همسرش درتحقیقات مدعی شد؛ جواد صبح برای کار ازخانه خارج شده و بازنگشته است. فردای ناپدید شدنش به کارخانه رفتیم که همکارانش گفتند سرکار نیامده است. این چند روز پسرم و خانواده شوهرم تمام بیمارستانها و کلانتریها را دنبال او گشتهاند اما هیچ ردی از او به دست نیامده است.اظهارات زن جوان را ثبت کردم و از او خواستم در دسترس باشد تا تحقیقات را ادامه دهیم.فردا به محل کار مرد میانسال رفتم که همکارانش گفتند جواد مرد آرامی بود که سرش در کار خودش بود و هیچ مشکلی هم با دیگران نداشت. خانواده مرد گمشده و همسایهها هم صحت گفتههای کارگران کارخانه را تایید کردند.گم شدن این مرد با این شرایط باعث شد احتمال دهم قربانی جنایت شده است. سراغ پزشکی قانونی رفتم و میان اجساد دنبال او گشتم اما جنازه او کشف نشده بود. بررسی خط موبایل مرد گمشده هم هیچ مورد مشکوکی نداشت.به خانوادهاش مشکوک شدم و همسر و پسر جوانش را زیر نظر گرفتم اما آنها هم مورد مشکوکی نداشتند.ماهها پشت سر هم میگذشت و پرونده جواد هم بدون هیچ پیشرفتی به عنوان پرونده کشف نشده داخل کمد رفت. هر چند ماه سری به پرونده میزدم چون میدانستم او به احتمال زیاد به قتل رسیده و نمیخواستم خونش پایمال شود.پنج سال از مفقود شدن او میگذشت و من آماده انتقال به شهر خودم میشدم و قرار بود بعد از تعطیلات نوروز سال ۹۳ در پلیس آگاهی شهر خودم خدمت کنم. از اول اسفند مشغول نهایی کردن پروندهها بودم که چشمم به پرونده جواد خورد. ته دل میگفتم کاش این پرونده را هم کشف میکردم و بعد از این شهر میرفتم.سه روز بعد یکی از ماموران کلانتریهای شهر تماس گرفت و فکر کردم قتل جدیدی رخ داده است. مامور کلانتری از آن سوی خط گفت: جناب سروان مردی با مرکز۱۱۰تماس گرفته ومدعی شده است دوستش مرتکب قتل شده و برای او تعریف کرده است. پسر جوان را با دستور قضایی بازداشت کردیم اما منکر جنایت شده است. چه دستوری میدهید؟ به مامور گفتم پسر جوان را با هماهنگی قضایی به پلیس آگاهی بیاورند. تا زمانی که پسر جوان را بیاورند تمام پروندهها را مرور کردم اما پدرکشی یا قتلی که قاتلش شناسایی نشده باشد، ندیدم.دو ساعت بعد افسر کلانتری وارد اداره جرایم جنایی شد و متهم را تحویل داد. با دیدن متهم خشکم زد چون او پسر جواد گمشده بود.پسر جوان با دستبند و پابند روبهروی من نشست و سرش پایین بود. از او خواستم واقعیت را بگوید که منکر شد و ادعا کرد او را اشتباهی دستگیر کردهایم.
افسر کلانتری توضیح داد؛ حامد، پسر جواد هنگام مصرف مواد با دوستش به او میگوید پنج سال قبل پدرش را کشته است. دوست او هم با پلیس تماس میگیرد و موضوع را اطلاع میدهد.
افسر کلانتری درحال توضیح دادن بود که حامد یکباره بغضش ترکیدوگفت:من پدرم راکشتم اما تنهایی این کار را نکردم و مادرم و معشوقهاش هم کمکم کردند.اندکی آرام شد، از اوخواستم واقعیت را بگوید که گفت: مادرم دستور داد پدرم را بکشم و خودش هم کمکم کرد. بعد هم با معشوقه مادرم، جسد را در بیابان رها کردیم. مادرم باعث شد من قاتل شوم و پدرم رابکشم. درحال مصرف موادمخدربودیم وحالم خراب بود،نمیدانم چرا به دوستم موضوع را گفتم و او رازم را فاش کرد.سریع به بازپرس جنایی زنگ زدم ودرخواست حکم بازداشت مادرش ومعشوقه او را دادم. یک ربع بعد حکم بازداشت صادر شد و با بچههای عملیات به خانه مادر حامد رفتیم و او و مرد جوان را دستگیر کردیم.
با این که ساعت ۴ بعدازظهر شده بود اما میخواستم راز این پرونده را بعد از پنج سال همین امروز فاش کنم. برای همین با رئیس اداره هماهنگ کردم تا بازجویی از هر سه نفر را انجام بدهم و برای فردا نگذارم.ساعت ۵ عصر هر سه نفر روبهروی من نشستند تا اعتراف کنند. ابتدا از پسر خانواده خواستم اتفاقات آن روز را دقیق تعریف کند.
پسر ۲۷ساله گفت: مدتی بود مادرم با پدرم سر ناسازگاری گذاشته بود، وقتی علت را میپرسیدم مدعی میشد پدرم اذیتش میکند و دیگر تحمل او را ندارد. سرهربهانهای با پدرم درگیر میشد تا اینکه فهمیدم با هاشم ارتباط دارد و او را دوست دارد. مادرم اینقدر زیر پایم نشست که پدرت مرا اذیت میکند و او را بکش که تحتتاثیر حرفهایش قرار گرفتم. آن شب باز هم دعوایشان شد ومن که تحت تاثیر حرفهای او بودم چند ضربه چاقو به پدرم زدم که خونین روی زمین افتاد. وقتی مادرم ازمرگ اومطمئن شد به هاشم زنگ زد ومرد جوان به خانهمان آمد. سه نفری جسد را به بیرون از شهر بردیم و از بالای پل به پایین انداختیم و قرار شد کسی در این رابطه حرفی نزند.
زن ۴۷ساله به نام سمیرا هم در مورد مرگ شوهرش ونقشش درجنایت گفت: همسرم آرام و کارگر یک کارخانه بود. بلد نبود محبت کند و هیچ وقت هم محبتی از او ندیدم. یک سال قبل ازجنایت با پسری به نام هاشم آشنا شدم که مراغرق محبت کرد و میگفت اگر شوهرم را از سر راه بردارم با من ازدواج میکند. من او را دوست داشتم و برای رسیدن به او حاضر بودم هر کاری را انجام دهم. با نقشه قبلی فرزندم، پدرش را کشت و هاشم برای انتقال جسد به کمک ما آمد. بعد هم موضوع گم شدنش را مطرح کردیم تا پلیس و خانوادهاش شک نکنند و دستگیر نشویم. دو سال بعد از اینکه شوهرم را کشتیم پیش خانوادهاش رفتم و گفتم نمیتوانم بلاتکلیف بمانم و بعد با هاشم ازدواج رسمی کردیم و با او زندگی کردم تا اینکه امروز دستگیر شدیم. مرد جوان هم تمام حرفهای آن دو نفر را تایید کرد.بازجویی که تمام شد آنها را تحویل بازداشتگاه دادم. ساعت ۱۱شب بود و بهسرعت به سمت خانه رفتم. تمام مسیر هم دلم برای جواد میسوخت که قربانی یک انتقام شده بود و از طرفی خوشحال بودم که تنها پرونده کشف نشدهام بعد از پنج سال و قبل از جابهجایی به نتیجه رسید و خون مرد بیگناه پایمال نشد. تنها نقطه تاریک پرونده کشف جسد جواد بود. با ماموران پلیس محل رها کردن جسد تماس گرفتم و موضوع را گفتم که افسر جنایی آنجا گفت موضوع را بررسی و به من خبر میدهد. همکارم یک ساعت بعد زنگ زد و گفت: جناب سروان، دقیقا پنج سال قبل در همین زمان که گفتید جسد مرد ناشناسی زیر پل پیدا شد و به دلیل اینکه هیچ مدرکی نداشت به عنوان ناشناس در قم دفن شده است. با کشف جسد و اعترافات سه متهم، تحقیقات را تکمیل کردم و پرونده را یک هفته بعد تحویل بازپرس جنایی دادم.