مروری بر زندگینامه خودنوشت مرحوم استاد علی‌اکبر کسائیان

علی‌اکبر کسائيان دامغانی»ام، متولد دوم خرداد ١٣٢١، از ديار عتيـق‌ صـد دروازه - شهر پسته و برج و بارو.
علی‌اکبر کسائيان دامغانی»ام، متولد دوم خرداد ١٣٢١، از ديار عتيـق‌ صـد دروازه - شهر پسته و برج و بارو.
کد خبر: ۱۵۰۹۵۸۸

در کـودکی، صبح‌ها با صوت گوش‌ نواز قرآن پدر بيدار‌ ميشدم‌. قبـل از مدرسـه، چنـد سـوره قرآن و برخی اشعار را بـه مـدد بابا حفظ کردم که همان برکتی شـد تـا در دبسـتان؛ مبصر و دستيار معلمان باشم و دبيرستان؛ در زمـره شـاگردان ممتـاز. 

روسـتای زادگـاهم
«کلاتخان» مدرسه نداشت، تا کلاس چهارم در دبستان دقيقی (عليان) و پـنجم و ششـم در دبـستان خيام (فرات) درس خواندم. اغلب نامه‌های اهالی را مـن مـينوشـتم و بيشـتر آن‌ها را از‌ حفظ‌ شدم. در يک کلام: در آن ايام ميرزا بنـويس رايگـان روسـتا و پـاکنويس کننده مدايح و مراثی و نوحه های قديمی بابا بودم کـه مايـه ای شـد بــر گـنجينـه لغـات و آشنايی‌ام با دنيای شعر‌ و ادبيات. به نحوی که انشای امتحان نهايی ششم دبستان را بـا دو بيت شعری که فی البداهه و با تخلص «کسائی» سرودم، در «انشاء» نمره بيست گرفتم.پدر با آنـکـه‌ کارمند بود و نسبت به بقيه اهالی از رفاه متوسطی برخوردار بود، عقيـده داشت که پسر بايد از خردسـالی، سـرد و گـرم چشـيده شـود - مشـق «مـردی» کنـد و گلخانه‌ای نشـود. از‌ ايـن‌ رو‌ بـه اقتضـای پويـايی نـوجـوانی، عـلاقـه‌‌منـد‌ شـدم‌ مـزه اکثـر فعاليت‌های رايج روستا را (در حد توانم) بچشم و تابستان‌ها و تعطيلات مدرسه، کارهـايی مثل خوشه چيني- خرمن کوبی- خارکنی- خشت‌ مالی- پسته چينی- گوسـفند چرانـی (پرواری برای مـصرف‌ سـاليانه‌ خــانواده) - دشـتبانی (٢ مـاه) و حتـی سـارباني؛ (۱۴ روز) - قـاصدی خـانه، سـحرخوانی، اذان گويی و تعزيه خوانی در دهه محرم را تجربه‌ کنم‌.

تحصيل‌ و تدريس
در نوجوانی برای ادامه تحصيل به شهر دامغان کوچيديم. چون‌ در دامغان فقط رشته طـبيعـی (تـجربی) داير بـود و من با آن که سخت مشتاق تحصـيل در شـاخه ادبــي‌ بــودم‌، ناچـار‌ از دبيرستان فردوسی ديپلم طبيعی گرفتم (خرداد ۱۳۴۲).در زمستان همان‌ سال‌ به سربازی رفتم و با عنوان سـپاهی دانـش (روسـتا معلـم) در يکـي از دهـات «نـور» ١٤ ماه‌ معلمی کردم‌. دهکده ای که تا آن زمـان مدرسـه و معلـم بــه خود نديده بود‌. ابتدا‌ تدريس‌ را در يک اتاق معمولی نيمه تاريک و قـديمی آغـاز کـردم و بعد به مدد مردم‌، مدرسه‌ ای سـه اتـاقه بـا حياط و باغچه نمونه سبزی کاری ساختم و بنـای مسجد را بنيان نهادم‌. در‌ کـنار آمـوزش اکابر (بزرگسالان) و تعليم و تربيت بچه هـا (اول تـا چهارم) به ترويج‌ کشاورزی و اقدامات‌ محدود عمرانی پرداختم تـا خـدمتم سـپری شد و بـه استخدام آموزش و پرورش در آمدم و در‌ روستای کوهستانی يوش (زادگاه نيمـا يوشـيج) يک ماه مـعلمی کـردم کـه به خاطر خـدمات‌ آموزشـی و عمرانـی برجسـته دوران سـپاهی گری، معلم سپاهی ممتاز شده و به شـرکت در کـنکور دعــوت شـدم. پـس‌ از‌ قبـولی، دوره يک ساله مديريت آموزش و پرورش را در کرج و دانشسـرای عـالی تهـران‌، توأمـان‌ طـی کردم. سـپس در کـنکور ليسانس تعلـيم و تربيـت قبـول و در دانشسـرای عـالی کـه شـد دانشگاه‌ ابوريحان‌ به‌ تحصيل پرداخـتم و از مـحضر اسـاتيدی چون دکتر محمد جواد بـاهنر، سيد رضا‌ برقعی، دکتر محمد اسماعيل رضوانی، دکتر غـلامحسين شـکوهی، دکتـر فخـری امينی، دکتر امير حسين آريان پـور، دکتـر‌ محمـد‌ جعفـر محجـوب، دکتـر غـلام عـبـاس تـوسلی، دکـتر باقر ساروخانی و مرحوم استاد جلال آل‌ احمد‌ و... بهره‌مند شدم.در دانشگاه، عضو تحريريه‌ مجله‌ «دفتر‌ روستا» و نـويسنده داسـتان بـودم. سـال ۱۳۴۸ در‌ رشته‌ جامعه شناسی فارغ‌ التحصيل و شدم مدرّس مراکز تربيت مـعلم، دانـشسراها، دبـيـر هنرستان و دبيرستان‌‌ها‌ و مدرّس آموزش ضمن خدمت معلمان‌.

ادبيات‌ کودکان و نوجوانان‌ -روش‌ تدريس‌ فارسـی- روش تــدريس قــرآن و تـعليمـات دينی -انشاء‌- جامعه شناسی و مديريت آموزشی دبستان ها از جمله مواد درسـی بــود کــه‌ تدريس‌ ميکردم.
در همان ايام از سوی همکاران و دبيران و مدرسان رشته‌ های علوم تربيتي مثـل روان شناسی، مشاوره‌ و راهنمايی و آمـوزش و پرورش ابـتدائی به عنوان رئيس انجمن راهنمايـان آموزش و پرورش شهرستان انتخاب‌ شدم‌. گاهی نيز بـرای جـرايـد (کـيهـان‌ و اطلاعـات‌) و مجلات‌ پيک معلم و پيوند‌ مقالات‌ تربيتی مـيفرستادم. چـند طـنز‌ «علی پنبـه زن» و نقـد نمايشنامه «شب» در روزنامه کـيهان (۵۲/١٢/٧) از آن جـمله اند‌.

بازداشت‌ و ممنوع التدرس
در زمان تدريس روش‌ تدريس‌ قرآن برای سرباز‌ معلمان‌ - مـوقـع امـتحـان پايـان دوره‌، اين اشعار معروف را به عـنـوان ســؤال مطـرح و خـواسـتم هـمچـون «قــرآن » آن را اعـراب گذاری کنند‌.اين چه شوريست کـه بـر گرد قمر‌ ميبينم‌علت‌ آن‌ است‌ که هر روزه‌ بتر‌ ميبينم ابلهان را هـمه شـربت ز گلاب و قند استقوت دانا هـمه از خون جگر ميبينم اسـب‌ تـازی شده‌  مجروح به زير پالان طوق زرين هـمه‌ بـر‌ گردن‌ خر‌ ميبينم‌و روزی حين تدريس در کلاس گفته بودم: «عليا مخـدره عزيـز دردانـه کـشـورمان از اروپا دو قـلاده سگ خريده و با هواپيمايی اخـتصاصی وارد کـرده و فـلان مبلغ از بيـت المــال‌ بـرايشان خرج کرده است در حـالی کـه در روستاهای بلوچستان، عده ای از مـردم بـه جـای آرد گندم، هسته خرما را آرد ميکنند و می خورند!!!»پس از چند روز از‌ سـوی رکـن ٢ احضار و پی در پی مورد بـازجويی قــرار گـرفتم و گفتند مـنظور شـما والا حـضرت شاهدخت شـهناز پهلـوی بــوده اسـت! هـدفت از طرح طوق زرين در گردن خر‌ چه‌ کسی است؟ و... که مدت سـه هفتـه از کـلاس رفــتن مـنع شدم و ۲۴ ساعت بازداشت بودم و در مرحلـه ای ديگــر از ســوی ســاواک نـيـز‌ مــورد‌ بازجويی و تحقير و شـکنجه روحـی قرار‌ گرفتم‌ و گفتند حق نداری در کـلاس، بـه غيـر از مطالب کتاب درسی، مثال های ديگر بزنی...

فـعاليت هـای فـرهنگی و رسانه ای بعد از انقلاب اسلامی
در‌ طلوع انقلاب اسـلامی، بـا‌ مـوافقت‌ شـهيد دکـتر مـحمدجواد بـاهنر (سرپرسـت موقـت وزارت آموزش و پرورش) مأمور راه اندازی و اداره «راديو دريا» شدم و با عنوان سرپرسـت اين رسانه و همراهی چند تن از طلاب فاضل و جوان که دستی بـر‌ قلـم داشـتند، چـون حجج اسلام: جواد مـحدثی، مرحوم آقا سيد محسن ترابی و آقای سيد رضـا تقـوی بـه توليد و پخش زنده برنامه های انقلابی راديويی پرداختيم.

در تابستان ۵۸ با کارکنان‌ راديو‌ دريا، در‌ قم به دست بوسی امام خمينی(ره) مشـرف شديم. گزارش کـار داديم و رهـنمود گرفتيم. چند مـاه بعـد‌ بـه سـمت مـدير کـل صـدا و سيمای مرکز مازندران منصوب شدم و بعد‌ از‌ پايان‌ دوره مـأموريتم در صـدا و سـيما، بـه آموزش و پرورش بازگشتم.

مروری بر ساير فعاليت ها و مسئوليت هـای اداری، ‌‌فـرهنگی، مطبوعاتی و رسانه ای

  • رئيس اداره بهزيستی دامغان در زمان وزارت شهيد فياض بخش‌ (۶۰-۵۹)
  • مسئول حزب جمهوری اسلامی - شاخه دامغان و شرکت در کلاس آمـوزش مواضـع در تهران، مدرسه رفاه‌ و سرچشمه بـه اسـتادی شهيد مظلوم آيـت‌الله دکتـر بهشـتی (بــه مـدت ١٣ هفته‌ - پنج شنبه ها) و ٣ جلسه‌ ادامـه‌ آن توسـط شـهيد دکتـر محمـدجواد باهنر
  • مؤسس و رئيس انجمن سينمای جوان شهرستان دامغان
  • دريافت لوح تقدير از استاندار وقت
  • دريافت لوح تقدير با دستخط و امـضای نـخست وزير شهيد محمد علی رجـائی
  • دريافـت لوح‌ تقدير از جشنواره خاطره نويسی استان
  • همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی و تحريـر سلسـله گـزارش هـای مسـتند (دسـتان مهربان - چشمان آشنا)
  • نويسنده مطالب طنز راديوئي با عنوان کاريکلماتورهای انقلاب
  • انتشار نشريه سـقا‌
  • هـمکاری افتخاری با روزنامه کيهان با درج مقالات طنز «پنبه زن»
  • عضو شورای سردبيري روزنامه کيهان و راه اندازی کارگـاه حلاجـی بـا نگـارش صـدها مقاله
  • اعزام به کشور آلمان با هيئت مطبوعاتی و رسانه‌ ای جمهوری اسـلامی ايـران بــه دعـوت رسـمی آن کشور و نگارش سفرنامه «چند صباحی در سرزمين ژرمن ها»، ٢٠ قسـمت در روزنامه کيهان
  • نگارش سفرنامه «با نگين بر آب هـای نيلگون‌» سفر دريايی به کويت (درج در کيهان)
  • سفرنگاری «سه روز در خطه خوزستان» (همـراه بــا هـيئـت نـويسـندگان ادبيـات دفـاع مقدس)
  • سفرنگاری «چهل و هشت ساعت در جزيره خارک» (زمان جنگ‌) - (رشد‌ جغرافيا‌)
  • سفرنامه «يزد؛ شهر مناره هـا‌ و بـادگيرها‌» (در‌ هفته نامه صبح)
  • سفرنامه «در کرانه رود ارس » (١٢ قسمت در روزنامه قدس)
  • سفرنامه حج با عنوان «فـرازهايی از فـريضه حـج‌» (نگارش‌ در‌ هفته نامه ری)
  • دريافت لوح تقدير و جايزه سفر‌ سـوريه‌ در دومـين جشـنواره سراسـری مطبوعـات در بخش گزارش (۱۳۷۴)
  • دريافـت لوح افتخار و جايزه سفر حج در سومين جشنواره مطبوعات‌ در‌ بخـش‌ مقـالات فرهنگی (۱۳۷۵ نيستان)
  • مشاور خـانه روزنامه نگاران جوان و عـضو‌ شـورای برنامه ريزی و آموزش
  • عضو تحريريه نشريه «زائر» در مکه مکرمـه و مدينـه منـوره در سـفر حـج سـال ۷۴ و انشای روزانه‌ حلاجی در حج
  • عضو تحريريه هفته نامه «صبح» و نگارش صفحه «نکته‌ به‌ نکته - مو به مو»
  • عضو تـحريريه هفته نامـه «کـوير» و نگـارش سـتون «کـاريز» و صـفحه طنـز در رواق‌ رسانه‌ ها‌ (چندين سال)
  • عضو تحريريه هفته نامه «ری» و نويسنده ستون «قنديل قلم» (٧٢‌ تا‌ ٨٢‌)
  • عضو تحريريه روزنامه «قدس» و ادامه کارگاه «حلاجی» (روزنوشت مـقالات بــه مـدت ٨ سال) با حاصل‌ چند‌ هزار‌ مقاله در زمينه های اجتماعی، فرهنگی، تربيتی، هنری و...
  • عضو تحريريه روزنامه «جام جم» و نگارش‌ ستون‌ «شميم شرقی»
  • همکاری با نشريات امکان ، پيوند، کيهان فرهنگـی، نـيسـتان و... بــا نگـارش يادداشـت‌ و سرمقاله‌ و...
  • همکاری با روزنامه اطلاعات با نگارش ستون «سخن سلامتی»
  • دريافت تنديس افتخار در مراسم تجليل‌ از‌ نخبگان اهل قلم بـه عنـوان چهـره مانـد

گار فرهنگی استان سمنان

  • عضو شـورای سـردبيری روزنامه‌ جوان‌ و ادامه کارگاه «حلاجی» و نگارش صدها مقاله
  • دبير هيئت منصفه مطبوعات استان تهران
  • مدير مسئول و سردبير‌ نشريه‌ «اقامه»
  • مشاور مطبوعاتی شورای سياست گذاری ائمه جمعه سراسر کشور
  • مـدرس آئين نـگارش‌ و بررسی کتاب و مطبوعات در همايش هـای ائمـه جـمعه اهل قلم
  • عضو هيئت داوران و سرداور چنـدين دوره‌ جشـنواره‌ سراسـری و اسـتانی مطبوعـات و خبرگزاری ها
  • نويسنده و کارشناس حضوری برنامه تلويزيونی چکاوک (نقد و بـررسی ادبـيـات‌ کـودکـان و نوجوانان)
  • ادبيات کودکان و نوجوانان، کتاب خـوانی در مـدارس روســتایی، مــديريت دبسـتان هـا، جامعه شناسی روستايی، خنجر‌ خورشـيد، زی مسـئولان و کاريکلماتورهـای انقـلاب (طنز)، آثار ديگری است که قبلا به‌ رشته‌ تـحرير در آمـده انـد.

و عرض آخر:
حاصل‌ نيم‌ قرن‌ قلم زنی و فعاليت در عرصه رسـانه ها‌ (اعم‌ از مطبوعات و صدا و سـيما) بيش از پنج هزار مقاله و يادداشت و نقد و نظر در‌ زمينه‌ های مختلف اسـت کـه در‌ ســينه‌ نـشريات مـختلف‌ ثبت‌ شده‌ است. مقالاتی که انشای شادی و سرور‌ مردمان‌ مهربان، يـا دل نـگاری و پژواک مـشکلات جاری جامعه مان بوده است. استقبال‌ مخاطبـان‌ «حلاجـی» بـه حدی بود که به‌ قول برادر انـديشمند و بـزرگوارم‌ دکـتـر‌ شـکرخواه ؛ «هفتـه ای حـدود يـک‌ گونی نامه به روزنامه ميآمد!!»

برخی خاطرات آن ايام را بـا عـنوان «روزهـای روزنامـه‌ نگـاری» نگاشـته ام. بـر آنـم کـه‌ تمامی خاطرات‌ رسانه ای را‌ در‌ کتابی مستقل منتشر نمايم‌.
در آسـتانه‌ی ٨٠ سالگی هنوز‌ خلق و خوی پر بـرکت مـعلمی را از کـف نداده ام و در هـر مـحفلی کـه وارد ميشوم، قبل از بزرگسالان‌ بـا کـودکان و نوجوانان نرد دوستی ميبـازم و از حال و بازی و درسشان ميپرسم‌ و به‌ اقتضای سن و سواد آن ها، کـتابکی هـديه ميدهـم و آنان را به نوشتن خاطرات روزانـه و داشـتن دفتر يادداشـت تـرغيب ‌‌مـيکنم‌. اهدای کتاب بـه کـودکان عادت ديرين من است. گاهی که به فرزندان آشنايانم‌ (که‌ حالا‌ به زنـی زبردسـت و هوشمند و دانـشی مـردی بالنده بدل شده اند) ميرسم بـا شـور و شـعف يـادآور‌ مــيشـوند کـه هنوز کتاب داسـتانی کـه در کودکی به من داده بودی نگه‌ داشته ام... يا گـاهی در‌ جـايی ديگر به يکی از شاگردان قديمم که ميرسم، اظـهار لطـف مـيکند و با خرسندی از کـلاس انشاء و آئين نگارش ميگويد...در اين زمـينه داسـتان مـواجهـه و ديـدار بــا يکــی از رشــيدترين شـاگردانم‌ در کـلاس ادبيات کودکان يعنی استاد «محمدرضا سرشـار» نويسـنده‌ی نامـدار و گوينـده‌ی خـوش صدای قصه های ظهر جمعه راديـو بعـد از ٣٠ سـال نمونـه‌ی نـابی از شـاگردان قـديم و عتيق ام است کـه‌ بــا‌ کشـف اسـتعداد نويسـندگی وی و هـدايتش بـه ايـن سـو، امـروزه مشهورترين نويسنده‌ی بزرگ ايران است که آثارش به چند زبان زنده‌ی دنيا ترجمه شـده است...
الغرض؛ اين روزها مشغول تدوين و تنظيم‌ موضوعی آثـار مطبوعـاتی‌ام هـسـتم تــا بـه اميد خدا آن ها را به اين شرح به چاپ برسانم:
تنظيم و تدوين:

  • مصاحبه ها، سفرنامه ها
  • حلاجيها (در روزنامه های کيهان، قدس و جوان‌)
  • ستون‌ های ويژه‌ی هفتگي: (شميم شرقی، کاريز، سخن سـلامتی، قـنديل قلم، نکته به نکته مو به مو)
  • سرمقاله ها (پيوند...)
  • روزهای روزنامه نگاری - خاطرات برجسته و جريان ساز در جامعه مثل‌:
  • از‌ ولنجک‌ تا برنجک (افـشاگری نـيرنگ شياداني‌ کـه‌ بـا‌ عنـوان انــرژي درمــاني طبابـت ميکردند و مردم را فريب ميدادند)
  • اقتصاد بجستان خوابيد و...
  • کسائيان از منظر ديگران
  • رونق بانک اهدای چشم و ساير‌ اعضا‌
  • گروه‌ ۵۲ (دفاع از آبروي بازنشستگانی که به نـاحق‌ پاکـسازی شده بودند)
  • ديدار با سـه سـرو روان در زير باران
  • نقد کتاب های درسي (مستند)
  • مرحبا ملاحيدر (مناظره مطبوعاتي‌ با‌ استاد‌ حاج حيدر رحـيم پـور ازغـدي پـدر اسـتاد حسن ازغدی )
  • دستان‌ مهربان - چشمان آشنا
  • نقد فيلم (شب های زاينده رود و...)
  • امام المـنصفين (مـستند)
  • معرفی و شرح حال پروفسور حسابی دانشمند‌ جهانی به‌ جامعه ايراني (چند مقاله)
  • از فرات تا فرات (در رثای شهيدان‌)
  • تحکيم‌ خانواده (مجله‌ی مهرانه)
  • در تجليل بزرگان علم و ادب (مجموعه مقالات)
  • نام ها و نامه هـا
  • نـی نواز‌ دل‌ هـا‌
  • مجموعه اشعار
  • دامغانيات

 

لالائيهای مراسم گل غلتان

خداوند رحمان گواه است که‌ اين‌ حقير‌، به خردی عـظيم خـويش بـه خـوبی واقفـم و اعتراف ميکنم که در برابر يلان بالابلند‌ قـومس‌ تـبـاران‌ ايـن خـطـه و مـردمـان مهربـان و نيکونهاد وطنم، ذره‌ی ناچيزی بيش نيستم.
کمتر ز ذره هستم، اين‌ ذره‌ بينی از توست در پيش پا نظر کن، اين مور بينوا را تـابستان‌ ‌ ‌٩٧‌ بـود‌ که به اتفاق سه تن از ياران يکدله رفته بـوديم عيـادت عـالم عامـل و شهير‌ دامغان؛ «حـضرت آيت الله آقـا سيد محمـود ترابـی ره». در پايـان از ايشـان پنـد‌ و اندرزی تمنا‌ کرديم که با استناد به سخنان «ابوريحان بـيرونی» گفتا: «هر آدمـی تـا پايـان عمر حتی در‌ بستر بيماری، بايستی در پـی علـم آمـوزي باشـد». ابـوريحـان گفتـه اسـت:«بدانم‌ و بـميرم‌، بـهتر‌ است از ندانم و بميرم.»
اندرز ديگرم اين که خداوند رحمان، توفيق کسب ثواب را بـا‌ بهانـه‌ هـای مختلـف بـه بندگانش عنايت ميکند. مثلا وقتی يک نفر بيمار ميشود، معمولا‌ ده‌ ها و صـدها نفـر بـه عـيادتش ميروند که همه‌ی آن ها به ثواب می‌رسند و يا يک نفر‌ که‌ از سفر حـج مـی‌آيـد، عده‌ی زيادی به ديدارش ميروند که به هرکدام‌ از‌ آن ها ثوابی نصيب ميشود...
بايد دانست‌ که‌ حرفه‌‌ی معلمی را بازنشستگی و پايانی نيست، لذت تـعليم‌ و تـربيـت‌ تـا پايان پيمانه‌ی عمر، در جسم و جان مربی، نور افشانی ميکند و همـراه و همـدم‌ اوسـت‌.
حتی اگر به قول ابوريحان‌ در‌ بستر بيماري‌ باشد‌.

معلم‌ ، مربی دلسوز و دايه‌ی مهربان تر از‌ مادر‌ برای همه‌ی شاگردان اسـت.
مـعلمان و روزنامه نگـاران، هميشـه و در همـه جـا در‌ سـفر‌ و حضـر در صـدد کشـف استعدادها و استخراج‌ معادن فطری و خدادادي انسان‌ هـا‌ هسـتند. فـن و هنـر کاشـفی را‌ معلمان‌ و نويسندگانی ميدانند کـه مسـئولانه در مزرعـه‌ی بکـر و مسـتعد آدمـيـزاد، بــه فلاحـت و زراعـت اشـتغال‌ مـيورزنـد‌ و در فـلاح و باليـدن اعـلای شـاگردان‌ سـر‌ از‌ پـا نميشناسند. معلم‌ فلاح‌ است و مربی، قوام دهنده‌ و پرورنده‌‌ی مرباست.
خوشا به حال کسی که از معادن زرخيز سرشت خود باخبر شـود و گــوهر‌ گــران‌ بهـای خويش را از اقيانوس عظيم‌ خـدادادی بـه دسـت‌ آورد‌. معلم‌ بايستی ابتدا قابليت هـای ذاتـی شاگردان را بشناسد و سپس هدايتگر آن استعدادها، به سمت و سـوی همگـامی بـا کـل نظام‌ هستی گردد تـا در مـسير تـقرب به‌ پروردگار‌ عالميان‌، به‌ فلاح‌ و رستگاری برسند.

در‌ سـرشتت‌ چـه ها که همراه است

خنک آن کس که از خود آگاه است

گوهری در درون‌ اين‌ بحر‌ است يوسفی در درون اين چاه است‌

پسِ اين کـوه‌، قرص‌ خورشيد‌ است زير اين ابر، زهره و ماه است

«علامه حسن زاده آمـلی»

در‌ پايان شـرح احـوال، بـا اين سخن استادم «جلال آل احمد» هم کـلام مـيشـوم کـه‌ گفتا‌: «قلم، اين روزها برای ما شـده‌ يکـ‌ سلاح و با‌ تفنگ‌ اگر‌ بازی کنی، بچه همسايه‌ هـم که به تير اتـفاقی اش مـجروح نـشود - کفترهای همسايه که پر خواهند کشيد... و بريـده‌ بـاد‌ اين دست اگر نداند که اين‌ سلاح‌ را‌ کـجا‌ بـه‌ کار بايد برد‌». تا‌ باد چنين بادا.

والسلام
۱۵ خرداد ۱۴۰۱

علی‌ اکبر کسائیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها