زنگ زندگی

دوباره تابستان از راه می‌رسد و جمله همیشگی «نمی‌خواهی کاری بکنی مادرجان؟» مرا به عذاب وجدان می‌اندازد. آخر مگر تابستان چقدر است که همان را هم صرف یادگیری مهارت جدید کنم؟ ماه آخرش که اصلا حساب نیست!
دوباره تابستان از راه می‌رسد و جمله همیشگی «نمی‌خواهی کاری بکنی مادرجان؟» مرا به عذاب وجدان می‌اندازد. آخر مگر تابستان چقدر است که همان را هم صرف یادگیری مهارت جدید کنم؟ ماه آخرش که اصلا حساب نیست!
کد خبر: ۱۵۰۶۹۶۹
نویسنده نازنین‌زهرا مهرآبادی - مازندران
 
من نُه ماه، هر روز معلم‌ها و حرف‌های تکراری‌شان را تحمل کرده‌ام‌؛ کمرم سوراخ شده و شش ساعت روی صندلی‌های عهد بوقی کلاس نشسته‌ام؛ دو زنگ گرسنگی‌ام را نگه داشته‌ام و با هزار زور و زحمت از لابه‌لای کلمات قلمبه‌سلمبه کتاب‌ها، نمره بالای ۱۰ بیرون کشیده‌ام؛ همه‌اش به‌عشق تابستان و باز‌پس‌‌گیری آزادی‌ام!
همان دو ماه را هم بنشینم در پستوی خانه از مادرجان ملیله‌دوزی یاد بگیرم یا این‌که زیر آفتاب سی‌چهل درجه سیاه بشوم و از این آموزشگاه به آن زبانسرا بروم تا «فغانسوی» یاد بگیرم؟! نه! این تابستان می‌خواهم به‌جای پرداختن به مهارت‌های مامان‌پسند و نگاه‌کردن به بچه‌های مردم، فقط زندگی کنم. به‌نظر من لابه‌لای همین شیطنت‌ها و گردش‌ها و دیوانه‌بازی‌هاست که واقعا زندگی می‌کنم. همین‌جاست که یاد می‌گیرم چگونه دستی را بگیرم، دلی را از چنگ هیولای ویرانگر غصه نجات دهم، کودکی را از ته دل بخندانم و با کوچک‌ترین چیز‌ها احساس خوشبختی کنم.به کسی ظلم نکنم و زیربار ظلم هم نروم.با یک انتقاد ساده دنیایم به آخر نرسد یا با یک تعریف و تمجید کوچک، نگاهم رنگ‌و‌بوی غرور نگیرد. تصمیمم را گرفته‌ام: می‌خواهم این تابستان، فقط زندگی‌کردن را یاد‌بگیرم. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها