زینب متاسفانه روز شنبه آسمانی شد و خیلی ناگهانی او را از دست دادیم. آن هم زمانیکه او در تحریریه مشغول کار بود، اما یکدفعه به خاطر بیماریای که سالها در حال جنگیدن با آن بود، حالش بد شد، آنقدر بد که با اورژانس تماسگرفتیم و درخواست کمک کردیم. زینب که خودش روزی داستان جنایی مینوشت، خودش تیتر تپش شد. او روز شنبه درحالی با ما خداحافظیکرد و با آمبولانس به بیمارستان اعزام شد که فکرش را هم نمیکردیم این آخرین دیدارمان باشد، اما تلخ اینکه همان دیدارآخر با همکار خوبمان بود.روح زینب درحالی دنیای خاکی را ترک کرد که اوهنوز شوق بسیار زیادی به زندگی داشت.عاشق سریالها وکتابهای پلیسی وجنایی بود وبا ذوق زیادی سریال پوآرو و شرلوک هولمز را دنبال میکرد. هر وقت از دادگاه برمیگشتم درباره پروندهها مهم میپرسید و اصرار داشت یک روز او را با خود به دادگاه ببرم اما حسرت آن به دل من ماند.زینب ذهن بسیار خلاقی داشت و ایده تمام داستانهایش ساخته ذهن خودش بود. یکی از بزرگترین آرزوهای زینب این بود که روزی داستانهایش را تبدیل به کتاب کند و از دیدنشان قند در دلش آب شود، اما نشد که بشود و دست تقدیر به او اجازه نداد تا به آرزویش برسد. آگاتاکریستی تپش روز قبل از سفر ابدی، قسمت آخر داستان را نوشت و امروز در حالی این داستان چاپ میشود که خودش در بین ما نیست.
روحش قرین رحمت و آرامش