مشرحیم با عماد تماس گرفت و قرار و مدار خواستگاری را گذاشت. برای آخر هفته کتوشلوار پوشیده راهی خانه عروس در روستایی دیگر شدند و خیلی زود قرار و مدار عروسی را گذاشتند.قرار شد عماد کارهای محضر و عقد را انجام دهد. شناسنامه مهران و زینت را گرفت و به دفترخانه رفت. قرار شد جشن عقد را در خانه مشرحیم برگزار کنند. پیرمرد کل خانه را ریسه کشید و میوه و شیرینی خرید و اهالی محل و فامیل را دعوت کرد. آفتاب تازه غروب کرده بود که عروس و داماد با صدای کِلکشیدن زنان فامیل وارد حیاط شدند. پشت سرشان عماد وعاقد وارد خانه شدند؛ عاقدی که الان به اتهام جعل عنوان در ردیف متهمان نشسته بود.یک ماه بعد از عقد، عماد زنگ زد و از مشرحیم اجازه گرفت برای امر خیر آخر هفته به خانهشان بیایند.شب جمعه عماد و همراه مردی جوانی با گل و شیرینی به خانه پیرمرد آمدند.عماد مجلس رادست گرفت وگفت: این شازده که میبینید برادرزادهام میلاد است.درجنوب مهندس پروژه است. تصمیم گرفتیم برایش زن بگیریم و دیدیم چه کسی بهتر از نرگسخانم؛ نجیب، پاک و کدبانو. البته اختیاردارش شما هستید و هر چه شما بگویید. زینت که متوجه فضای سنگین مراسم شده بود، از نرگس خواست چای بیاورد.مشرحیم به اینجای ماجرا که رسید آهی کشید و مکثی کرد. بعد در حالی که سرش را میان دو دستش گرفته بود، گفت: آقای قاضی من همان شب به اینها شک کردم و مخالف ازدواج نرگس و میلاد بودم. چگونه این طایفه بیپدر و مادر بودند و همه کس آنها عماد بود؟ بیچاره مهران همچون موم در دست این زن و شوهر بود و آنها اینقدر در گوش پسرم خواندند که هم خودش راضی شد و هم من را راضی کرد.
پیرمرد بعد رو کرد به عماد و زینت. لرزهای به صدایش افتاد بود؛ «من و بچههایم چه بدی به شما کرده بودیم که خانهخرابم کردید. کوتاه نمیآیم و تا شما را بالای چوبه دار نبینم، آرام نمیگیرم. آقای قاضی این زن و مرد هر دو مقصر هستند و هر دوتایشان باید اعدام شوند. اینها به بچههای خودشان رحم نکردند و اگر آزاد شوند، دوباره آدمهای بیشتری را میکشند.»
قاضی به مشرحیم اطمینان داد، قرار نیست متهمان آزاد شوند.پس از درخواست نماینده دادستان و مشرحیم حالا نوبت عماد و زینت بود که راز این جنایت را فاش کنند. اضطراب در چهره عماد موج میزد و نرگس هم چادر را روی صورتش کشیده بود.
رئیس دادگاه از عماد خواست در جایگاه متهم قرار بگیرد. به مامور زندان هم تذکر داد دستان متهمان در دادگاه باید باز شود. سرتیم محافظ زندان با کلیدی دستان زینت و عمادرابازکرد.هیکل عماد پشت تریبون دادگاه مخفی مانده بود. در سالهایی که خبرنگار حوادث هستم، با قاتلانی در دادگاه روبهرو شدهام که چهرهای آرام و خونسرد با جثهای کوچک داشتند اما جنایتهایی هولناک را رقم زدهاند. جنایتهایی که باورش برای بستگان درجهیک آنها سخت بود. مثل قاتل سریالی زنان در کرج، بیجه و مهین قدیری قاتل زنان قزوین. از نگاه جرمشناسی نام عماد را هم باید در کنار این قاتلان قرار داد. مردی که افشای جنایتهایش اهالی روستا را شوکه کرد و اوایل شایعه شده بود قاتل زینت است و عماد راسربهنیست کرده تا قتل بچهها راگردن اوبیندازد وبگوید فرار کرده است.حالا مردآرام روستا به اتهام قتل چهارنفرکه دو نفرشان بچههایش بودند، پشت تریبون ایستاده بود و اضطراب و وحشت در آن چهره آرام موج میزد.