مجموعه «ماجرای دشت مرموز» بر محوریت چند گروه از حیوانات است که در هر کتاب ماجرای تازهای را رقم میزنند. روباهها شخصیتهای منفی این مجموعه هستند که در هر قصه برای به دام انداختن دیگر حیوانات توطئه میکنند. بازها قهرمانهای این مجموعه هستند که در نهایت به یاری حیوانات ضعیف میآیند و روباهها را شکار میکنند. میرکیانی در نگارش این جهان حیوانی به داستانهای کهن ایرانی همچون کلیله و دمنه و مثنوی و معنوی نظر داشته و تلاش داشته به کهن الگوهای این مرز و بوم وفادار بماند. در این میان او تلاش کرده با بیان داستانهایی در قالب شخصیتهای حیوانی، مفاهیم ارزنده اخلاقی و فرهنگی را به شکل ضمنی و نامحسوس به کودکان بیاموزد و آنها را آماده حوادث و اتفاقاتی بکند که هنگام بزرگسالی با آنها مواجه خواهند شد. انتشار این مجموعه و استقبال مخاطبان از آن بهانهای شد تا در گفتوگویی اختصاصی با این نویسنده خلاق در مورد این اثر و دیگر آثار شاخص او به گفتوگو بنشینیم.
آقای میرکیانی! محور اصلی صحبت، مجموعه کتابهای جنابعالی با عنوان «ماجرای دشت مرموز» است اما برای مقدمه مایلم بپرسم چطور شد که شما ادبیات، بهخصوص قصه را برای ارتباط با مخاطبینتان انتخاب کردید؟
بخشی از این انتخاب بهدلیل نوع ارتباطی که با کودکان و نوجوانان داشتم و علاقه ویژهای که به این گروه سنی پیدا کرده بودم و فضای خاص دوران کودکیام بازمیگردد. شخصا علاقه ویژهای نسبت به گروه سنی کودک و نوجوان دارم. چون معتقدم یکی از ویژگیهای شخصیتی نویسندگان کودک و نوجوانی که میتوانند در این حوزه موفق شوند، این است که آن دوران را خوب به یاد داشته باشند. دلیل دیگر، جاذبه این نوع از ادبیات برای گروه سنی کودک و نوجوان است که معمولا این گروهها با داستان و فضای قصه ارتباط نزدیکتری برقرار میکنند. البته دیگر گروههای سنی نیز همینطور هستند اما کودکان و نوجوانان ارتباط راحتتر و صمیمانهتری برقرار میکنند و همذاتپنداری بیشتری با شخصیتهای داستان دارند. به همین دلیل من قصه را انتخاب کردم. البته در میان آثارم «ناداستان» هم دارم و مجموعهای تحت عنوان «کاریکلماتور» برای نوجوانان نوشتهام.
شما از دهه پنجاهیها تا دهه هشتادیها طیف وسیعی را بهعنوان مخاطب جذب کردهاید. چطور میشود که طیف وسیعی از مخاطبان، اینگونه با آثار شما ارتباط برقرار میکنند؟
بخشی از این بهنظرم به نکته زبان برمیگردد. مهمترین اتفاقی که باید در یک اثر هنری بیفتد، چه داستان، چه قصه، چه نمایش، چه فیلم، چه مجموعه تلویزیونی و چه سینما در گام اول ارتباط با مخاطب است. یعنی مخاطب باید زبان آن اثر هنری را بفهمد و وارد فضای آن اثر شود. یکی از ویژگیهای آثار من، زبان روان و آسان آنهاست. زبان آثار من بسیار ساده است. ساده به معنی سطحی بودن نیست بلکه زبانی است که هم ساده و روان است و هم پرمعنا و عمیق. نکته دیگر که بهشدت روی آن تأکید دارم، نوع نگاه و فضای زندگی کودک و نوجوان است. زیرا تلاش میکنم لایههای نادیدنی زندگی را برای کودکان و نوجوانان نمایان کنم و به آنها نشان دهم. نادیدنیهای زندگی بهمعنای کارهای سوررئالیستی نیست. منظورم لایههای پنهان زندگی است. اینها جاذبه زیادی ایجاد میکنند و عنصر جاذبههای هنری نیز بسیار مهم است. یک اثر وقتی عامل کشش و جذابیت نداشته باشد، خود به خود نمیتواند با کودکان و نوجوانان و هر مخاطبی ارتباط برقرار کند. آثار من غالبا تبدیل به آثار تصویری میشوند. چون ظرفیت تصویری بالایی دارند. مثلا «حکایتهای کمال»_ که کمابیش اطلاع دارید_ فصل دومش بهزودی از تلویزیون پخش میشود. در بین نویسندگان کودک و نوجوان، رکوردی که من دارم هیچکس تا حالا بهدست نیاورده؛ بدین معنا که بیش از ۳۰۰قصه از آثار من تبدیل به محصولات تصویری شده است. این نشان میدهد اگر داستان ظرفیت داشته که بتواند این شکلی تبدیل شود، اثرگذار خواهد بود. بهنظرم تصویری بودن خیلی کمک میکند که مخاطب زمان خواندن داستان آن فضا را ببیند و تجربه کند.
شما در این مجموعه، داستانهای کهن را در ساختار داستانهای امروزی وارد کردهاید و در کنارش از ضرباهنگ تندی که فصلبندیهای کوتاه و اسامی پرتحرک دارد استفاده کردهاید. چطور شد که این فرم را انتخاب کردید؟
در مورد ضرباهنگ کار که اشاره کردید، دلیلش این است که این کتابها براساس ذائقه نوجوان امروز نوشته شدهاند. از نگاه من فصل اول، یعنی اوج؛ بدین معنی که در هر کتاب فصل اول باید ضربه را بزند، چون در اینجا و برای این مخاطب فرصت برای توصیفات مفصل نیست و توصیفات باید در کل داستان پخش شود. همین است که در اول هر کتابی من ضربه را زدهام تا مخاطب مطلب را بگیرد، جذب شود و ادامه دهد. چون نوجوان امروز حوصله و تحمل توصیفهای آثار کلاسیک قرن هجدهم را ندارد. پس نویسنده باید سریع وارد ماجرا شود و آنچه را باید گفته شود بگوید و مخاطب احساس کند دقیقا همانجایی حضور دارد که نویسنده به او نشان و نشانی داده است.
آثاری که شاید بیش از چهار دهه پیش نوشتید هنوز هم تجدید چاپ میشوند و مورد توجه مخاطبان هستند. چه مفاهیمی در آنها وجود دارد که توانستهاند خود را از تعلق طبقات خاص رها کنند و همچنان مورد توجه مخاطب باشند؟
آثاری که حدود ۴۰سال پیش از من منتشر شدهاند همچنان تجدید چاپ میشوند. از نگاه من یک دلیل آن پرداختن به مفاهیم عام زندگی و مفاهیم «همه زمانی و همه مکانی» است. چون معمولا مفاهیم همهزمانی و همهمکانی همواره مورد توجه بوده و هیچگاه کهنه نمیشوند. ارزشهایی مانند محبت، وفاداری، امانتداری، احترام به بزرگترها. توجه به فرهنگ خودی، دلبستگی به وطن که در ادبیات جهان به آن داستانهای بیزمان و بیمکان اطلاق میشود و من همه اینها را در قصههایم آوردهام. نکته دیگر که قبلا هم اشاره کردم، آن رمز و رازهایی است که باید در کلاسهای قصهنویسی گفته شود. مثلا وقتی من ادبیات کهن را بازنویسی میکنم_ و فیلمسازهای دنیا هم معمولا این کار را انجام میدهند_ سراغ فضاهایی میروم که کاملا شناخت دارم از آنها. مثلا اینکه در چند قرن قبل و در قدیم چه داشتیم؟ کاروانسرا داشتیم، مسجد داشتیم، بازار داشتیم. من معمولا شخصیتها را به فضایی میبرم که کاملا میشناسم و میتوانم نشانی آن را به مخاطب بدهم. به همین دلیل مخاطب وقتی قصهها را میخواند، احساس میکند در آنجا حضور دارد.
آخرین سؤالم این است که رهبر معظم انقلاب بر کتاب «تنتن و سندباد» شما تقریظ نوشتهاند. خب ایشان اهل کتاب هستند و در جلساتی که با نویسندگان و شعرا دارند مشهود است که این فضاها را خوب میشناسند اما جالب بود که در زمانی که بهنظر میرسید فصل و فرصت این کتابها مانند «تنتن و سندباد» گذشته است، ایشان بر انتشار و خواندن آن تأکید کردند. لطفا در این مورد هم توضیح دهید.
این موضوع که رهبرانقلاب بر کتاب تنتن و سندباد تقریظ نوشتند، برای شخص من هم جالب بود. البته اینکه ایشان بهعنوان رهبر کشور، یک مرجع تقلید یا یک روحانی بر کتابی درباره تاریخ اسلام یا دین تقریظی بنویسند، طبیعی بود ولی وقتی ایشان بر این کتاب تقریظ نوشتند در نوع خودش کار جالب و بدیعی بود. من این داستان را خرداد سال ۷۰ نوشتم و در چند قسمت در قصه ظهر جمعه رادیو پخش شد. من بهدلیل مأنوس بودن با شخصیتهای ادبیات کهن و نگرانیهایی که از این بابت داشتم، شروع به نوشتن تنتن و سندباد کردم.البته تعداد کسانی که با این کتاب مخالف بودند خیلی کم بود و فکر میکنم همانهایی هم که انتقاد کردند، افراد دلسوزی بودند و برایم نگران بودند که به نویسنده شکست خورده تبدیل نشوم! تنتن و سندباد با وجود اینکه کتاب سادهای است و مانند تنتنها کمیک و چهاررنگ نیست، در حال گذر کردن از مرز ۲۰۰هزار نسخه است. مهم در این میان جریان تولید فکر است و من دیدم با این ساختار میتوانم حرفم را برای نسل جدید بزنم و البته با توجه به علاقه این نسل، این داستان با ریتم بسیار تند نوشته شده است. شخصیتها چند دستهاند، یک گروه شخصیتهای ملیاند مانند رستم، یکسری شخصیتهای افسانههای عامیانه هستند مانند نخودی، یک گروه شخصیتهای قصههای کهن هستند مانند سندباد. یک نفر در یک نقد نوشته بود میرکیانی به رستم توهین کرده است. رستم در این کتاب به دوستان تنتن میگوید آن زمانی که من داشتم گورخر شکار میکردم، شما اصلا نمیدانستید مشرق زمین کجا هست. اینجا بحث سابقه تمدنی مطرح میشود. البته بعضیها قصه شاهنامه را هم نمیشناسند، اصلا شکار گورخر کار هرکسی نبوده است. خیلی وقتها کمنداندازها، کمند میانداختهاند ولی خودشان در گور میشدهاند!
انگار ماجرای دشت مرموز و تنتن و سندباد خیلی هم با هم بیارتباط نیستند.
اینطوری هم میتوان به این دو قصه نگاه کرد. چون درونمایه تنتن و سندباد در مجموعه ماجرای دشت مرموز تعریف شده است، که من به جزئیاتش اشاره نمیکنم و کسانی که علاقهمند هستند میتوانند بروند و این مجموعه را بخوانند و این معنا را کشف کنند. چون برخی ایراد گرفته و گفته بودند اگر میرکیانی توانایی ورود به مسائل فرهنگی جهانی را دارد، چرا از خودش شخصیت خلق نکرده است و شاید مجموعه پنججلدی ماجرای دشت مرموز بهنوعی پاسخ به چنین پرسشی باشد، مجموعهای مملو از شخصیتهایی که خلق شدهاند و اتفاقا براساس اطلاعاتی که در دست است، به دل مخاطب نیز نشستهاند.
ظرفیتهای کمنظیر زبان فارسی
ماجرای دشت مرموز که انتشارات بهنشر آن را منتشر کرده شامل یک مجموعه پنججلدی شامل: جشن خرگوشها، ملکه موشها، بازی بازها، عروسی غازها و کاخ کلاغهاست. این یک رمان پنجگانه است. پنجگانهها با مجموعههای پنججلدی متفاوت هستند. در پنجگانهها هر کدام مستقل است اما برای فهم کامل یک مجموعه پنججلدی باید هر پنججلد را خواند. ساختار این مجموعه داستانهای «فابل» یا حیوانات است، فضای زبانیاش طنز است، ضرباهنگ تند دارد و قطعبندی کوتاه آن به ذائقه نوجوان امروز باز میگردد. یعنی ضرباهنگ تندبا پسوندهای پرماجرا و شخصیتهای عجیب وغریب که نوجوان امروز بهشدت به آن توجه دارد. نکته دیگر که بهنظرم خیلی مهم بود وروی آن فکر کردم،بحث استفاده از ظرفیتهای زبان فارسی برای عنوان شخصیتها بود.مثل«روبیر»یعنی روباه پیر،«روبیچ»یعنی روباه یکچشم،یا «دانوش» خرگوش دان، «بانوش» همسر دانوش که وقتی مخاطب این اسامی را در قصه میخواند، متوجه معنی و منظور هر یک از این اسامی میشود. درواقع من در آثارم از این ظرفیتهای پایانناپذیر زبان فارسی برای اسم شخصیتها خیلی استفاده کردم. این هم تفاوت این کار با آن نوع از کارهاست.