همزمان با ایام شعبانیه در شرکت نفت سپاهان صورت گرفت؛

افتتاح مجموعه انبارهای سردار شهید سید رضی موسوی

به مناسبت سالروز ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس‌(ع) پای درددل ایثارگران نشستیم

قصه همیشه ماندگار جانبازان

تقویم را که ورق می‌زدم، متوجه شدم ۱۵ بهمن‌ماه ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) است و روز جانباز نام‌گذاری شده است‌. این‌که یک روز در تقویم رسمی کشورمان به نام این عزیزان فداکار و از خودگذشته نام‌گذاری شده نشان از قدردانی تمام مردم از رشادت‌های آنان در حمایت از خاک وطن دارد اما ای کاش جدای از آن، توجه بیشتری به این قشر می‌شد و برآورده شدن خواسته‌ها و نیازهای تمامی آنها فارغ از نوع و درصد جانبازی در اولویت قرار می‌گرفت تا حداقل رنج کمتری را در زندگی خود متحمل شوند.
تقویم را که ورق می‌زدم، متوجه شدم ۱۵ بهمن‌ماه ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) است و روز جانباز نام‌گذاری شده است‌. این‌که یک روز در تقویم رسمی کشورمان به نام این عزیزان فداکار و از خودگذشته نام‌گذاری شده نشان از قدردانی تمام مردم از رشادت‌های آنان در حمایت از خاک وطن دارد اما ای کاش جدای از آن، توجه بیشتری به این قشر می‌شد و برآورده شدن خواسته‌ها و نیازهای تمامی آنها فارغ از نوع و درصد جانبازی در اولویت قرار می‌گرفت تا حداقل رنج کمتری را در زندگی خود متحمل شوند.
کد خبر: ۱۴۹۲۲۸۶
نویسنده هانا چراغی - روزنامه نگار
 
همه ما اگر به اطرافیان خود نگاه کنیم قطعا ‌فرد جانباز و ایثارگری را می‌شناسیم که بعضا در شرایط دشواری به‌سر می‌برد و به‌دلیل ناتوانی جسمی و روحی که دچارش شده، نتوانسته از پس سختی‌های زندگی به‌خوبی بربیاید و به حمایت و توجه نیاز دارد. البته این مسأله کلیت ندارد و هستند عزیزان جانبازی که روی پای خود ایستاده و هر طور شده گلیم خود را از آب کشیده‌اند اما در این شکی نیست زحماتی که آنان برای دفاع از خاک ایران کشیده‌اند هیچ‌جوره قابل جبران نیست و تا عمر داریم باید قدردان و دست‌بوس این افراد باشیم.جانبازان، قهرمانان واقعی این مرز و بوم هستند و حتی می‌توان آنها را سندی غیرقابل انکار از حضور نیرومند جوانان ارزنده در برابر دشمنان این خاک دانست. این افراد جان بر کف، در خطوط مقدم جبهه مقابل آتش دشمن ایستادند و از سرزمین‌شان دفاع کردند.رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز درخصوص جانبازان در پیامی پس از پایان جنگ تحمیلی ایران و عراق در آستانه بزرگداشت هفته دفاع‌مقدس درسال۱۳۶۸خطاب به خانواده‌های ایثارگران بیان داشتند: «جانبازان عزیز ارزنده‌ترین یادگاری‌های دوران حماسه‌ دفاع‌مقدس هستند. امروز، جانبازان نمونه‌های بزرگ افتخار و شجاعت و فداکاری و یادگارهای دوران حماسه‌اند. امروز، خانواده‌های عزیز و عظیم‌الشأن شهدای شما کسانی هستند که همه منصفان عالم (کسانی که قضایای ایران و انقلاب ایران را می‌شناسند) آنها را با عظمت، بزرگوار، صبور و نیرومند به حساب می‌آورند. این را باید شما حفظ کنید. این، به برکت اسلام و رهبری امام عظیم‌الشأن و به برکت وحدت کلمه‌ شماست. اینها را برای خودتان نگه دارید». 

 یکی از رزمندگانی که در جنگ ایران و عراق از جان خود مایه گذاشته و با وجود سن کمی که داشته ازهیچ تلاشی برای دفاع از وطنش دریغ نکرده «اصغر نوروزی‌نثار»۵۸ساله است که هم درد موج‌گرفتگی را تحمل می‌کند وهم به دلیل شیمیایی‌شدن نمی‌تواند درست نفس بکشد.
آقای نوروزی وقتی به جبهه اعزام شده ۱۹سال داشته و با این‌که برای گذراندن دوران خدمت سربازی به منطقه رفته اماعلت اصلی راهی شدنش را علاقه شخصی برای دفاع از میهن می‌داند. او می‌گوید: «وطنم را دوست دارم و این‌طور نبود که نسبت به تعرضی که به خاک آن شده بی‌تفاوت باشم. وظیفه هر انسانی دفاع از خاک وطن است و بر خود واجب دانستم که در این راه قدم بردارم». 
خانواده نقش بسیار مهمی در تعیین مسیر هر فردی دارد و وقتی از آقای نوروزی در این‌باره پرسیدم، اظهار داشت: «با این‌که تازه‌داماد بودم، نه پدر و مادرم و نه همسرم مانع رفتن من به جبهه نشدند و اتفاقا مشوقم هم بودند. با این‌که بمباران بود و تضمینی برای برگشتنم وجود نداشت اما چون اعزام به منطقه جنگی را وظیفه خود می‌دانستم شکی در دلم راه ندادم و با توکل به خدا رفتم. ما اصالتا ترک‌زبان هستیم و اهل همدان، به غیرتی که داریم مشهوریم و همین باعث شده روی وجب به وجب خاک سرزمین‌مان ایران غیرت داشته باشیم». 
اوکه سال ۱۳۶۵ به جبهه اعزام شده و درشلمچه، فاو،حلبچه و چندجای دیگر خدمت کرده، در عملیات کربلای۵ دچار موج‌گرفتگی و در منطقه حلبچه شیمیایی شده با این حال می‌گوید، هیچ‌گاه نترسیده و از رفتن به جبهه پشیمان نبوده و نیست. به گفته او: «۲۴ ماه خدمت اجباری داشتم اما ۲۸ ماه در جبهه ماندم و بعد از پایان جنگ به خانه بازگشتم. واقعیتش آن اوایل دنبال گرفتن کارت جانبازی نرفتم، چون یاد شهدا که می‌افتادم و جانبازان با حال بدتر از خودم را که می‌دیدم روی تخت افتاده‌اند و نمی‌توانند امورات خود را بگذرانند، خجالت‌زده می‌شدم و شرمم می‌شد کارت جانبازی بگیرم اما همه به من می‌گفتند برو دنبال این کار و حداقل از بیمه‌اش استفاده کن. زیربار نمی‌رفتم اما نهایتا به‌خاطر خانواده‌ام پرونده تشکیل دادم و به‌دلیل موج‌گرفتگی ۵ درصد جانبازی گرفتم البته هنوز درصد جانبازی شیمیایی‌شدنم مشخص نیست و پرونده آن باز است». 
از او درباره عوارض آسیب‌هایی که دیده پرسیدم، سکوت کرد و بعد گفت: «به‌خاطر موجی بودنم تحمل شنیدن صدای بلند را ندارم و خانواده‌ام تلویزیون روشن نمی‌کنند اگر هم روشن کنند  صدای آن را خیلی کم می‌کنند. صدای جاروبرقی و این‌طور وسیله‌ها هم خیلی اذیتم می‌کند به‌خاطر همین همسرم تا وقتی خانه‌ هستم از آنها استفاده نمی‌کند چون عصبی می‌شوم و پرخاشگری می‌کنم‌؛ دست خودم نیست اما چاره چیست؟». 
دیگر تحمل صحبت‌کردن را نداشت چون از سروصدا و شلوغی فراری است، گوشی تلفن را به همسرش داد و گفت از او بپرسید به دلیل آسیب‌هایی که به من وارد شده، چقدر اذیت شده‌؛ با همسرش احوالپرسی کردم بعد شروع به صحبت کرد و گفت: «من و فرزندانم با بدخلقی‌های همسرم کنار می‌آییم و درکش می‌کنیم چون می‌دانیم عوارض اتفاقاتی است که در جبهه برایش پیش آمده. زمانی که به جبهه رفت تازه یک‌سال بود عروسی کرده و شش ماهه باردار بودم، به دلیل تنها ماندن و ترس و اضطرابی که داشتم در ۱۴ سالگی اولین فرزندم سقط شد و بعد از آن هم سختی‌های زیادی کشیدم. در آن زمان واقعا آرامشی در زندگی نداشتم و همین حالا هم وقتی برنامه‌های مربوط به جنگ و جبهه را در تلویزیون نگاه می‌کنم بی‌اختیار اشک می‌ریزم، چون یاد رنج‌هایی که کشیدیم می‌افتم و غم از دست دادن اولین فرزندم را به یاد می‌آورم. هر چقدر از سختی‌هایی که کشیدیم بگویم، کم گفتم. آن اوایل که تازه از جنگ برگشته بود به هر سروصدا و انعکاس نوری واکنش نشان می‌داد و زود عصبی می‌شد. چهار پسر قد و نیم‌قد داشتم که از واکنش پدرشان ترس داشتند و مدام به آنان تذکر می‌دادم که ساکت باشید و جیغ و داد نکنید، پدرتان عصبی می‌شود. درک کردن این موضوع برای فرزندانم ابتدا سخت بود اما به مرور عادت کردند و الان که برای خودشان سروسامان گرفتند به همان روال پیش پدرشان رفتار می‌کنند تا اذیت نشود و اعصابش به‌هم نریزد. این حسرت در دل من و فرزندانم مانده که با همسرم به مهمانی، جشن خانوادگی یا سفر برویم، هر بار هم که جایی رفتیم تنهایی بوده، چون محیط شلوغ و سروصدا را نمی‌توانند تحمل کنند. حقیقتش، وقتی عصبی می‌شود کنترل خود را از دست می‌دهد و داد و بیداد می‌کند، همیشه سعی کردیم محیط خانه ساکت و آرام باشد تا همسرم اذیت نشود.الان همسرم داروی اعصاب مصرف می‌کند و بدون دارو نمی‌تواند آلودگی صوتی محیط را تحمل کند. قبلا مشغول کار تأسیسات ساختمانی بود اما اکنون به دلیل بالا رفتن سن و حساس‌تر شدنش نمی‌تواند تمام وقت سرکار برود و اکثر اوقات در خانه می‌ماند. هر چند این باعث شده درآمد چندانی نداشته باشیم اما ناشکری نمی‌کنیم و هرطور شده روزهای سخت را می‌گذرانیم. البته دو سال است که از طرف بنیاد شهید و امور ایثارگران بیمه شدیم و ماهانه پنج میلیون تومان حقوق به حساب همسرم واریز می‌کنند اما با این گرانی‌ها کفاف زندگی‌مان را نمی‌دهد. به دلیل موج‌گرفتگی و شیمیایی شدن همسرم، وقتی جنگ تمام شد نتوانست جایی استخدام شود به همین دلیل با سختی زندگی‌مان را سپری کردیم. 
همسرم کم‌بینا شده و از عینک استفاده می‌کند، شنوایی یک گوشش را هم از دست داده و جدای از آن مشکل اعصاب و روان دارد، همه اینها باعث شده شرایط زندگی برای ما سخت باشد اما همدیگر را درک می‌کنیم و تا جای ممکن من و فرزندانم از ایشان حمایت می‌کنیم چون به هر حال برای دفاع از وطن خود به جبهه رفته و آسیب‌دیده که این ارزشمند است.به همه فرزندان‌مان حتی کوچک‌ترین آنها که ۱۲ سال دارد همیشه می‌گوییم باید راه شهدا را ادامه بدهید‌؛ ما با خاطرات و وصیت‌نامه‌های این عزیزان زندگی می‌کنیم و معتقدیم واقعا نمی‌توانیم جواب یک قطره خون شهدا را بدهیم. اگر خدای ناکرده دوباره در این مرز و بوم جنگی به راه افتد قطعا مشوق فرزندانم برای دفاع از میهن‌شان می‌شویم و مانع آنها نخواهیم شد، همان‌طور که پدرشان قدم در این مسیر گذاشت. هرچند زندگی ما با سختی سپری شده اما راضی هستیم و فقط ‌ای‌کاش دولت بیشتر به خانواده‌های شهید و ایثارگر توجه می‌کرد و حمایت‌های خود از این قشر را افزایش دهد. چند ماه پیش برای تعمیر و بازسازی خانه‌ای که در آن ساکن هستیم از بنیاد شهید و امور ایثارگران درخواست وام کردیم، چون سقف خانه، دارد روی سرمان خراب می‌شود و دیوارهای آن نم‌زده اما هنوز خبری از پرداخت وام نیست. اگر می‌شد این تسهیلات سریع‌تر و راحت‌تر در اختیار ایثارگران قرار می‌گرفت گره از برخی مشکلات‌مان باز می‌شد. توقع زیادی نداریم اما نیازمند توجه هستیم». 
     
باز هم به جبهه‌های جنگی می‌روم
علی نظری، جانباز دیگری است که پای صحبت‌هایش نشستم. او سال ۱۳۶۴، ۱۹ ساله بوده که به جبهه اعزام شده و در مناطق غربی کشور (کردستان، گیلانغرب، سوسنگرد، اهواز و نفت‌شهر) خدمت کرده است.وقتی از او علت رفتن به جبهه را پرسیدم، گفت: «وظیفه داشتم به جنگ بروم و همچون دوستان، آشنایان و اقوامم از خاک وطنم دفاع کنم. علاوه بر آن خدمت سربازی را باید می‌گذراندم. پدرم خدابیامرز مخالف بود و می‌گفت الان نرو، بگذار بعد از جنگ؛ اما مادرم برعکس می‌گفت برو و خودت را به خدا بسپار و این‌که زنده بمانی، شهید شوی یا جانباز، همه دست خداست. خلاصه مادرم توانست رضایت پدرم را جلب و من را راهی جبهه کند. هیچ‌وقت از این انتخاب پشیمان نشدم و نترسیدم که اتفاقی برایم بیفتد. دفاع از وطن را وظیفه خود می‌دانستم و برای حفظ آن حاضر بودم جانم را فدا کنم‌؛ حتی اگر بحث خدمت سربازی نبود و سنم بیشتر هم بود، باز می‌رفتم چون دوست داشتم این کار را انجام بدهم.آن زمان ما در شهر قم ساکن بودیم و از هر ۱۰ نفر، ۸ نفر به جبهه می‌رفتند و من هم مثل بقیه این کار را با خواست و میل خودم انجام دادم. من در عملیات شناسایی نفت‌شهر آسیب دیدم‌. در یک گروه شناسایی در میدان مین بودم و نفر ششم صف پاک‌سازی ایستاده بودم، متأسفانه نفر اول روی مین رفت و شهید شد و ترکش‌های آن انفجار به ما چندنفر که پشت‌سرش بودیم اصابت کرد. آنجا بود که ترکش خوردم‌؛ یکی داخل سرم و یکی داخل دستم. وقتی به بیمارستان صحرایی منتقل شدیم، گفتند برای ترکشی که در سرت قرار دارد نمی‌شود کاری کرد و نمی‌توانیم آن را خارج کنیم، برای ترکش دستم فقط باندپیچی کردند و جلوی خون‌ریزی را گرفتند چون امکانات بیمارستان صحرایی کم بود امکان جراحی وجود نداشت و مجروحان با حال وخیم در اولویت بودند و کمبود دارو هم داشتیم، برای همین فقط چند روزی بستری شدم و بعد از یک هفته به منطقه اعزامی برگشتم و پس از آن هم دیگر اتفاقی جدی برایم پیش نیامد. در کل دو سال در جبهه خدمت کردم و بعد از آن به خانه برگشتم. 
بعد از جنگ هم اقدامی برای خارج کردن ترکش‌ها از بدنم صورت نگرفت و پزشکان معتقد بودند ترکشی که به سرم اصابت کرده را نمی‌توان خارج کرد و بهتر است به آن دست نزنند، ترکش دستم هم در بدنم مانده و سال‌هاست با آنها زندگی می‌کنم. اکنون ۵۷ سال دارم و ۲۰ درصد جانبازی برای من لحاظ کرده‌اند اما حقوق دریافت نمی‌کنم و واقعا دنبال آن نرفتم. مشغول کار آزاد و خدمات فنی ساختمانی هستم و چند سالی به بازنشستگی‌ام مانده است. 
نمی‌خواستم کارت جانبازی بگیرم، اما گرفتم. هیچ‌وقت دنبال فعال‌سازی حقوق آن نبودم فقط چندباری برای تشکیل و تکمیل پرونده ایثارگری به منطقه غرب رفتم که درصد جانبازی معین شود، چون آن زمان در بیمارستان صحرایی درمان شدم، پرونده‌ای تشکیل نشده و سابقه‌ای وجود نداشت و تکمیل پروسه آن زمان برد. دوستانی دارم که در جنگ مجروح و شیمیایی شدند و بعد از ۱۰ سال دوندگی توانستند کارت جانبازی بگیرند چون هیچ سابقه‌ای در بیمارستان صحرایی ثبت نمی‌شد. 
در حال حاضر دارویی مصرف نمی‌کنم اما در فصل تابستان که هوا گرم می‌شود، نمی‌توانم بیرون از خانه بمانم و سردردهای شدید می‌گیرم و اگر گرمازده شوم کارم به بیمارستان می‌کشد چون ترکش‌ها دراین هوابیشتر اذیتم می‌کندومن خانه‌نشین و بیکار می‌شوم. 
زندگی این روزها سخت شده اما ما بچه‌های جنگیم و یاد گرفتیم از پس مشکلات برآییم. اگر ترکش‌ها در بدنم وجود نداشت قطعا راحت‌تر می‌توانستم روزگارم را سپری کنم و شغل پردرآمدتری داشتم اما به وضعیت موجود راضی هستم و سعی می‌کنم از خانواده‌ام که همیشه حامی من بودند، حمایت کنم. بیشتر از همه، در طول این سال‌ها، همسرم از من حمایت کرده و زحمات زیادی برایم کشیده که همیشه قدردان او هستم. گله و شکایتی ندارم چون به خواست خودم به جبهه رفتم و حاضرم بارها این‌کار را تکرار کنم. هرچند بار سنگینی بر دوش خانواده‌ام می‌گذارد، اما همسرم در این مسیر همواره حامی من بوده و از آنجا که برادرش در ۱۸ سالگی و اوایل اعزام به جبهه شهید شده، بیشتر به این موضوع اهمیت می‌دهد و هیچ‌گاه مانعی برای تصمیم‌گیری‌هایم در دفاع از وطن نبوده و نخواهد بود.
یک دختر و پسر دارم که می‌دانند ترکش‌هایی در بدنم دارم و مراعات حال مرا می‌کنند اما حقیقتش هیچ‌کدام به اندازه همسرم برای من زحمت نکشیده‌اند و درک نکرده اند، وقتی در فصل تابستان حال بدی دارم با تمام وجود از من مراقبت می‌کند. البته دختر و پسرهای این دوره زمانه حق دارند که تصوری از جنگ نداشته باشند چون آن زمان مثل ما نبودند که ببینند جنگ چه بلایی سر خاک و خانواده‌های‌مان آورد. حتی گاهی که دور هم جمع می‌شویم از دوران جنگ برای فرزندانم می‌گویم تا تصور ذهنی از آن داشته باشند اما واقعا متوجه عمق ماجرا نمی‌شوند و بعضی وقت‌ها باور نمی‌کنند جنگ می‌تواند آن‌قدر آسیب‌زننده باشد. با قاطعیت می‌گویم که اگر خدای ناکرده دوباره چنین اتفاقی در کشورم ایران بیفتد و جنگی رخ دهد، باز هم به جبهه‌های جنگی می‌روم و از وطنم و خاک آن دفاع می‌کنم چون این خاک مقدس و عزیز است و دفاع از آن را وظیفه خود می‌دانم. درست است که این روزها فشارهای اقتصادی افزایش یافته و بار سنگینی بر  دوش آنان قرار گرفته است، اما هنگامی که دشمن کوچک‌ترین حمله‌ای به این سرزمین کند، شک نکنید که مردم بار دیگر همانند دهه ۶۰ از آن دفاع کرده و در جبهه‌ها حاضر خواهند شد». 
وقتی از او درباره خواسته‌اش از مسئولان و دولت برای حمایت از ایثارگران و جانبازان پرسیدم، گفت: «به‌عنوان یک ایرانی، وظیفه ما بوده از خاک سرزمین‌مان دفاع کنیم و بدون منت این کار را انجام داده‌ایم. همان زمان، خانواده‌هایی وجود داشتند که فرزندان خود را به‌خاطر سربازی نرفتن، حفظ جان، تأمین امنیت و آینده و... به کشورهای دیگر فرستادند اما ما رزمندگان، ماندیم و طاقت آوردیم و از این سرزمین دفاع کردیم، بنابراین حق داریم که درخواست حمایت و توجه داشته باشیم و امیدواریم زمینه‌ای فراهم شود تا حمایت‌ها از این قشر افزایش پیدا کند و به جانبازان و ایثارگرانی که اکنون به دلیل وضعیت اقتصادی کشور در شرایط سختی قرار دارند، بیشتر توجه شود».


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
ابتلای شعر به روزمرگی

دبیر علمی جشنواره شعر فجر در گفت‌و‌گو با «جام‌جم» تأکید کرد آیین‌نامه این رویداد ادبی نیاز به تجدیدنظر دارد

ابتلای شعر به روزمرگی

نیازمندی ها