این سوءفهم باعث شده که نوجوان در ساختار فرهنگی و اجتماعی، یا بیش از اندازه وابسته و کنترلشده تلقی شود یا بیش از حد رها و بیمسئولیت؛ در حالیکه نوجوانی مرحلهای مستقل و ارزشمند از رشد انسانی است که نیازمند درک، حمایت و بهرسمیت شناختهشدن است. به همین دلیل در سالهای اخیر، مسأله هویت به یکی از چالشهای اصلی نوجوانان تبدیل شده است. نوجوان در تلاش برای پاسخ به پرسش «من کیستم؟» با حجم گستردهای از پیامها و الگوهای متناقض روبهروست بهویژه در دو دهه اخیر که منابع هویتساز بهشدت متکثر شدهاند. آموزش رسمی، رسانهها و فضاهای مجازی هرکدام روایت خاصی از زندگی و ارزشها ارائه میدهند. این کثرت پیامها در ظاهر نشانه تنوع است اما در عمل برای نوجوانی که هنوز در حال ساختن هویت خویش است، موجب سردرگمی میشود. بخشی از این وضعیت طبیعی است، زیرا نوجوان در مرحله گذار از کودکی به بزرگسالی قرار دارد اما هنگامی که میان نهادهای اصلی جامعه هماهنگی وجود نداشته باشد، این سردرگمی شدتمیگیرد.راه برونرفتازاین وضعیت،پیش ازهرچیزدرشناخت درست نوجوان است.هرنوع سیاستگذاری یا اقدام فرهنگی، آموزشی و اجتماعی باید بر پایه شناخت واقعی از ویژگیها و نیازهای این دوره از زندگی باشد. گام دوم، بهرسمیت شناختن نوجوان است. نوجوان باید احساس کند که دیده و شنیده میشود و نظرش اهمیت دارد؛ چنین احساسی بنیان تعلق و اعتماد اجتماعی را میسازد. در نهایت مهمترین ضرورت امروز ما سازگاری میان نهادهای اصلی هویتساز است. خانواده، مدرسه و نهاد دینی باید در معنا و پیام خود به نوجوان هماهنگی و همافزایی داشته باشند. هنگامی که این نهادها پیامهای متناقض ارسال کنند، نوجوان به سمت منابع بیرونی و کنترلناپذیر سوق پیدا میکند؛ منابعی که عمدتا در قالب رسانهها و فضای مجازی بروز مییابند.